#یک_صبح_یک_آیه 🌺🍃
الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَالْبَاقِيَاتُ
الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا
دارائی و فرزندان، زینت زندگی دنیایند (و زوالپذیر و گذرایند). و امّا اعمال شایستهای که نتایج آنها جاودانه است، بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد، و بهترین امید و آرزو است.
#کهف-آیه ۴۶
@onlinmoshavereh
💫
ده جمله به یادماندنی از جیم ران اسطوره رشد شخصی 👌🏻
۱. آرزو نکن شرایط ساده تر بود، آرزو کن تو قوی تر بودی.آرزوی مشکلات کمتر نکن، آرزو کن مهارت های بیشتری داشتی. آرزوی چالش های کمتر نکن، آرزو كن دانایی بیشتر را.
۲. چالش رهبری در این است که قوی باشی، اما نه گستاخ، مهربان باشی، اما نه ضعیف، جسور باشی، اما نه موجب آزار دیگران، متفکر باشی، اما نه تنبل، افتاده باشی، اما نه کمرو ،سربلند باشی، اما نه مغرور، شوخ طبع باشی اما نه بدون ملاحظه.
۳. بر هر حال باید رنج یکی از این دو را تحمل کنیم: درد منظم بودن یا درد تاسف
۴. روزها گران قیمت هستند. زمانیکه یک روز را خرج میکنید، یک روز کمتر برای خرج کردن دارید. پس مطمئن شوید که روزهایتان رابه درستی خرج میکنید.
۵. انضباط پل بین اهداف و دستاوردها هستند.
۶. اگر تمایل به ریسک های غیر متعارف ندارید، مجبور خواهید بود با متعارفها کنار بیایید.
۷. انگیزه چیزی است که به شما قدرت شروع را می دهد، عادت چیزی است که شما را در راه نگه می دارد.
۸. موفقیت چیزی جز تمرین روزمره چند نظم ساده نیست.
۹. به جمع های ساده نپیوندید، رشد نخواهید کرد، جایی بروید که انتظارات و خواست های عملکردی بالا است.
۱۰. یاد بگیرید با چیزی که دارید خوشحال باشید و همزمان به دنبال تمام چیزهایی که میخواهید بروید.
@onlinmoshavereh
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@onlinmoshavereh
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
رابطه جنسی را تحریم نکنید
تـحـریـم رابطـه جنسـی
● رابطه جنسی اساس و دلیل ازدواج است
● نیاز جنسی از حساس ترین و مهمترین نیاز های انسان هست پس هرگز و هرگز رابطه جنسی با همسر خود را به هیچ دلیلی تحریم یا خراب نکنید. رابطه جنسی را با میل و رغبت پذیرا باشید.
● رابطه ی جنسی را هیچ وقت دست کم نگیرید و مبادا روزی باورها و اعتقادات و مسایل روحانی و آسمانی شما را هوایی کند و این نیاز را نادیده بگیرید
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@onlinmoshavereh
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#تربیت_فرزند
براي اينكه فرزند حرف شنويي داشته باشيد.
🔸 با او واضح و شفاف صحبت کنید .
🔸 به او بگویید که چه کاری می خواهید انجام دهد ؟
🔸 به او بیاموزید که چگونه آن کار را انجام دهد؟
مثلاً وقتی از فرزندتان می خواهید اطاقش را مرتب کند ،
طریقه ی انجام این کار را نیز برایش بازگو کنید:
👈 لطفا تختت را مرتب کن !
👈 لباسهای کثیف را داخل حمام و لباسهای تمیز را در کمد بگذار !
👈 اسباب بازیها را روی قفسه و کتابها را در جای خود قرار بده !
در این صورت کودک می داند از کجا و چطور شروع کند
وقتی او نداند که منظور شما چیست؟ نمیتواند فرمان شما را اجرا کند ، این امر باعث سوتفاهم شما شده و تصور میکنید که او لجبازی میکند و حرف گوش نمیکند .
@onlinmoshavereh
#سوال486
سلام .خسته نباشید
من یه خانمی هستم 25ساله .شوهرم 29سالش.من شهرستان توروستا زندگی میکردم ،شوهرم توشهرستان دیگه ای توشهر،چهارسال ازدواج کردیم،یه پسرسه سال داریم ،شوهرم تنهای خیلی دوست دار کم حرف اصلا باهم صحبت نمیکنیم درروزصدتاکلمه باهم حرف نمیزنیم خیلی تودار ،باکسی ارتباط برقرار نمیکن ازسرصدا کردن بدش میاد ،باپسرم بازی نمیکن وقتی بابچه بازی میکنم ازخوشحالی جیغ میزن دست حورا میزنم شوهرم عصبانی میشه میگه خفه شید گم شید ،منم روحیه لطیفی دارم خیلی زودناراحت میشم ازدستش میشینم گریه میکنم بخاطریه حرف الکی،خانه دار هستم همش توخونم یه خونه 60متری چهارسال اجاره تمدیدمیکن هرکارمیکنم اینجابلندبشیم بریم جابزرگتر قبول نمیکن ،بیرونم نمیبرمون هفته ای دوهفته ای یه بار میبرمون پارکی جای،بقیه روز همش توخونه ام ،شوهرم کاریم ندار که برم بیرون ولی من خودم تنهای دوست ندارم برم بیرون فامیلای منم شهرستانن وهیکس اینجا ندارم فامیلای شوهرم یه چند تای داره زیاد باهم ارتباط نداریم فقط هر چند هفته ای یک بار میریم خونه پدرشوهرم ،خلاصه مطلب:ازوقتی شوهرکردمه زیاد فکر میکنم ،قبل ازخواب اولاش نیم ساعت بود کم کم هی بیشتر شد،الان که یک ماه ازساعت دوازده شب میرم تورخت خواب تا شیش صبح خوابم نمیبره همش فکرهای بیهود ،تکراری ،چیزای که الی هیچ ارزشی ندارن واسه فکر کردن ،وقتی روزا کار دارم خوابم میاد کلافم میکن اعصابم زود خورد میشه ،وقتی خوابم میبره همش کاوس میبینم هی خوابای خوب بد میبینم تااز خواب بلند بشم زندگی واسم سخت شد ،خواهش میکنم کمکم کنید چی. کارکنم که شبا خوابم بیاد ،زود اعصبی نشم زندگی شادی داشته باشم
ممنون میشم راهنماییم کنید.؟
ببخشید خانم دکتر
یه مسئله دیگه که یادم رفت بگم
خیلی زود همچیو فراموش میکنم مثلا یادم میوفت که لباس کثیف دارم بشورم میخوام برم بشورم یهی بچه ام میاد یه چیزی ازم میخواد تایه چند دقیقه ای سرگرم میکن بعدش من یادم میر که میخواستم چی کار کنم یا چیزی تو یخچال میخوام میرم در یخچال باز میکنم یادم رفت واسه چی اومدم به اشنای گفتم اونا میگن اشکالی ندار ماهم این اتفاق واسه مون افتاد ،ولی من در روزکه یه بار نیست چشم پوشی کنم حداقل در روز 6و7مرتبه پیش میاد
یه موضوع دیگه اینکه پسرم باکسی ارتباط برقرار نمیکن بابچه های همسن سالش بازی نمیکن یعنی باهیکس بازی نمیکن میبریمش توپارک بازی نمیکن توشهربازی میره پیش اسباب بازی های میگم دوست داری بازی کنی باهاش میگه اره ولی بلیت که میگیریم اصلا نمیره بازی کن همش وامیسته نگاه میکن به اونای که بازی میکنن ،هرکیم دست بزن به اسبابازیاش همش وامیسته نگاه میکن وقتی عصبی میشه دوتا انگشت شصت شو میکن تودهن هی میمکه ،اگه باور میکنید تاحالا با هیچ بچه بازی نکرد بچه همسایه هسن خودشه سه سالش میاد خونمون دستش میگیره میگه بازی کنیم ولی پسرم باهاش بازی نمیکندمیاد توبغلم سفت بهم میچسبه تااز خونمون برن بیرون ،همش ترس دار انگار از همه چی میترس از صدای لوازم خانگی جارو برقی چرخ گوشت...تا ادم.حیوانات، ماشین. صدای های بلند هر چیزی که باشه میترس البته من وقتی 3و4ماهروش بارداربودم یه تصادف کوچلوی با ماشین دشتم نمیدونم این روش تاثیر گذاشته یه چیز دیگری،خواهش میکنم بهم بگید چی کار کنم پسرم بهتر بشه بادوستاش بازی کن همیشه شاد باش
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاور خانواده
سلام بانو
میدونی عزیزم قبل ازدواج باید به همه این مسائل فکر میکردی تابدونی ایا شخصیت شما باهم جور درمیاد یانه
ایافرهنگتون با هم مچ هست یا نه ایشون شخصیتش درونگراست وخب زیاد اهل ارتباط نیست ود این مورو نیاز به صبوری شماست ودرایت تا شاید بتوانید کم کم به میان جمع باوریش االته خیلی نرم وبه اهستگی بهتره حساسیت هات رو کم کنی وهمچنان به زندگیت شور بدی خب وقتی ایشون خسته برمیگرده خونه مراعات حالش رو بکنید تا رفع خستگیش بشه وکم کم خودش شدوع به صحبت کنه پس قتی وارد شد توقع حرف وخوش وبش دا نداشته باش تا سرحال بشه وویتی که نیست با فرزندت بازی وخنده کن تا کنتاگی نباشه وبچه هم افسرده نشه
وسعت خونه خیلی مهم نبست ومهم دلخوش هستش وچگونه زیستن وشادزیستن حتی تومحیط کوچک به جای فکر مشغول دلت رو مسغول کن به زندگیت به فرزندت خودت وهمسرت کلی سر خودت رو شلوغ کن بمطالعه وکلاسهای هنری خیاطی گلدو زی حتی درس خونون همه این گیر دادنها علتش بیکاریه خب خونه مادر شوهر بیشتر برو سر بزن کنارشون کیف کن تازه وقتی کنار اونایی علاوه بر عزیز شدن میتونز کلی پس ان از کنید تا بتونید منزل رو تعویض کنید پس سبیاست ودرایت ومحبت رو باهم بکار ببر تازندگیت شیرین بشه.
حتما چکاب بده احتمال داده تیرویید کم کار شده باشه وکم خون هم باشی علت فراموش کاری همینه دیگه اینکه بچه ها تواین سن بیستر وابسته به ماهیتند.خودت بهترین هم بازی هستی و لطفا مجبور به انجام کاری نکن چون اسیب شخصیتی میبینه.
@onlinmoshavereh
#خدای_خوبم
هرگز از #حکمت کار خدا در لحظه نمیتوان سردرآورد
روزی خواهی دانست
شاید امروز نه ، شاید فردا و پس فرداهای دیگر
پس نه مقاومت کن، نه مخالفت
همیشه دلنگرانیها همراه تو خواهند بود
و هیچ کس در پس خندههای بظاهر بیخیال تو
اندوه غم را نخواهد فهمید
در آن لحظه است که هیچ پناهی جز خدا نخواهی یافت
خداوند در عمق باور آدمی جای دارد
و تو همیشه با وجود تمام دلمشغولیها
جایی در دل داری که در انتها، آنجا
به سراغ خدا میروی.
پینوشت : « و من یتوکل علی الله فهو حسبه» هر که به خدا توکل کند او را بس است »
#کانال_مشاوره_آنلاین 🌹🍃
@onlinmoshavereh
#به_همین_سادگی
#رمان عاشقانه مذهبی
#پارت۳۱
نذاشت ادامه بدم و دستم رو گرفت و کشید تا بلند بشم و قفل کرد انگشتهاش رو بین انگشتهام. امشب انگاری شب برآورده شدن آرزوهای من بود، محبت میکردیم به هم، غیر مستقیم و ساده. -خلوت کردین؟ هم زمان با هم در ورودی رو نگاه کردیم، به امیرمحمدی که با امیرسامِ بغلش و نفیسهی کنارش آماده رفتن بودن. -دارین میرین داداش؟ امیرمحمد نگاه از روی دستهای گره کرده ما گرفت و امیرعلی انگشتهام رو فشار نرمی داد. -آره، فقط اومده بودیم مامانبزرگ و بابابزرگ رو ببینیم، شام خونهی بابای نفیسه جان دعوتیم. نگاه نفیسه به من اصلا مثل سرشبی نبود، انگاری زیادی دلخور بود به جای من. این اولین دیدار رسمیمون بود بعد از جلسه عقدکنون و عجب جاریبازیی شده بود امشب. چند قدم نزدیکتر اومدن که لبخندی به صورت نفیسه زدم، عادت نداشتم به دلخور بودن و دلخوری.
-کاش میموندین برای شام، سلام به مامان و بابا برسونین. یه تای ابروش از روی تعجب بالا رفت، لابد انتظار اخم داشت از من. -انشاءالله یه فرصت دیگه. چشم بزرگیتون رو
کمی خم شدم و گونهی سرخ و سفید امیرسام رو بوسیدم. -خداحافظ خوشگل خاله. امیرمحمد به لحن بچگانه و لوسم با امیرسام خندید؛ اما مهم نبود کودک درونم فعال میشد موقع روبهرو شدن با بچهها و من این حس گمشده رو دوست داشتم. با یه خداحافظی از ما دور شدن و نگاه ما هم بدرقهشون کرد. انگشتهام آروم با انگشتهای امیرعلی فشردهتر شد. -دلت بزرگه. با پرسش چرخیدم به سمت صورتش تا منظورش رو بفهمم. منظور حرفی رو که نوازشگونه گفته بود و برای من یه تعریف حساب میشد. انگشت سردش نوازشگونه کشیده شد پشت دستم و بدنم با این نوازش به گز گز افتاد. -با همه دلخوریت از حرفهایی که شنیده بودی، نذاشتی ناراحت بره با اینکه حق با تو بود و بیاحترامی نکرده بودی. از تعریفش، از نوازش آروم انگشتش غرق خوشی شدم و با یه نفس عمیق و بلند نگاهم رو دوختم به آسمون سیاه و توی دلم گفتم«خدایا به خاطر کدوم خوبی اینجوری پاداشم دادی امشب؟! شکرت.» -بیزارم از کینههایی که بیخودی رشد میکنن و ریشه میدوونن و همهی احساس قلبت رو میخشکونن، وقتی که میشه راحت از خیلی چیزها گذشت کرد.....
دوباره دستهای من و احساس امیرعلی که شده بود فشار انگشتهاش. -دستهات یخ زده، بریم تو خونه. با ورودمون به هال آروم دستهامون از هم جدا شد، طبق یه قراره نانوشته. متوجه چشم و ابرو اومدن عطیه شدم که طبق معمول نگاهش زودتر از همه، ما رو نشونه رفته بود به خصوص دستهامون رو. کنارش روی زمین نشستم و زانوهام رو بغل کردم، انگار تازه متوجه سرمای بدنم میشدم. واقعا حوالی لحظههایی که امیرعلی بود همیشه هوا گرم بود و مطلوب، به خصوص که امشب حسابی هم گرمت میکرد؛ لبخندها و نگاهی که داشت تغییر میکرد. لرزش نامحسوسی کردم از این تغییر دمای یکهویی هوای سرد بیرون و گرمای زیاد خونه. عطیه: حقته. آخه حیاط هم جای کنفرانس گذاشتنه؟ دستهام رو به هم کشیدم. دست راستم که اسیر دست امیرعلی بود حسابی گرم بود، پس دست چپ امیرعلی به جای دست من سرما خورده بود. -چی میگی تو؟ چشمکی زد و بامزه گفت: -میبینم جاری جونت حسابی رفته بود رو اعصابت؟ چشمهام رو ریز کردم
تو از کجا فهمیدی؟ نیشخندی زد. -از لبخندهای ژکوند نفیسه و صورت آتیشی تو. چیه درباره اشتباه تو که به امیرعلی جواب مثبت دادی صحبت میکرد؟ چشمهام گرد شد و این موضوع انگار فقط برای من تازگی داشت! -چشمهات رو اونجوری نکن. قبل از اینکه بیایم خواستگاریت این شازده خانوم به مامان گفته بود بیخودی نیایم، عمراً دایی یکی یکدونه دخترش رو به ما بده. باور نمیکردم نفیسه این حرفها رو به عمه گفته باشه! باز هم حرص خوردم و همهی عصبانیتم شد یه نفس بلند. -یعنی همینجوری رک و بیپروا؟ سرش رو به دو طرف تکون داد و تو ذهنش چیزی رو سبک و سنگین کرد. -نه خب اینجوری هم که من گفتم نه؛ ولی منظورش دقیقاً همین بود. -دختر خانوما میاین کمک؟ به عمه که توی چهارچوب در با سفره ایستاده بود نگاه کردم و بلند شدم رفتم نزدیک و بیهوا صورتش رو بوسیدم؛ مثلا خواستم تلافی حرفهای نفیسه دربیاد
چرا که نه. مامان با سینی پر از کاسههای ترشی نزدیک شد و به اینکار بچگانهم که عمه رو هم به خندهای با خوشحالی انداخته بود خندید، بیهوا صورت مامان رو هم بوسیدم. بوسیدن عزیزترینها مقدمه نمیخواست، گاهی بیمقدمه دلپذیرتر بود برای نشون دادن یه پیمان عاطفی! عطیه تنهای به من زد. -همچین بدم میاد از این دخترهای لوس خودشیرین. دهنش رو جمع کرد و بلند گفت: -مامانبزرگ بیاین ببوسمتون تا این محیا جای من رو تو قلب همه اِشغال نکرده. من هم همراه مامان و عمه خندیدم و دور از چشم مامان که همیشه آماده به خدمت بود برای دادن درس اخلاق و توبیخم برای رفتارهای بچگانه، برای عطیه شکلکی درآوردم و لب زدم....
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🍀
🖌رايج ترين شيوه اي كه زن با به كار بردن اون ناآگاهانه مشاجره رو آغاز ميكنه اينه كه احساسات خودش رو مستقيم مطرح نميكنه
به عنوان مثال:
وقتي كه مرد دير ميكنه ممكنه كه خانم احساسش اين باشه كه:
دوست ندارم منتظر بمونم وقتي دير ميكني
نگرانت شدم نكنه اتفاقي برات افتاده
🔺ولي وقتي شوهرش به خونه ميرسه همسرش به جاي اينكه همون احساسش رو مستقيم باهاش درميون بزاره اينجوري ميگه:
چقدر دير كردي؟
وقتي كه دير ميكني من بايد چه فكري كنم؟
فكر نكردي بايد بهم زنگ بزني؟
❌اين معمولا باعث جر و بحث و دعوا ميشه
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺