eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.2هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📌 عشق الکی بمونم! تو فقط نوزده سالته. تازه داری وارد دانشگاه میشی. چطور می‌تونی یه زندگی رو بچرخونی؟ تو هنوز برای این عشق و عاشقی‌ها بچه‌ای. متاسفم که رفیق نیمه‌راه بودم؛ اما دیشب نامزدیم بود. من رو ببخش و بدون این آخرین تماس ما خواهد بود! صدایش، آن صدای لعنتی‌اش درنمی‌آمد. تنها صدای نفس‌هایش بود که سکوت بینمان را می‌شکست. بلند شدم و سراسیمه اتاق را متر کردم. - کیوان بگو! من رو می‌بخشی؟! بعد از مکثی طولانی گفت: -دوستش داری؟ دوستت داره؟ - به علی قسم که نمی‌دونم. یعنی هنوز حسی به هم نداریم. شاید هم پیدا شده باشه اما اونقدر نیست که بگم دوستش دارم. خندید. از آن خنده‌های تلخ که از هزار فحش و سرکوفت و نفرین بدتر بود. -خوبه. خوشبخت بشی! در همان حالت رژه رفتن، لای در را نگاه کردم تا کسی پشتش نباشد. دوباره سرجایم نشستم و هندزفری را توی گوشم فرو کردم. -یعنی من رو بخشیدی؟ واقعا انتظار این برخورد آروم رونداشتم. امیدوارم با کسی که لایقته خوشبخت بشی! -ترک ما کردی ولی با هر که هستی یار باش! و تلفن را قطع کرد. نفس نفس می‌زدم. حالم بد بود. بعد از حرف‌های امیر و حالا کیوان شکسته بودم. چقدر ساده می‌توان از من گذشت! منی که دیگر هیچ کس دوستم ندارد. خسته با حالتی زار داخل اتاق شدم و روی تخت دراز کشیدم. مادرم با چادر گلدار سفیدش بدون این که در بزند وارد اتاق شد و با نگرانی و تشویش فریاد زد: - یا امام هشتم...! یه پسره زنگ زده میگه من دوست پسره دخترتونم! فکم قفل کرد. خودم را باخته بودم و این را از صورت رنگ پریده‌ام به راحتی می‌شد فهمید. -یا امام هشتم تو رو جد این دختر بهش رحم کن! از روی تخت بلند شدم و شانه‌های مادرم را گرفتم. با من‌من گفتم: -مرتیکه... مزاحم! چی فکر کرده پیش... پیش خودش؟ قطره اشک روی گونه‌ی برآمده‌ی مادرم سر خورد. حتما او هم می‌ترسید این ازدواج به هم بخورد. کاش حرف سوری را گوش می‌کردم و همه چیز را کف دست کیوان نمی‌گذاشتم قربونت برم! تو برو با ملیحه حرف بزن. بگو این کارا آخر عاقبت نداره ها... بگو بابات بفهمه سرت رو از تنت جدا می‌کنه! من نمی‌خوام حتی باهاش رو به رو بشم دختره‌ی بی‌آبرو چشم سفید...! فکر کن جلوی چشمای من به تلفن خیره شده بود! الان هم خیلی عجیبه پا نشد بیاد اینجا ببینه چه خبره! مثل احمق‌ها به مادر نگاه می‌کردم. نمی‌دانستم خوشحال شوم یا ناراحت! -میشه بگید پسره چی گفت؟ -مادر، پسره‌ی بی‌اصل و نسب به من گفت گوشی رو بده به دوست دخترم! من بدبخت هاج و واج پرسیدم که چی میگی؟ دوست دخترت کیه؟ یهو برگشت گفت دردونه‌ی حاجی‌تون! بعد هم قطع کرد. در دل پوزخندی زدم و دردانه بودن خودم را به سخره گرفتم. همیشه فکر می‌کردم من دردانه‌ی حاج‌آقا هستم اما حالا مادرم می‌گفت تصورات من غلط از آب درآمده و سوگولی کاخ پدرم ملیحه ست! حتی از میان دو نفر هم، من انتخاب نشده بودم! *** صدایش اوج گرفت. از سادگی من حرصش گرفته بود؛ حق هم داشت من آنقدر کیوان را ساده گرفتم که حالا شد سخت‌ترین دغدغه و مشکل زندگیم تو ساده لوح‌ترین زرنگی هستی که تا به حال دیدم! ساده لوحی چون به همه زود اعتماد می‌کنی. مثل همین اعتمادت به امیری که پول تو جیبی‌اش رو هم باباش میده! الان میگی امیر بنز داره همون بنز رو بفروشه کل زندگی‌مون رو می‌چرخونه اما عزیزم همون بنز کادوی تولد این آقاست! شاید هم با ننه باباش قهر کرده. اونا هم برای آشتی تک فرزندشون یه بنز خریدن! حالا اگه بهت بگه می‌خواد به اموال باباش اضاف کنه حرف مفت زده. این که من می‌بینم فقط شعار میده. مثل همین که به حجاب تو گیر میده اما منشی دفترش شکل شاخ‌های اینستاست. خیلی هم دل آقازاده رو بردن این بانوی پاکدامن! متعجب پرسیدم: -سوری... کدوم منشی؟ بانوی پاکدامن یعنی چی؟ سوری نگو که زیر سر امیر بلند شده و میخواد سرم هوو بیاره! سوری شروع به خندیدن کرد. - کجای حرفم خنده داشت؟ د میگم حرف بزن. اصلا الان پاشو بیا خونه‌مون! سعی می‌کرد خنده‌اش را متوقف کند. -خونه‌اتون نه. آماده شو بریم محل کار آقا زاده! از قدیم هم گفتن چشم بینا به از گوش نابینا. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺