eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.2هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📌 البته برای من و شما این کبودیا روزمرگی شده! - منظور؟ چشمکی حواله‌ام کرد و موهایش را کج روی صورتش ریخت. - تو نمی‌دونی؟ اصلا ولش کن! تا باشه از این کبودی‌ها. آقای فرهود بیا زنت رو بگیر ما کار داریم باید بریم! از پشت سر دختر، ارغوان را دید می‌زدم. چهره پراسترسش رنگ اعتماد به نفس گرفته بود. - امیر نمیای بریم داخل؟ برمی‌خیزد. بدون آنکه نگاهی به من کند؛ به سمت ارغوان می‌رود. من و سوری هاج و واج مانده‌ایم. رو به ارغوان می‌گوید: - من رو ببخش! می‌دونم خیلی سخته، می‌دونم بخشیدن آدمی مثل من که ادعای خداییش میشه اما اعمالش شیطانیه از تویی که قلبت پاکه بر ‌میاد. خانوم هدایت...! امیدوارم یه روزی کسی وارد زندگیت بشه که لایق عشق پاکت باشه! ارغوان محکم و استوار رو به رویش قد علم می‌کند. نگاهش را که تا دیروز همیشه روی کفش‌هایش بود بالا می‌گیرد و به چشم‌های امیر می‌دوزد. - اومده بودم بگم شما من رو ببخشید! درسته که گذشته رو فراموش کردم اما اگه واقعا عاشقتون بودم از یادم نمی‌رفتید امیدوارم بتونید لیلی خانوم رو خوشبخت کنید! سوری مانند جن‌زده‌ها به سمتشان رفت. چشم غره‌ای نثار امیر کرد و با پرخاش رو به ارغوان گفت: - ببخشی؟ نه بابا...! حالا واسه من بخشنده هم شدی. که اومده بودی اینجا به این، بگی تو رو ببخشه؟ احمق اونی که با تو بازی کرده اینه. الان باید بزنی تو گوشش، بگی مگه تو مسخره شی! ارغوان عوض شو لعنتی...! بفهم چی تو دهنت میاری! یادت رفت برای چی گفتم بیای اینجا؟ فکر کن! گوسفند، داره باهات بازی می‌کنه. فکر می‌کنه تو ببخشیش بهشت خدا بهش واجب میشه. بهشت رو حرومش کن! - ساکت شو سوری! این آدمی که گفتی باید ازش انتقام بگیرم لایق فکر کردن منم نیست چه برسه به انتقام! -ارغوان... امیر سرش را پایین انداخت. اگر همان ارغوان سابق بود الان اشکش درآمده بود و سگرمه‌هایش در هم بود. اما این دختر محکم که انقدر راحت به چشم‌های امیر خیره می‌شود و می‌گوید لایق فکر کردن نیست، دختر دیگری ست. امیر به سمتم آمد. - بریم تو منتظرن! باهم داخل رفتیم. شالم را جلوی گردنم کشیدم مادرش با دیدن من رو ترش کرد و کنار گوش پدرش چیزی زمزمه کرد. - امیر؟ -بله؟ - من جز تو کسی رو ندارم؛ تنهام نذار! پوزخندی زد. - یه بارم من به تو گفتم که کسی رو جز تو ندارم، یادته؟ اما تو چی کار کردی لیلی؟ لبم را جویدم. - اما... امیر من به خواست خودم نرفتم. انگشت اشاره‌اش را جلوی صورتش گرفت. دیگر چیزی نگفتم. کنارم روی مبل دو نفره سلطنتی نشست. عاقد شروع به خواندن کرد. از هفت- هشت نفری که حضور داشتند هیچ کدام نه دست می‌زدند و نه حتی لبخند روی صورتشان بود. قبل از آنکه خواندن عاقد تمام شود، کنار لاله‌ی گوشم زمزمه کرد. - دارم له میشم میون این چشم‌های ملامتگر. کجا بودی؟ - گفتم که تصادف کردم تنه‌ای به بازویم زد. - برای بار سوم ازت سوال کرد. جوابش رو بده. به خودم آمدم. - بله. غیر از ارغوان کسی دست نزد! عاقد دوباره خواند تا این‌بار امیر پاسخ بدهد. - واقعا تصادف کردی؟ - آره امیر. به جون تو...! دروغ گفتن چقدر برایم راحت شده بود. - آقای امیر فرهود آیا بنده وکیلم؟ - لیلی همه چی رو بهم راست گفتی؟ - خب معلومه... من به تو دروغ نمیگم. عذاب وجدان گرفتم؛ اما اگر می‌گفتم حتما قبولم نمی‌کرد. سپس با صدای بلندی رو به عاقد گفت: - نه! نه... من راضی نیستم. لیلی، چشم‌های تو قبلا همه‌ی زندگیم بود اما الان نه. تو نباید برمی‌گشتی. تازه داشتم فراموشت می‌کردم..... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺