eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حتما #ببینید 💠 تحقیقات نشان می‌دهد که در روابط زوجین بخش عظیمی از #اختلافات، برآمده از #نحوه بیان موضوع است. 🔴 این کلیپ گویای این مطلب است. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
منم به کیمیا همین حسو دارم ... سکوت کردم. شهاب- مرده و غیرتش دیگه ... من و تو هم که عاشق ... بعد هم بلند بلند خندید. عاشق؟ چه چیزایی میشنوم ... - نه شهاب ... متاسفانه اینطور که تو میگی نیست ... فکر کنم حالا نوبت منه که واسه تو تعریف کنم ... فقط ... حرفای تو پیش من امانت میمونه و حرفای من پیش تو ... شهاب- اره حتما ... خاطرت جمع ... فقط یه چیزی؟ - چی؟ شهاب- اینهمه مدت باهات حرف زدم ولی اسمتو نمیدونم ... معرفی کن خب خودتو ... لبخند زدم. - من ... محمد نصر ... 26 ساله ... مهندس ... مدرک ... کارشناسی ارشد ... خواننده ... اممم ... دیگه چی بگم؟ بعدم خندیدم. شهاب- چی؟ محمد نصر خواننده؟ شوخی میکنی؟ - نه داداش ... شوخی چرا؟ باور نمیکنی از عاطفه بپرس خندید. شهاب- عه؟ عاطفه؟ چی شد مرد عاشق؟ رگ غیرتت خوابش برد؟ دوباره دوتایی خندیدیم. - بذار واست توضیح بدم ... منم از ب بسم الله همه چیو واسش گفتم. شهاب- یعنی واقعا دوسش نداری؟ پس اون عصبانیتت؟ جوابشو ندادمو سکوت کردم. جوابی هم نداشتم. شهاب- هستی؟ - آره هستم ... ولی من با اون یه قراری گذاشتم ... عصبانیتمم به خاطر اینه که زنمه و روش غیرت دارم ... شهاب- ولی غیرت نشونه عشقه وگرنه آدم عین خیالشم نمیاد ... - به فرض اینکه من دوسش دارم، اون چی؟ اگه براش ارزش داشتم حداقل پیش تو که اینقدر باهات صمیمیه اسمی از من می اورد ... شهاب- محمد ، من عاطفه رو خوب می شناسم ... یعنی تو اون مدتی که یار و یاورم بود خوب شناختمش ... مطمئنم، حاضرم برات قسم بخورم که اگه نگفته دلیل محکمی واسش داشته ... مثل خراب نشدن وجهه خواننده محبوبش ... شاید ... - نمیدونم شهاب ... اصلا بیخیال ... حالا ... من ... چطوری از دلش در بیارم؟ چقد سریع باهاش گرم گرفتم و راحت صحبت می کردم باهاش. این از من بعید بود. شهاب- بد باهاش حرف زدی؟ آهی کشیدم. - از خودش بپرس ... اگه خواست بهت میگه ... شهاب- نه نمی پرسم ... خودت برو از دلش در بیار ... اگه بخشیدت بدون دوست داره ... چقدر به این حرفش ذوق کردم. ولی نامردی بود. اگه اون دوسم داشته باشه هم کاری از من برنمیاد. ما با هم قرار گذاشتیم. خلاصه خداحافظی کردیم. حالا من موندم و گندی که هیچ جوری نمی شد جمعش کرد. ولی حرف شهاب یه نور امیدی تو دلم بود. صدای شکمم بلند شد. خیلی گرسنه بودم. رفتم سر یخچال و غذایی رو که از ظهر مونده بود رو گرم کردم. میز رو خوشگل چیدم و زدم بیرون. یه گلفروشی پیدا کردم و چند تا شاخه گل رز از رنگای مختلف خریدم و با یه جعبه شیرینی برگشتم وسایل هاش که روی زمین ریخته بودن رو مرتب جمع کردم و گذاشتم روی یکی از مبل ها. گل ها رو توی یه گلدون باریک گذاشتم و بردمش سر میز. واقعا نمیدونستم چطوری از دلش در بیارم. کاش حداقل احساسم رو خودم میدونستم تا میتونستم براش توضیح بدم. کاش بشه که خوشحالش کنم. گوشیش که تقریبا شارژ شده بود رو از برق کشیدم و با شارژرش برداشتم و رفتم در اتاقش. چراغ اتاق خاموش بود. می خواستم در بزنم ولی منصرف شدم. صداش زدم. - عاطفه ... منتظر شدم ولی جوابی نداد. - عاطفه خانوم خواهش میکنم بیا بیرون ... بازم جوابی نداد. دلم خیلی گرفت : رنجور گفتم - خواهش می کنم ... یه خورده بعد درو باز کرد. موهاش از زیر شالش ریخته بود بیرون. هنوزم لباس های بیرونش تنش بود. چشماش قرمز شده بود و بعد از چشماش ... جای دستم روی صورتش ... شرمنده سرم رو انداختم پایین. واقعا شرمنده. بغضم گرفته بود. وسیله های تو دستم رو گرفتم طرفش. گرفت وخواست..... @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
سوال 914 من ۹ ساله ازدواج کردم شوهرم تو یه خانواده بودن که تقریبا مسکلاتشون زیاد بوده یه برادر و ۵ تا خواهر دارن دوتا از خواهراسون ازدواج نکردن یکی ۱۰ سال یکی دیگه ۵ سال از ما بزرگترن من و همسرم هم همسن هستیم ۳۶ سالمونه من بیشتر مشکلم با خواهر بزرگتر یه که ازدواج نکرده ظاهرا میگه که هیچ دخالتی نداره توزندگیمون ولی همسرم خیلی بهشون وابستع است من با مادرش هیچ مشکلی ندارم ایشون همسن مادر بزرگ من هستم البته با خواهراش هم درظاهر خوب هستیم هیچ بی احترامی نداشتیم وابستگی زیاد خواهراش بهش و بالعکس اگر قرار به مسلفرت باشه که خواهر و برادرشون هم هماهنگ میکنن که جا بیشتر باشه راحت بریم مادر و دو خواهر مجرد با ما هستن مشاور✍ خب وقتی ایشون نسبت به خواهرهای زنش این همه محبت داره و براشون وقت میذا ره شما توقع داری که نسبت به خواهرهای خودش بی خیال باشه عزیزم؟ کاربر🖍 کلا ما ازادی نداریم زیاد به خاطر این قضیع من یه چند وقتیع میگم نمیام مسافرت تولد همسرم به منزل ما میان بدون اینکه دعوت بشن زنگ میزنن میان من میگم چرا نمگن شاید میخوایم راحت باشیم یا برنامه خاصی داشته باسیم مشاور✍ درکل اینجا الان مسئله بزرگتر بودن ویا کوچکتر بودن نیست مسئله مسئولیت پذیری و غیرت داشتن نسبت به خانواده خواهرهای ایشان هستش البته باید ساعاتی از شبانه روز برای خودتون باشه اما نمیشه توقع داشت که کلا خانواده رو بی خیال بشه کاربر🖍 شوهرم رفت و امدهای فامیل منو حتی خونه پدرم را به مادر و خواهراش نمیگه و از مام میخواد که نگیم احساسم اینه که میخواد به اونا بگه که فقط وقتی با اونا هست خوش میگذرونه مشاور✍ اهان خب این که خیلی خوبه !مگه قراره آدم گزارش کار بده به دیگران؟ خب اینم خوبه نشان دهنده مدیریت و سیاست خوب همسر شماست تا اجازه نده حس حسادت خانواده اش برانگیخته بشه... کاربر🖍 تمام اعیاد و مناسبتها مثلا شب یلدا سیزده بدر ما باید اونجا باشیم عیدها اول اونجاییم بعد منزل پدر خودم شما بگید که من چیکار میتونم بکنم که هم وابستگی این کم بشه هم اونا نسبت به شوهرم پاسخ ما👇 سرکار خانم مشاور خانواده باسلام ببین بانو خدا رو شکر خود شما مادر هستی و خداوند دو دسته گل زیبا بهت هدیه کرده و دقیقا میتونی درک کنی که بچه بزرگ کردن یعنی چی ومادر بودن یعنی چه گل من آیا خود شما دوست داری که یکی فرزند شما رو ازت بگیره ونذاره که ببینیش ویا به سختی ببینیش!؟آیا اگه همسر شما به شما بگه که حق نداری با خانواده خودت رفت آمد کنی ویا حق ندارند که بیایند خونه ما ویا تو حق نداری کاری براشون انجام بدی تو خوشت میآمد!؟مسلماًنه....!!!! ببین عزیزم آقایون هم مثل خانمها نسبت به خانواده خود علقه و وابستگی دارند و دلشون برای انه می تپه و اصلا دوست ندارند چیزی بین آنها مانع باشه و اگه این رویه رو ادامه بدی باعث میشه که خودت از چشم همسرت بیافتی اصلا اگه این اقا برای خانواده و خواهر مادر خودش ارزش قائل باشه میتونه برای همسرش هم ارزش قائل باشه اما اگه ارزش قائل نشه تو هم ارزشی براش نداری و راحت رهات میکنه و راحت با دیگری می ره! پس لطفا نخواه که بی خیال خانواده خودش باشه چون اون موقع توهم دیگه جایگاه محکمی نداری پس لطفا رویه خودت رو عوض کن و خودت به عنوان یه خانم پناه این مادر ودو دخترش باش چون تکیه گاه خودشون رو که همان پدر خانواده است از دست داده اند و همه دلخوشی آنها همسر شما شده و تازه این هم به خاطر اینه که شما رو بیشتر دوست دارند وبا شما راحت هستند طبق صحبت خودتون که میگید با اون یکی عروس نمیرند! این یعنی شماجایگاه بهتری نزد آنها داری گذشته از این دست روزگار اعمال ما رو تلافی میکنه اگه با مادر خواهر همسرت بد رفتار باشی فردا روز عروس تو هم تلافی میکنه و اونوقت دیگه خیلی دیره پس تا فرصت هست تغییر رویه بده مطلب دیگه اینکه همیشه هر قدمی بر میذاری برای خدا باشه !به این توجه کن که خداوند همیشه شاهد اعمال ماست و بر این اساس به ما مزد میدهد پس چقدر خوبه که اعمال ما مایه خشنودی و رضایت خداوند باشه چون عمر این دنیا کوتاست وما مسافر جهان دیگری هستیم پس هشدار لطفا سیاست داشته باش و حتی بیشتر از همسرت به خواهر و مادرش محبت داشته باش و احترام بگذار شما برای تولد همسرت ذوق داری وبعد توقع داری که خواهر و مادرش که بدنیا آورده وبا خون دل بزرگ کرده ذوق نداشته باشه!؟لطفا با انصاف باش و رفتاری خدا پسندانه داشته باش با آرزوی عاقبت بخیری برای شما @onlinmoshavereh 🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
➕هرگز از همسرتان نپرسید👇 1️⃣ «مشکلت چیه؟ چرا همیشه این کار رو میکنی؟» مثلاً فرض کنیم که همسرتان همیشه عادت دارد در خمیردندان را باز بگذارد. به جای اینکه به او بگویید، «مشکلت چیه؟ چرا همیشه این کار رو میکنی؟ می‌توانید بگویید، «عزیزم میشه لطف کنی از این به بعد بیشتر در خمیردندن را ببندی؟ شاید احمقانه به نظرت برسه ولی وقتایی که این کار رو میکنی احساس می‌کنم بیشتر دوستم داری.» بعد دفعه بعدی که در خمیردندان را بست، آن لذت بیشتر دوست داشته شدن را احساس کنید و بگذارید خوشحالتان کند. بغلش کنید و ببوسیدش. به او بگویید که می‌دانید کار کوچک و پیش‌پا‌افتاده‌ای است اما واقعا ممنونید که این کار را کرده است. وقتی همسرتان ببیند بخاطر این کار کوچک تحسینش می‌کنید، دلش می‌خواهد کارهای بیشتر و بیشتری برایتان انجام دهد و این حس مثبت بین‌تان باقی می‌ماند. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕بعضى از ما استاد غیر شفاف حرف زدن هستیم سختمان است یا بلد نیستیم یا تمرین نکردیم،نمیدانم. اما استعداد عجیبی در کنایه آمیز حرف زدن داریم. که به در بگوییم که دیوار بشنود و وقتی با کسی در رابطه هستیم این ماجرا پیچیده تر میشود چون معتقدیم "بعد از این همه سال باید بدونه" و معلوم نیس وقتی هیچوقت خواسته هایمان را شفاف نگفتیم از کجا باید بداند؟ راحت، صریح و شفاف خواسته هایتان را بگویید: ➖دوست دارم من رو با احترام صدا بزنی ➖دوست ندارم خانه فلان دوستت برویم ➖وقتی عصبانی هستم تنهایم بذار ➖از باجناقم جلوی من تعریف نکن ➖لباس تیره دوست ندارم بپوشی @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕مشكل اينجاست كه؛ ➖ما نه براى خودمان، بلكه براى آدمهاى اطرافمان زندگى ميكنيم! لباسى ميپوشيم كه مردم خوششان بياید... عطرى ميزنيم كه مردم لذت ببرند... رشته اى درس ميخوانيم كه كلاس داشته باشد... با كسى ازدواج ميكنيم كه دهانِ مردم را ببنديم... بچه دار ميشويم كه برايمان حرف در نياورند... و اين داستان تا آخرِ عمر ادامه دارد! ما اگر كارى براى دلِ مان ميكرديم وضعِ مان اين نبود... همين! @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕هیچ کودکی تا ۱۴ ماهگی حتی یک ثانیه به عمد نباید منتظر شود تا به او شیر بدهند، بلکه با دریافت اولین علامت یا تکان دادن سر باید به او شیر داد و یا با دیدن اولین تلاش برای «بغل گرفتن» و «بازی کردن»، نیاز او باید بلافاصله برآورده شود و زمانی که از آغوش شما میخواهد به پایین بیاید باید بلافاصله او را رها کرد و و این پیام را به کودک داد که تو، توانایی داری آن گونه که میخواهی زندگی کنی و به مجرد بروز انتظارات کودک، بلافاصله آن را برآورده میکنیم 👈دنیای کودک از آن اوست و کودک تعیین کننده خواهد بود که آیا میخواهد بخوابد یا خیر؟ در آغوش کسی باشد یا خیر؟ آیا میخواهد غذا بخورد یا خیر؟ و اگر از من و شما انتظار دارد که برای او آواز بخوانیم، اگر انتظار دارد به او لبخند بزنیم،اگربه نوعی پیامی میفرستد که در ۸ یا ۱۰ ماهگی چه بازی را میخواهد باید انتظار کودک را برآورده کنیم. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
در رو ببنده. با پام در رو گرفتم. گوشی و شارژر رو از دستش درآوردم دوباره و با دست دیگه ام دستش رو گرفتم و آروم دنبال خودم کشیدم. وسیله هاش رو گذاشتم کنار بقیه روی مبل و باز کشیدمش. دستاش خیلی کوچیک بودن تو دستام. از دستای ناهید کوچولو تر بودن. کلا خیلی از ناهید کوچولوتر بود از لحاظ هیکل و همه چی ... نشوندمش روی صندلی پشت میز شام. بعد واستادم جلوش. آروم اومدم پایین و رو زانو هام نشستم مقابلش ... رسما جلوش زانو زده بودم. پشیمون هم نبودم. از ته دل این کارو کردم ... نگاهش به زمین بود ... یه دستمو به جای سیلی کشیدم و با اون یکی دستم هم دستشو گرفتم ... - خیلی بیشعورم ... نه؟ هیچی نگفت. - عاطفه ... عاطفه خانوم ... هیچی نمی گفت. دستش رو فشار دادم. حرارت بدنم داشت میرفت بالا. یه حال خاصی داشتم. خیلی بد بود. - لعنتی یه حرفی بزن خب ... اشکاش ریختن رو دستام. - عاطفه غلط کردم ... خوبه؟ من رو تو غیرت دارم ... تو زن منی بازم دو قطره دیگه چکید رو دستم. ای لعنت به من که همش عذاب بودم واسه این دختر. نمی تونستم اون حالشو تحمل کنم. داشتم از غصه می ترکیدم. - خب حرف بزن ... فحش بده ... هشت تا بزن تو گوشم ولی حرف بزن ... داری بدجوری شکنجم می کنی با سکوتت ... بازم اشکاش ریختن. دلم می خواست جوری داد بزنم که گلوم پاره شه. خم شدم رو دستای خودم و اشکاش رو با زبونم گرفتم. - نریز اینارو حیفه ... محکم هلم داد و پسم زد. میون گریه داد زد. عاطفه- دلت واسه اشکای ناهیدت بسوزه ... دوید تو اتاقش. حالم بد بود. خیلی بد بود. رفتم تو استودیو ... با خودم حرف میزدم ... - چه حرف مزخرفی است اینکه مرد گریه نمی کند ... گاهی فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی ... - و یه چیزو خوب فهمیدم ... به حرف زدنت احتیاج دارم ... خودمم نمیدونم چرا؟ *** عاطفه اواخر دی ماه بود. ماه صفر هم یکی دو روزه تموم می شد و از عزا هم در اومده بودیم. این دو هفته امتحانام بدترین روزهای عمرم بود. همه می دونستن امتحان دارم و کسی بهم زنگ نمی زد که هوایی نشم مثلا ... فقط تو درس و مشق بودم. فقط ... حالا همه این لعنتی ها به کنار ... دو هفته بود صدای نفس های محمدو نشنیده بودم. من که اصلا بیرون در نمی اومدم. کلمه ای هم باهاش حرف نمی زدم. اصلا نمی دیدمش که باهاش حرف بزنم. خدای بزرگم شاهده که کوچکترین ناراحتی ای نداشتم ازش. فقط می خواستم یه خورده حرصش بدم. اصلا اگه هرکسی ازم می پرسید بهترین هدیه ای که تا حالا گرفتی چی بوده می گفتم سیلی های محمد ... خیلی چسبید بهم ... ... عاشقم دیگه ... محمدم دیگه حرفی نزد باهام. فقط گاهی که می دیدمش نگام می کرد. توی نگاهش یه چیزی خاص بود که هیچ جوره ازش سر در نمی آوردم. بدجور دلم هوای نفس هاش رو کرده بود. هر شب با دلتنگی و گریه از دلتنگی می خوابیدم. دلتنگی صدای نفس هاش ... جونم در می رفت واسش خب ... اونم این دو هفته رو به شدت درگیر بود ... شایان واسه کلاس می اومد. غیر اون روز ها هم می اومد. مازیار و مرتضی هم می اومدن. اصلا بیرون نمی رفتم که حتی بخوام سلام اینا بدم. فقط صدا هاشون رو می شنیدم ... خدا خیر بده هر کسی رو که در استودیو رو باز می ذاشت. حداقل صدای محمد رو می شنیدم ... نمی دونم چش بود عشقم؟ فقط با همشون دعوا می کرد ... مخصوصا با مرتضی ... ولی اونا چیزی بهش نمی گفتن ... انگار همه می دونستن چشه جز من؟ درگیر کار امام حسینی بود که می گفت. شاید به خاطر تاخیری که افتاده بود واسه کارش و محرم و صفر تموم داشت می شد عصبی بود. این امتحان آخر رو هم عالی داده بودم الحمدلله ... خداروشکر راحت شدم ... حسابی می تونم استراحت کنم ... از دانشگاه خارج شده بودم که یک بنر توجهم رو به خودش جلب کرد. دوباره برنامه بود تو دانشگاه. با یه مهمون ویژه. آخرین برنامه امام حسین بود. تا یه ساعت دیگه هم شروع می شد. لیست مهمونایی که نوشته بودن رو خوندم. اوه اوه چقدر آدم معروف ... حتما برنامه مهمیه ... دیگه بقیه اسم ها رو نخوندم و دویدم سمت محل برگزاری. خدا کنه جا بشه واسم ... رسیدم. خیلی شلوغ بود ولی خداروشکر کاملا پر نشده بود. اون جلو ها یه جا واسه خودم نشون کردم دویدم و نشستم. یه خودکار و کاغذ درآوردم و تا برنامه شروع بشه جرقه هایی که مغزم واسه داستان کوتاه زده بود رو پیاده کردم روی کاغذ ... چقد با نوشتن تخلیه می شدم ... بالاخره با اومدن مجری سرم رو بالا گرفتم. وسیله ها رو گذاشتم تو کیفم. نگاهی به ساعت کردم. 30 /10 بود چه وقت شناس هم هستن ... یه نگاه هم به دور و برم انداختم ... اووه پر بود ... سالن از جمعیت داشت می ترکید ... کلی دوربین اینا هم همه جای سالن مخصوصا ورودی هستن ... اه حتی از صداسیما هم بودن ... مجری کلی چرب زبونی و خوش آمد گویی کرد و بعد قاری رو دعوت کرد. @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
اسمم : رمضان 🌙 عمرم : چهار هفته🌸 قلبم : یکی از بناهای اسلام🌸 موجودم ‌: ثواب🌸 وجودم‌ : برکت🌸 مرا به دوستیت قبول داری؟🌸 اگه‌ داری مرا🌸 به عنوان هدیه به بهترین🌸 دوستات ارسال کن.🌸 رمضان پیشاپیش مبارک🌙 @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ خدایا 🙏 رمضان نزدیک است🌙 انسانیت مارا کامل کن🙏 ایمان ما را زیاد گردان🙏 دلهاے مارا پاک 🙏 واز آلودگےها دور🙏 بگردان و بهترین🙏 عبادتها را نصیبمان فرما 🙏 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 در آخرین جمعه شب ✨ ماه مبارک شعبان 🌙 براتون بهترین حال را از خداوند متعال تمنا دارم 🙏 پیشاپیش حلول ماه🌙 مبارک رمضان مبارکــــــــَ 🌙 ✨ 🌙 با آرزوی بهترینها برای شما خوبان شبتون سرشار از آرامش ✨ 🌙 ✨ التماس دعا 🙏 @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🌹ســــــلام 🌺شنبه تون پراز شادی و نشاط 🌹آرزو میکنم هر چه صفای دل 🌺سلامت تن, 🌹عشق پاک 🌺و اجابت دعاست 🌹از آن شما مهربانان باشد 🌺روز خوبی درکنار 🌹عزیزانتون داشته باشید 🌺شروع هفته تون عالی @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺