eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📌 او برای داشته‌هایش مغرور بود و کیوان امروز فقط برای من. هوای صبح خنک بود و باد هر دفعه چادرم را به یک سمت می‌کشاند. به محض ورودم، از روی نیمکت سبز و سفید بلند شد و تیشرت سفیدش را تکاند. رو به روی هم در حالی که سکوت کرده بودیم ایستادیم. دست‌هایش را در هم قلاب کرد و چشم غره‌ای حواله من کرد. بعد از چند ثانیه که با نگاه‌های خیره‌مان گذشت، به حرف آمد: -خوبی؟ بیا بشین اینجا! نگاهی به دور و اطراف انداختم و پرخاشگرانه گفتم: -معلومه که خوب نیستم. مگه تو گذاشتی خوب بمونم؟ فکر آبروی خودت نیستی فکر آبروی پدر و مادر من باش! اینقدر مزاحم من نشو! توقع داری بیام کنارت بشینم و گل بگیم و گل بشنویم؟ اون هم جایی که ممکنه ده نفر از آشناها من رو ببینند و آبروم بره. زود حرفت رو بگو، باید برم! روی نیمکت نشست و پاهایش را روی هم انداخت. انگار نه انگار که گفتم زود حرفش را بزند. - آبروی من رو می‌خوای ببری؟ میگم بگو چی کارم داشتی! بعد از آنکه گوشی‌اش را از داخل جیب شلوار جینش بیرون کشید، گفت: -عکس‌های نامزدیت رو دیدم. اول باور نکردم اما وقتی زنگ زدی گفتی همه چی بین ما تموم شده طاقت نیاوردم... می‌فهمی ارغوان؟ تو لایق اون محبت‌های من نبودی. حداقل دو تا خواستگار رو رد می‌کردی مردم فکر نکنند هولی و من فکر نکنم هیچ اهمیتی برات نداشتم و اگه این یک سال تو کما بودم شرف داشت به دوستی با تو! گفتم بیای اینجا تا تکلیف این یک سال حماقت رو روشن کنیم. من تمام عکس‌ها و پیام‌هات رو حذف می‌کنم به یه شرط! نگاهی پرسشگرانه به صورتش انداختم که ادامه داد: - از اون پسر جدا شو! خودم میام خواستگاریت. نمی‌ذارم قند تو دلت آب شه. اون لیاقت تو رو نداره! قهقهه‌ای سر دادم و جمله‌اش را به سخره گرفتم. - اون لایق من نیست؟ اون وقت توی آس و پاس لایق خانواده‌ی مایی؟ فکر کردی کی هستی جز یه جوون نابالغ بی‌دست و پا؟! تازه سبیلش در آمده بود؛ آن وقت برای من تعیین تکلیف می‌کرد! خیره در عسلی چشم‌هایش بودم که صدای بوق بلندی را از کنار پارک شنیدم. به سمت صدا برگشتم؛ مات و متحیر به ماشینی که آن ور پارک بود نگاه کردم و با همان حالت گیج گفتم برو! از این جا برو! نمی‌خوام تو رو ببینه. صدای خنده‌ی بلندش را کنار لاله‌ی گوشم شنیدم. - خودم بهش گفتم بیاد. هر چی نباشه اون رفیق گرمابه و گلستانته! برگشتم و با چشم‌هایی که ریز کرده بودم، نگاهی به سر تا پایش انداختم. - می‌دونی؟ تو یه مشکل خیلی بزرگ داری. اون هم اینه که پا تو از گلیمت درازتر می‌کنی! چرا نمی‌خوای قبول کنی من دوستت ن... دا... رم! پوزخند معنا داری زد و از کنارم گذشت. محکم و با پاهایی که هر بار محکم‌تر چمن‌ها را له می‌کرد، به سمت ماشین سوری رفت و من هاج و واج نگاهش می‌کردم. جلو نشست و سوری با یک بوق گازش را گرفت و رفت! بند چادر از سرم رها شده بود و روی شانه‌ام افتاده بود. تعادل نداشتم. چطور توانسته بود به من خیانت کند؟ به منی که او را شریک همه چیزم کرده بودم، حتی رازهای دخترانه‌ام! داخل پارک قدم می‌زدم و خودم را برای این اعتماد سرزنش می‌کردم. نگاهی به ساعت مچی طلایی‌ام انداختم. ساعت یازده شده بود، نیم ساعت دیگر مادر به خانه می‌آمد و اگر من داخل خانه نباشم حتما جر و بحثمان بالا می‌گیرد. گلویم خشک شده بود سر راه سری به سوپر مارکت محل زدم. -آقا یه بطری آب لطفا! مرد نسبتا چاق و چهل- چهل و پنج ساله مغازه دار، رفت و بطری آب معدنی را آورد. دستم را داخل جیبم بردم. حتی هزار تومان هم داخلش نبود! - شرمنده... من پول همراهم نیست. ببخشید! خواستم بیرون بروم که صدای بم و مردانه‌اش را پشت سرم شنیدم. - آقا من حساب می‌کنم. خانوم شما بطری رو بردارید و از این جا برید. برگشتم و نگاهمان با هم یکی شد. او با چین میان پیشانی‌اش و من با چشم‌هایی که اندازه‌ی کاسه‌های آب گوشت‌خوری شده بود. بی‌حرف پول را جلوی مغازه‌دار گذاشت و در برابر چهره متحیر من از سوپر بیرون زد. به سمتش دویدم. -اینجا چی کار می‌کنی؟ ببخشید من حوصله‌ام تو خونه سر رفته بود، یه سر اومدم بیرون بعد تشنه‌ام شد... جمله‌ام را قطع کرد. - انشاء الله کلید خونه‌تون رو که داری؟ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فوق العاده زیبا🌼🍃 ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﮔﻨﺎﻩ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺩﺯﺩﯼ ﺳﺖ ! ﻣﺮﺩ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ: " ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ " ﭘﺴﺮ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺳﺖ ﮐﺞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ .. ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ، ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ، ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ، ﻧﺎﺣﻖ ﻧﮕﻮ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ، ﺑﯽﺣﯿﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ ... ﭘﺲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ ... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌
بعضى وقتها دفعه ى بعدى وجود ندارد شانس دوباره و وقت اضافه اى نيست گاهى فقط "الان" هست یا "هرگز" فرصت ها را از دست ندهيد. ------------------- @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
به عقب بنگرید و خــدا را شکر کنید به جلو بنگرید و به خــدا اعتماد کنید او در هایی را می بندد که هیچکس قادر به گشودنش نیست و در هایی می گشاید که هیچکس قادر به بستنش نیست. شبتان در پناه خدا @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺سلام ✨برای دوشنبه تون 🌺يك سبد محبت ✨يك دنيا عشق 🌺يك عالم خوشبختى ✨يك دشت لاله 🌺يك كوه دوستى ✨يك اسمان ستاره 🌺يك جهان زيبايى ✨يك دامن نيك نامى 🌺يك عمر سرفرازى ✨از خداوند خواهانم ____🍃🌸🍃____ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌲✨🌲 میلاد مسیح گشته و شیرین است مریم،نِگه اش به خوشه ی پروین است عیدی که به هر کوچه و منزل بینی هر شاخه ی کاج🌲 بسته بر آذین است🎉 میلاد حضرت مسیح مبارکــــــــَ باد 🎉 @onlinoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌸🍃🌸🍃 تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست... تا تلخی نباشد، شیرینی نیست... تا غمی نباشد، لبخندی نیست.. تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت... پس همیشه به خاطر داشته باش: هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی، هرگز مشکلی نداشته باشی، هرگز تلخی را نچشیده باشی... همین دشواری‌ها هستند که از ما انسانی نیرومندتر و شایسته‌تر می‌سازند، و لذت و شادی را برای ما معنا می‌کنند... و اگر در مسیر رود سنگی نباشد، صدای دلنشین رودخانه نیز وجود نخواهد داشت... ____🍃🌸🍃____ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #همسرانه 💠 هیچ وقت وارد #گذشته‌ی همسرت نشو و زیر و روش نکن، حتی اگر‌ عاشقش هستی! 💠 زیباترین باغچه را هم که بیل بزنی، حداقل یه کرم توش پیدا می‌کنی...! 💠 و این یعنی زمینه‌ی نفوذ #شیطان در رابطه صمیمی شما! @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال714 دیگه دیوانه شدم خسته شدم ازبسکه سوپر نگاه کردم روانی شدم از بسکه جلق زدم خو ارضایی کردم دارم تیمارستانی میشم شما بگین من چیکار کنم. درد هایی بعد از هر خود ارضایی حس میکنم معتادفیلم سوپر شدم مشاور✍ سلام چند سالتون هست والان به چه کاری مشغول هستی وبیشتر چه موقع مشغول خود ارضایی میشی سوال کننده🖍 21 هرزمانیکه فیلم جدید تو گوشیم بریزم وفرصت گیر بیارم انجام میدم الانم موقتا کابینت سازی ام دی اف مشغولم پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاورخانواده باسلام ببین برادر چیزی نزدیک به هزاروششصد نفر عضوداریم که روزانه حدودا ۴۰ الی۵۰ سوال داریم که البته نمیرسیم که همه رو پاسخ بدیم ومیمونه برای روزهای بعد که بهشون اضافه هم میشه پس لطفا نزود قضاوت کنید ونه توهین کنید از شان یک انسان متمدن وبافرهنگ بدوره که به هم وطنش توهین کند واما بعد بحث مخرب وویرانگر خود ارضایی که حرام الهی وبلایی خانمان سوز هست وسوغات غرب وفیلمهای پورن ودوست ناباب و.....ببین پسر خوب بهتره که ادامه ندی چون با این کار اسیبهای جدی به خودت میزنی وواقعا به جنون ختمش میکنی بهتره که یه مدت گوشی پیشرفته نداشته باشی وکلا دنبال فیلم نری وتا میتونی سر خودت رو شلوغ کنی واصلا فرصت تنهایی به خودت ندی تادمیتونی خودت رو با کارت سرگرم کن حتما ساعتی رو برای خودت به باشگاه برو تا انرژی اضافه رو تخلیه کنی سعی کن عصر گاهی باشه که حسابی خسته بشی وبگیری بخوابی غذاهای محرک وگرم نخور مثل نوشابه کاکائو ومحصولات کارخانه ای وهورمونی اصلا نخور مثل مرغ صنعتی هرگاه که فکرت مشغول این کار میشه پاشو یه وضو بگیر دورکعت نماز بخون وبه خدا توکل کن چون بهترین یاریگر خودشه وقبول کن که از وقتی که خدارو فراموش کردیم ولاقید شدیم سایه گناه به سرمون نشست وبه بی راهه رفتیم اگه قبول کنیم که خدا هرلحظه شاهد وناظر رفتار ماست دست از پا خطا نمیکنیم ببین برادر من این کار در زندگی واینده تو هم تاثیر بد میزاره ودیگه نمیذاره که از زندگی مشترک لذت ببری چون اولین تجربه تو برای ارضاءوانزال با خودارضایی بوده ودیگه انزال به طریقی دیگه خیلی نمیتونه راضی کننده باشه وباهمسرت هم خیلی نمیتونی به اوج برسی واحتمال زودانزالی ویا شکست الت در انتظارت هست واینکه زود به یائسگی مردانه برسی هست پس به دچار ضعف بینایی وسستی کمر میشوید پس لطفا ادامه نده ومهمتر اینکه تمام کارهایی رو که تورو به این مسیر سوق میده ترک کن ... اگه فکر میکنی امکان ازدواج براتون هست حتما حتما ازدواج کن وخودت رو از این وضعیت نجات بده این مسیر تورو تا سمت اعتماد به نفس پایین وانزوا وتنهایی پیش میبره پس لطفا دیگه ادامه نده .....در پناه حق @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌 📌 سرم را به نشانه‌ی «بله» تکان دادم. با سوییچ قفل ماشینش را باز کرد و سرش را به نشانه‌ی «سوار شو!» به طرف ماشین تکان داد. در طول راه سه دقیقه‌ای‌مان، نه او چیزی گفت و نه من. بادی که از سمت پنجره او به صورتم می‌خورد چنان لذت‌بخش بود که دلم خواست ده دور دیگر هم باهم می‌زدیم و بعد به خانه‌مان می‌رفتیم! نزدیک در ورودی ترمز کرد. - پیاده شو! دستگیره در را کشیدم. در را نیمه باز کرده بودم که گفت: - تعارف نمی‌کنی بیام داخل؟! کلافه، لبخند مصنوعی‌ای زدم و گفتم: - خونه‌ی ما متعلق به شماست. الان در حیاط رو باز می‌کنم، ماشین رو بیارید داخل. به سرعت کلید را داخل درب انداختم و در را پشت سرم بستم. در بزرگ‌تری که برای عبور ماشین و اسباب سنگین بود، گشودم تا ماشینش را داخل بیاورد. کاش نمی‌آمد! می‌خواستم تنها باشم. سوری با من چه کرده بود؟ خیانت؟ واقعا راست می‌گویند که تلخ‌ترین قسمت خیانت آن جاست که هیچ وقت از طرف دشمنت نیست. - به این موزائیک‌ها خیره شدی؟ کی کشتی‌هات رو غرق کرده؟ به کفش‌های مشکی ورنی‌اش خیره شدم که از آن فاصله، باز هم برق می‌زد. قطره اشکی از کناره چشم چپم چکید. دست خودم نبود یاد سوری و کیوان که می‌افتادم کاری جز اشک ریختن از دستم ساخته نبود. آه سوز ناکی کشیدم و بی‌توجه به پرسش امیر، در شیشه‌ای را باز کردم. کفش‌هایم را بیرون کشیدم و بدون آنکه اول منتظر ورود او بمانم، داخل شدم. لوستر را روشن کردم. چه حال غریبی داشتم! اصلا نمی‌دانستم برای چه سر آن قرار لعنتی رفتم. چرا سوری، کیوان را سوار ماشینی کرد که پدر من برایش خریده بود؟! صدایش، سکوت خانه را شکست. - حالت خوبه؟ چه سوال مسخره‌ای! مشخصه... کجا رفته بودی بدون اینکه به مادر بگی؟ منتظرم. انگار زبانم را قطع کرده باشند، نتوانستم لام تا کام چیزی بگویم. وقتی سکوت طولانی‌ام را دید، کلافه، دستی به موهای فر و مشکی‌اش کشید و کیف دستی چرم قهوه‌ای‌اش را که با خود داخل آورده بود؛ از روی راحتی نسکافه‌ای بلند کرد هر وقت حالت خوب بود میام بریم خرید! چرا بلند نمی‌شدم و نمی‌گفتم " بودید حالا!" چرا مانند یخ روی زمین وا رفته بودم. گاه و بی‌گاه، دلم هوای آن روزهای کودکی را می‌کرد. همان موقع‌هایی که با موهای بلند اما کم پشتم تمام زمین را جارو می‌کشیدم و بی‌توجه به دنیا و آدم‌هایش به تنهایی مشغول خاله بازی می‌شدم. تمام دختر و پسرهای فامیل جمع می‌شدند و با هم گرگم به هوا، قایم باشک، خاله بازی، منچ و... بازی می‌کردند؛ اما من محکوم به تنهایی و انزوا بودم. دوست داشتم تنهایی‌ام را؛ زیرا طعم بازی‌های گروهی را هنوز نچشیده بودم. سوری تمام آن‌ها را به من تزریق کرد اما زمانی که نیازمندش بودم، با کسی که با تیر کمان آبروی مرا نشانه رفته بود، صلح کرده و قصد تخریب من را داشت. صدای تلفن خانه از جا پراندم. کنارم، روی کاناپه افتاده بود. پاسخ دادم: - بله؟ - ارغوان جان خودتی دخترم؟ مادر خونه نیست؟ نفسم را صدادار بیرون دادم. صدای مادر امیر مثل همیشه زنگ عجیبی داشت. آدم دلش می‌خواست چهره‌اش را نبیند و تنها صدایش را بشنود! - سلام، نه. مادرم خونه نیستن. خب ما تصمیممون رو گرفتیم. بهتره عروسی‌تون هر چه زودتر برگزار بشه. مثلا همین عید غدیر که دو هفته دیگه است. کاش دهانم را باز می‌کردم و می‌گفتم "فعلا آمادگی ازدواج ندارم. می‌خواهم درسم را ادامه بدهم." آه! دل دیوانهی من چه می‌دانست، در سر آن‌ها چه می گذرد. دلی که حتی از حال خودش هم بی‌خبر بود. کیوان گفت تنها همین شرط را دارد؛ اما از بین رفتن آبرو مساوی بود با ازدواج با او. -چشم... به مادر اینا میگم... یه کم زود نیست؟ آخه ما هنوز خرید نکردیم. آرام آرام خندید. - نه جان دلم. دیر هم هست. ولله من و آقاجواد عقد و عروسی‌مان یک روز بود و اصلا نامزدی و این‌ها نداشتیم. تازه تو مثل من نیستی که. تمام وسایلم رو خانواده آقاجواد گرفتند و نپرسیدند دوست داری یا نه! می‌دونم امیر من کمی بی‌حوصله‌ست و دل و دماغ خرید نداره؛ اگه بخوای همین فردا سوگل دختر خواهرم رو می‌فرستم تا با هم هر چه لازم هست بخرید. یا نه... فردا اول صبح با امیر برو و خونه رو ببین! بعد هر چیزی که به اونجا می‌خورد بخر! خوبه دخترم؟ از دخترم گفتن‌های گاه و بی‌گاه‌اش متنفر بودم. نه از آن‌ها، بلکه از خودم که زنی مانند او پاک و مهربان به من می‌گفت... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
جان را تو صفا ده به صفای صلوات همراه ملک شو به نوای صلوات بر هر چه خدا، قیمتی داد ، ولـی گلزار بهشت است بهای صلوات خواهی که شود مشکلت آسان بفرست بر چهره ی دلربای محمد مصطفی (ص ) صلوات🌷 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺