eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📌 اگه می‌خواستم ببخشم، اینجا نبودم! با صدای مادرم از جا کنده شدم. نگاهی به اطراف انداختم و وقتی مطمئن شدم کسی نیست؛ پا به خیابان گذاشتم. حس عجیبی می‌گفت داخل خیابان نشو، حداقل الان نشو! اما راهی جز عبور از آن نداشتم. به محض آنکه بقیه به آن طرف خیابان رسیدند، به سرعت خواستم بگذرم که صدای سوری مانعم شد. -ارغوان مراقب باش! خودم را کنار کشیدم. صدای بوق بقیه ماشین‌ها نشان از رخداد غیر منتظره‌ای می‌داد. به عقب نگاه کردم. خون موجود در بدنم منجمد شد. قلبم تندتر از همیشه می‌زد. عابران دورش جمع شده بودند و راه ماشین‌ها را سد کرده بودند و آن میان دختر آشنایی روی زمین افتاده بود. لب‌هایش تکان می‌خوردند. به سمتش رفتم. - سوری...! قطره اشکی روی گونه زخمیش چکید. - قصه‌ی ما فقیر بیچاره‌ها این میشه دیگه. فدا میشیم واسه شما پول‌دارا. بلند و فریاد وار گفتم زنگ بزنید اورژانس! مادر سوری و کیوان بالا سرمان رسیدند. خاله شهین شروع به سیلی زدن و چنگ انداختن به صورتش کرد. - یا خدا...! چرا با خودت این کار رو کردی دختر؟ منِ احمق چرا همراهیت کردم. سوریِ من با خودت چی کار کردی. به آقاجون خیره شدم که آن طرف ایستاده بود و هیچ توجهی به وضع سوری نداشت. صدای آرام سوری باعث شد همهمه جمعیت بخوابد. - ارغوان... یکی از آرزوهام این بود بابات رو بابا صدا کنم و اون بهم بگه دخترم! خواهرِ جوجه اردک زشتم، تو باید من رو ببخشی. تو مدرسه پشتت بد می‌گفتم تا کسی باهات دوست نشه. به یکی گفتم تو ویروس خطرناکی داری. به سیمین که بغل دستیت بود گفتم دیگه پیشت نشینه چون ایدز داری! آبجی کوچیکه! ماشینی که به من زد... در رفت! دنبالش نرید، پای منم گیره! (صدای سرفه‌اش به اوج رسید.) آدرس مهران رو از لیلی بگیر تا بتونی شایان رو نجات بدی البت اگه زنده... باشه! کیوان‌، خره مرد که گریه نمی‌کنه... نکبت من خوبم، ببین هنوز... ن... فس می‌... کِش... و چشم‌هایش را آرام بست. صدای آمبولانس نزدیک‌تر شد. سرم تیر کشید. خاطره‌هایی از جلوی چشم‌هایم عبور کردند. خاطره‌هایی که مربوط به گذشته بودند. کیوان مدام می‌گفت لیلی بی‌وفای من، هنوز خیلی زوده برای رفتن. هنوز هیچ خیابونی رو با هم قدم نزدیم ها، هنوز اون مانتو قرمز رو برام نپوشیدی ها... *** "لیلی" پنج سال بعد: -آری... چرا نگویمت ای چشم آشنا من هستم آن عروس خیالات دیر پا من هستم آن زنی که سبک پا نهاده است بر گور سرد و خامُش لیلیِ بی‌وفا این شعر مناسبه سنگ قبره آخه؟ نه خدایی ارغوان با این سلیقه‌اش ری... استارت کرده! امیر چپ‌چپ نگاهم کرد. لبخند دندان نمایی زدم و ویلچرش را جا به جا کردم. - اگه سوری این کارها رو نمی‌کرد الان تو سالم بودی و از ارغوان سه چهار تا بچه داشتی! نگاهش رنگ غم گرفت. دستی به ریش‌هایش که حالا یک سومشان جوگندمی شده بود، کشید. - اولا پشت سر مرده حرف نزن خانوم؛ ثانیا الان بابام میاد میگه‌ عروس گلم هیچ وقت غیبت نکن؛ ثالثا کجا آدم خوشه آن جا که دل خوشه! من بدون پا هم کنارِ تو خوشم! تو بیچاره باید تحملم کنی! میگم خانوم عجیب نیست سالگرد سوری، ارغوان نیاومده باشه؟ - ما هم اگه قرار نبود بریم سر خاک پدر دوست تو، نمی‌اومدیم! ارغوان دو هفته است برای کاوش رفته شیراز، فکر نکنم بیاد. اِ امیر، اون کیوان نیست؟ به سمت مردی که با کت و شلوار و پیراهن مشکی و چند شاخه گل مریم از کنار سنگ قبرها رد می‌شد برگشت. - آره خودشه. مثل روحانی‌ها شده! از کی ریش‌هاش رو نزده؟! برایش زبان در آوردم و تار مویی که از روسریم بیرون زده بود را داخل کشیدم. جوان گل‌ها را روی قبر سوری گذاشت و بعد از خواندن فاتحه نگاهی به ما انداخت. - سلام... خیلی خوشحال شدم با هم دیدمتون. حتما سوری هم الان خوشحاله! البته سوری وقتی بیشتر خوشحال شد که مهران و دار و دستش رو دستگیر کردن. مگه نه سوری؟ البته که مادرت خیلی عوض شده! متاسفم که گوشه‌نشینی اختیار کرده. بعد از تو با هیچ کس حرف نزده! ارغوانم خوبه... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺