:
📌
#رمان #عاشقانه
#لیلی_بیوفا #پارت_45
📌
چرا تو حیاط نشستی؟ داری با خودت چی کار میکنی؟ همین طور پیش بری میمیری احمق! هوا سرده. بیا بریم داخل! سیگار بعدی را روشن میکنم. مزهی دهانم تلخ تلخ است. - من بمیرم برای تو و بقیه چه فرقی میکنه؟ فقط یکی که هوا رو با نفسهاش آلوده میکنه از بین میره. من نمیدونم چی کار کردم... از اولین روز زندگیم همه چی بد بوده. میگن پول خوشی نمیاره اما حرف مفت میزنند. مادر من اگه پول داشت و یه ننه بابای درست حسابی، همون اول از اون مرتیکه جدا میشد و زندگی ما دست خوش تغییر... نیلو، تا حالا شده بخوای برگردی و گذشته رو تغییر بدی؟ نیلوفر دارم آب میشم از این همه حقارت. کنارم روی پله نشست. انگشتانش را داخل موهایم کرد و سرم را روی شانهاش قرار داد. - گریه کن! بغض لعنتیت رو خالی کن! لیلی کی گفته آدمهای قوی گریه نمیکنند؟ یکی رو میشناختم خیلی قوی بود، خیلی محکم بود، خیلی مرد بود. تمام عمرش سختی کشیده بود. قویترین آدم زندگی من بود؛ یه روز دیدم رفته تو بالکن داره زار زار گریه میکنه. گفتم بابایی چی شدی؟ گفت طاقت نیاوردم. گفت نتونستم همون طور که به مامانت قول داده بودم خوشبختتون کنم، گفت که مامان حق داشته طلاق بگیره و با یکی دیگه ازدواج کنه. میدونی؟ بعد گریه آروم شد. بابام سیگار نکشید... این آرومت نمیکنه بدتر داغونت میکنه
دیگر بغضم را فرو نخوردم. خاکستر آخرین نخ را خالی کردم و به چشمهایم اجازهی بارش دادم. - لیلی...! انتخاب امیر به عنوان همسر آیندهات اشتباه بزرگی بود. اونا به ما نمیخوردند. بچه پولداری مثل اون چه میدونه من و توی بدبخت چطوری شکممون رو سیر میکنیم. بیا و خاطرههاش رو بریز تو سطل آشغال! عکسهاتون رو آتیش بزن! گوشیت رو خالی کن از اون و هر چیزی اون عوضی رو به یادت میاره! اگه نمیخواستت غلط کرد تا محضر کشوندت... و اگه میخواستت هزار تا دلیل پیدا میکرد برای با تو بودن. - میگی خاطرههام رو از بین ببرم؟ حالا من عکسها و بقیه چیزا رو از بین ببرم، مغزم رو چی کار کنم؟ این دل لعنتی رو چی کار کنم که باز هواش رو میکنه. با خودم چی کار کنم که هر جا میرم یاد اون میافتم. من نمیتونم خودم رو فراموش کنم نیلوفر... نمیتونم. در سکوتی مرگ بار هر دو به زمین خیره شده بودیم. صدای تقتق در سکوت را شکست. نیلوفر چادر سفیدی روی شانه برهنهاش انداخت و به سمت در رفت. صدایش را به خوبی از آن فاصله میشنیدم. - آقامهران از اینجا برید! خوش ندارم دوباره لیلی باهاتون روبهرو شه... اگه شیر فهم شدی گم شو بیرون! مرتیکه هر... - ساکت شو و بگو لیلی کجاست
و بعد بدون آنکه به نیلوفر اجازهی ممانعت بدهد، به سمت جایی که من نشسته بودم آمد. - میدونم که از دستم ناراحتی؛ اما خب مالی که برای من نمیجوشید... اصلا ولش کن! هیچی. خوبی خودت؟ ببین لیلی! لب تر کنی ده نفر رو میفرستم سراغ این پسرهی فوفول، لب پرش کنند. تو فقط بگو چطوری بزننش که صدا سگ کنه! فکر کرده بیکس و کاری! با حالی زار و مشتهایی گره شده از جایم بلند شدم. روبهرویش قد علم کردم. به زحمت به شانهاش میرسیدم. - نیستم؟ اگه بیکس و کار نبودم که تو و شِبه تو خفتم نمیکردین، میکردین؟ هوم...! بذار یه چیزی رو برات روشن کنم! من مال کسی نیستم، بفهم این رو! حالم از همهاتون بههم میخوره. شماها آدم نیستید یه مشت آشغالید که دنبال آدم بیکس و کاری مثل من میگردن تا عقدههاشون رو خالی کنند. آره تو عقده داری... انگشتانش را روی موهایم میکشد، پسش میزنم. - چرا بهم فرصت نمیدی؟ چرا نمیذاری من ِ به قول خودت آشغال مجنون این لیلی بشم؟ بهم فرصت بده تمام بدبختیهایی که تا حالا کشیدی رو تبدیل به خوشبختی کنم! بذار نردبونی باشم که ازش بالا بری و به قدرت و ثروت برسی کافه چی ِ من! ماجرای عصر رو هم فراموش کن! باشه؟ پوزخندی روی لبم نشست
بعضی اتفاقها فراموش نشدنی هستن. برای فراموش کردنش باید یه میله آهنی برداری و هی بکوبی تو سرت... شاید یه قسمتهاییش یادت بره اما خاطرهی تلخی که اون اتفاق تو ذهن آدم میذاره و عواقبش نابودت میکنه. آدم عناصر نابود کننده زندگیش رو که یادش نمیره، میره؟ آره... تو نردبونی؛ اما همون نردبون کوتاهی که زیر پای محکوم به اعدام میذارن. شانههای لرزانم را محکم فشار داد. از شدت درد آخم بلند شد. چشمهایش سرخ شده بودند و پیشانی خوش تراشش پر از خط و خش! - چرا انقدر ازم متنفری؟ - بعضی آدما حتی ارزش نفرت ورزیدن هم ندارن. تو از همونایی که اصلا بهشون فکر نمیکنم چه برسه به متنفر شدن! از لای دندانهای قفل شدهاش غرید: - یکی دیگه بهت نه گفته، سر من خالی میکنی؟ بیتوجه به سوالش راه داخل را پیش میگیرم. - توی این جا سیگاری، چه خبره! با یه انتخاب اشتباه گند زدی به زندگیت. بغضم را در گلو خفه کردم. بدون آنکه برگردم جوابش را دادم....
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺