eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📌 من از قبل می‌شناختمت. من اهل دزفول نیستم. نوزده سالمم نیست. من و سوری یه سال قبل با هم طرح دوستی ریختیم اما شرط سوری این بود که برای تفریحم که شده من با یه دختر الکی رفیق شم و با هم پیام‌ها رو بخونیم. اون دختر تو بودی! قرار بود سر نامزدیت سر برسم و به خواست سوری بهم بزنمش تا اونم قبولم کنه. بیست و چهار سالمه، اهل تهرانم! اون ماشینی که به تو زد دوست من بود! قرار بود تو زودتر بمیری تا من و سوری راحت و بدون دغدغه با هم ازدواج کنیم. - اِ! عزیزم عجب وقتی رسیدی! ببین پدر و مادرش هم هستن! بذار بفهمن شماها عاشق هم هستید! به سمتش هجوم بردم. - آخ آخ! ارغوان شاخه‌ی در خون جدا مانده‌ی کیوان... وحشی نشو پرنسس! به ریخت شما پولدارها نمیاد. بدبخت، واقعا فکر کردی کسی هم از تو خوشش میاد؟ دختره‌ی ماست‌ ِ بی‌ریخت با اون اخلاق گند و ساده لوحیت خراب کردی زندگیت رو! دندان‌هایم را به هم فشردم. - خفه شو عوضی! چرا پلیس نمیاد این عوضی رو دستگیر کنه؟ همین امیر رو کشته. همین نارفیق! کیوان جلوتر آمد و همین لیلی بی‌وفا! من مجنونش بودم و اون عاشق یکی دیگه! سوری لباسش را کمی تکاند. - عشقم! من عاشق خودمم نیستم این که بقیه ان. به نظرت کسی که عاشق خودش نیست؛ می‌تونه عاشق کس دیگه‌ای باشه؟ مامان... تو بگو. تویی که یه عمر عاشق شوهرت نبودی! چرا؟ چون حاجی رو دوست داشتی اما همین حاجی چی کار کرد برات؟ هان؟ جز اینکه می‌خواست با حق السکوت خفه نگهمون داره؟ هان، تو بگو! می‌دونست چه غلطی می‌کنم ها اما به هیچ جاش نبود. بابام بود ها. اونطوری نگاهم نکن خاله فاطمه! قبل از شما، ثمره اون رابطه‌ی عاشقانه مامان من و شوهرت‌، من بودم که چون دو ماهشم نبود حاجی‌تون نفهمید! مامان من ازدواج کرد و تندی شکمش بالا اومد! شوهرش شک کرده بود ها اما از اینکه قرار بود بابا شه خوشحال بود نمی‌خواست خرابش کنه. تا اینکه من هشت سالم شد و با یه آزمایش فهمید من بچه‌اش نیستم. می‌دونی چه کارایی که با من‌ِ هشت ساله نکرد! زود بزرگ شدم. بیشترم از سنم عقلم رشد کرد. مامانم رو هر روز می‌فرستاد خونه‌ی دوستای عملیش! وقتی شوهر ننه‌ام مرد، اول دبیرستان بودم. رفتم سراغ همین حاج آقا که مامانم گفته بود. بیرونم کرد، گفت تو بچه من نیستی. اما وقتی مامانم رو دید همه چیز عوض شد. کلی پول بهمون داد تا خفه شیم! من دخترش بودم، ارغوان هم دخترش بود؛ اما چقدر هوای اون رو داشت! من رو نادیده می‌گرفت. کیف‌های گرون کفش‌های مارک همه‌اشون برای اون دختره‌ی سیاه سوخته بود. بچه‌های مدرسه می‌گفتن چه پولداره که هر روز با یه چیز میاد! اما من کل این سال‌ها با کفش پاره بودم. از همه‌اتون بدم میاد. از مامانم هم بدم میاد که چه راحت خودش رو در اختیار این عوضی گذاشته بود. وقتی می‌دونست خانواده‌ی اون راضی نیستن و اون پخمه است و یه ماه بعد ازدواج می‌کنه! یه عمر با عقده بزرگ شدم که یکی هوام رو داشته باشه. صورتش خیس خیس بود. دست‌هاش همراه با صداش می‌لرزید. آقاجون! تو چی کار کردی؟ لیلی و نیلوفر همراه با امیر و آمبولانس رفته بودند. مادر سوری روی نیمکت پارک زار زار گریه می‌کرد. به سمت سوری پا تند کردم. در برابر مادر زخم خورده و پدر سرافکنده‌ام سوری را در آغوش گرفتم. - خواهری! تو از اول هم خواهر من بودی. تو که نامرد نبودی، بودی؟ آره حق داری. من زشت‌ترین آدم روی کره زمین بودم و تو خوشگل، جذاب، قد بلند، خوش هیکل و مستقل! من بهت حسودی می‌کردم سوری. - ارغوان؟ امیر رو آدم‌های مهران زدن، شایان هم پیش اوناست. تو هم جونت در خطره. یعنی خواسته من بود که تو رو هم از بین ببرن تا بابات عذاب بکشه! یکیشون هنوز پارکه. داره نگاهمون می‌کنه... تو باید بری. من اشتباه کردم، خیلی هم اشتباه کردم ارغوان از اینجا برو! - با هم میریم. صدای کیوان را شنیدم که با صدای ملایمی گفت: - ارغوان تو دختر خوبی هستی اما هر آدمی لیاقت این حجم از خوبی رو نداره. سوری مرا از آغوشش بیرون کشید. -چرا نمیرید؟ همه‌تون از اینجا برید! بعد رو به یکی از مامورهای پارک که هنوز دنبال ضارب می‌گشتند، گفت: - آقای حراست مگه جز من کس دیگه‌ای هم باید بمونه؟ سوال‌هاتون رو من جواب میدم فقط بذارید اینا برن! مرد با تکان دادن سر، اجازه خروجمان را صادر کرد. همه به سمت خروجی حرکت کردیم. - سوری؟ آقا جون بی‌گناهه، نه؟ پوزخندی تحویلم داد. - الان آره، قبل ازدواجش نه! - می‌بخشیش؟... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺