eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از خوردن صبحانه، آماده‌ی خارج شدن از خانه بودم که پیامکی روی گوشی‌ام خود را به رخ کشید. "من نیلوفرم. دوست لیلی... می‌خواستم خارج از خونه باهات صحبت کنم. راجع به دوستت سوری و کیوان" این دیگر چه می‌خواست؟ او هم کیوان را می‌شناخت و من نه! در خانه را باز کردم و از پله‌ها پایین رفتم. جوابش را دادم. " تا یک بعد از ظهر کتابخانه فرهنگ سرا نزدیک کوچه‌ی(..) هستم. به محض دیدن سوری با پتو و زیر شلواری ابروهایم بالا رفتند. با صدای نسبتا بلندی گفتم: - این چه ریختیه؟ - هیس! اینجا باید سکوت کنی بی‌فرهنگ. شلوار لوله‌ایم رو کندم از زیرش زیر شلواری راه راهم در اومد. پتو هم که عادیه. پشت میر نشستم. -شبیه افغانی‌های مقیم مرکز شدی! -ای جان! بعضی‌هاشونم خیلی خوشگلن. البته که تو با همین مانتو آبی نفتی شیک هم شبیه‌شون هستی بپوش بریم اینجا که نمیشه حرف زد. ضربه‌ای به شانه‌ام زد. -شایان پسر عموت بیرون اینجاست! معلوم نیست چه غلطی می‌خواد بکنه که پاش به کتاب و کتابخونه باز شده و جالب‌تر اینکه امیر هم اینجاست. با دهانی باز به سوری خیره شدم. یعنی با هم آمده بودند؟ امیر و شایان که بیشتر از دو بار هم را ندیده بودند! اصلا این دو چه ربطی به هم داشتند؟ - اینجا چی کار می‌کنند؟ اصلا برای چی اومدن تو کتابخونه‌ی محل ما، الان کجان؟ موهای فرش را با انگشت تاب می‌دهد. -کنفرانس سران ملل آمریکا و انگلیس منهای ایران گرفتن عوضیا! حالا تو خون کثیفت رو به لجن نکش! می‌برمت پیششون، مچ گیری! بعد از آنکه خود را مرتب کرد، از فضای خاموش اطراف گذشتیم. - آخیش! آزادی. اصلا دلم نمیاد تُن صدام رو آروم کنم به خاطر دوتا بچه ژیگول!... ا‌ِ، اِ اونجا رو. امروز همه ملت کتابخون شدنا به سمتی که اشاره کرده بود، برمی‌گردم. چشم‌هایم گرد می‌شوند. دست و پایم را گم می‌کنم. - آقا جون اینجا چی کار می‌کنه؟ با دیدن زنی که کنارش روی صندلی می‌نشیند؛ گیج به سوری نگاه می‌کنم. - مامانِ تو... اینجا... پیش آقا جونِ من؛ دست‌های هم رو گرفتن! سوری اینجا چه خبره؟ - هیس! فقط تماشا کن، بابات چه دلبری می‌کنه! البته نمی‌خواد کسی بشناسدش هی اون ماسک رو صورتش رو بالاتر می‌بره! یقه مانتویش را می‌گیرم و صدایم را بالاتر می‌برم. - بهت میگم برای چی گفتی من بیام اینجا؟ برای اینکه خیانت پدری رو ببینم که یه عمر تو گوش خلق الله خونده زن یکی خدا یکی؟ دیدمشون. حالا راحت شدی؟ دیگه می‌تونی با خیال راحت بخوابی؟ امیر و شایان هم راهی بود برای بیرون آوردن من؛ آره؟ یعنی خاک بر سر من که به تو اعتماد داشتم! صدای زنگ موبایل حرفم را قطع می‌کند. شماره‌ی همان نیلوفر است. - من الان اونجام. تو و سوری رو با هم دیدم، بهتره یه جا دیگه بیای که اون نباشه. این دور و ور کافه‌ای چیزی هست؟ نیازی به کافه نیست من الان میام پیشتون. تلفن را قطع کردم و بی‌توجه به سوری به سمت خروجی کتابخانه ‌رفتم. - ارغوان داری اشتباه می‌کنی. تو به من اعتماد داری؟ دروغ میگی مثل سگ. به نظرت عجیب نیست بابات تو رو نمی‌بینه؟ واسه اینه که فعلا مشغوله. نظاره کردن جمال یارشه. یارش، عشق پدر مرحوم منه! آره حق داری من رو درک نکنی چون تو هم یه احمقی مثل مادر من! بی‌توجه به حرف‌هایش برای نیلوفر که با مانتوی کالباسی و شلوار جین ده متر آن‌ورتر ایستاده بود؛ دست تکان دادم. با دیدنم لبخندی زد. - تو باید ارغوان باشی، تو خیلی شبیه لیلی هستی؛ حتی می‌تونید جاتون رو با هم عوض کنید. حالا من رو از کجا شناختی؟ - از پیج اینستاگرامتون! تعجب کرده بود. فضای مجازی به همین دردها می‌خورد دیگر. - خب من می‌شنوم. تمام حواسم پی آقاجون و مادر سوری بود. یعنی الان کنار هم پشت سر مادر من حرف می‌زنند و به ساده لوحیش می‌خندند؟ در حالی که به سمت خیابان قدم بر‌‌ می‌داشتیم، لبش را تر کرد.... لیلی من رو فرستاده. گفت بهت بگم نزدیک‌ترین آدم زندگیت قصد جونت رو داره. ببین! نمی‌دونم اون کیه اما لیلی حدس می‌زنه مهران با سوری یا حتی کیوان هم دسته. چون احتمال برگشتن کیوان به تهران کمه حتما همه چیز زیر سر سوریه! گنگ نگاهش می‌کردم. مانند احمق‌ها شده بودم. - مهران کیه؟‌ کیوان کیه؟ سوری چرا باید قصد جون من رو داشته باشه؟ - ببین! لیلی دیشب دیده که یکی داره با مهران راجع به تو صحبت می‌کنه. البته قبلش هم خود مهران می‌خواست از شر امیر و شایان خلاص بشه! ابرویی بالا انداختم. - خب؟ یعنی کسی می‌خواد امیر و شایان رو بکشه؟ اگه بکشه، ممنونش میشم! نگاهش رنگ دلخوری گرفت. -دارم جدی باهات صحبت می‌کنم. میگم اونا می‌خوان شماها رو بکشن، علتش رو هم نمی‌دونم؛ فقط یه چیزی... - چه چیزی؟ د حرف بزنید! - احتمالش هست تمام این نقشه‌ها زیر سر یکی باشه... کسی که تو می‌شناسیش. نمی‌دونم علت این کاراش چی بوده. شاید تو بدونی داخل پارکی که آن طرف خیابان بود، شدیم. کم‌