eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.2هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📌 آقا دربست! سوار تاکسی شدم. چادر سفیدم را روی صندلی ماشین امیر گذاشته بودم. به غروب آن روز فکر می‌کردم. به غروبی که دلم پیش کسی جا ماند. نه به چهره‌اش نگاه کردم و نه برق نگاهش را دیدم. حتی به کفش و پیراهنش هم دقت نکردم. فقط شخصیتش را دیدم. رفتار متینش‌ به دلم نشست. به خودم که آمدم ماشین راننده کنار درب خانه متوقف شده بود. پس از پرداخت کرایه وارد شدم. چند باری نیلوفر را صدا زدم اما پاسخی نشنیدم. خواستم حیاط را به مقصد اتاقم ترک کنم که کسی راهم را سد کرد. دهانش بوی شراب می‌داد. نگاهم را از آن تونل‌های مست، گرفتم. - هوشنگ برو کنار! پوزخندی تحویلم داد. - بانو از کجا اومدن؟ خوش گذشت؟ البته بیشترم خوش می‌گذره. از تصور نیت شومش صدایم را بالا بردم. هوار می‌کشیدم؛ اما کسی خانه نبود. کاش به حرف امیر گوش می‌کردم. کاش آن شناسنامه لعنتی را زودتر بر‌‌می‌داشتم تا با این مردک هرزه رو به رو نشوم. موهایم را به سمت خودش کشید؛ یک به یک سنجاق‌ها از موهایم جدا شدند. منِ لیلی را این‌گونه دربند خود کرده بود. صدای گوش خراشش پرده‌ی گوشم را پاره کرد! - خوشگل شدی؛ حتی خوشگل‌تر از قبل. لب‌هات رو برای کی سرخ کردی؟ برای اون پسره‌ی بی‌لیاقت یا واسه عاشقای سینه چاکت تو محضر؟ تا الانم اشتباه کردم بهت دست نزدم! فریاد کشیدم؛ به سمت زیر زمین می‌بردم. زیپ لباس عروسم تا پایین سینه باز شد، از سر شانه‌هایم کاملا شل شده بود و ممکن بود هر لحظه برهنه شوم! با آن دندان‌های زشت و بد ترکیبش لبخند می‌زد. درب زیر زمین پشت سرمان بسته شد. با دیدن عباس دهانم باز مانده بود. زیر لب زمزمه کردم" خودت کردی که لعنت بر خودت باد!" - ولم کن عوضی...! عباس تو هم با این دست به یکی کردی؟ ببین هوشنگ! تو دوست داری کسی خواهرت رو بی‌سیرت کنه، هان؟ لال شدی؟ دِ بنال دیگه! از لای دندان‌های یکی درمیانش غرید: - لیلی من دوستت دارم اما با پول عشق هم بی‌معنی میشه. پست سرت رو نگاه کن! آرام رهایم کرد. برگشتم، باید حدس می‌زدم که این کارها از برادر نیلوفر بعید باشد و پای کس دیگری میان ماجراست مهران با موهای ژولیده و چشم‌هایی که گود رفته بودند، نزدیکم آمد. ناخن انگشت کوچکش را کنار لبم کشید و سرش را خم کرد و کنار گوشم زمزمه وار گفت: - لیلی، لیلی‌گری‌هات واسه یکی دیگه است؟ اومدی شناسنامه رو برداری؟ دست منه! آخ اگه اون پسره بفهمه زنش امروز با چه آدم‌هایی سر و کار داشته دیگه تف هم تو اون صورت خوشگلت نمی‌ندازه اون‌وقت مجبوری بشینی پای سفره عقد اما نه با اون! اختیارم را از دست می‌دهم: - مهران خفه شو! خفه شو عوضی! چی از جونم می‌خوای؟ مگه نمیگی دوستم داری؟ پس چرا نمی‌ذاری کنار کسی که دوستش دارم خوشبخت شم؟ - دیگی که واسه من نجوشه می‌خوام سر سگ توش بجوشه! بازوانش را دور گردنم حلقه کرد. سرش را خم کرد. نگاه هرزه‌اش به سمت لب‌هایم کشیده شد. داغ بود، نمی‌فهمید می‌لرزم. نمی‌فهمید می‌ترسم، نمی‌‌فهمید از تماسش حالم بهم می‌خورد. دستش به زیر لباسم کشیده شد. بلند فریاد زدم اما کر شده بود. لب‌هایش را روی لب‌هایم گذاشت. انگشت‌هایم مشت شد. یاد چند سال پیش افتادم؛ همان سال‌ها که دوست پدرم وارد اتاقم شد. همان روز که در آغوشش که بوی عرق می‌داد دست و پا می‌زدم تا رهایم کند. مهران دستش را داخل موهایم کرد. حتی متوجه نشده بودم که هوشنگ و عباس کی اتاق را ترک کردند. - مهران، خواهش می‌کنم. تو رو جون سپیده که می‌دونم چقدر برات عزیزه، برو! سرش را بالاتر از صورتم آورد. نفس‌هایش سنگین بودند و صورتم را می‌کوبیدند. - الان که زوده. وایسا بچه‌ها رفتن امیر رو بیارن. فکر کن یهو من و تو رو در حال معاشقه ببینه. رنگم پرید. هر چه توان داشتم به کار گرفتم تا از دستش فرار کنم. به سمت در زیر زمین دویدم. مهران دنبالم می‌آمد. - این طوری می‌خوای بری بیرون؟ به خودم نگاه کردم. آن لباس بلند تا پایین ساق پایم آمده بود. به جز ساق ضخیمی که پایم بود چیز دیگری نداشتم. اگر امیر من را به این شکل می‌دید حتما زندگیم تباه می‌شد. تباهی که از تمام تباهی‌های زندگیم تباه‌تر بود! بی‌قید پی‌ همه چیز را به تن می‌مالم و با آن ظاهر، در را باز می‌کنم. به سمت بیرون یورش می‌برم. دوباره به خود نگاه می‌کنم! به این شکل بیرون بروم فاجعه است! پشت سرم مهران با لبخند تن عریانم را نظاره می‌کند.... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺