#فضايل_اميرالمومنين
@beheshte
انس بن مالک گوید؛
رسول خدا فرمود:
هنگامی که مرا در شب اسراء(معراج)به آسمان سیر دادند،
ناگاه فرشته ای را دیدم که بر منبری از نور نشسته و فرشتگان دیگر به دورش حلقه زده بودند،
از جبرئیل پرسیدم:ای جبرئیل
این فرشته کیست
گفت:به او نزدیک شو و سلامش کن.
من نیز به او نزدیک شده و سلامش نمودم،ناگاه متوجّه شدم که او برادر و پسر عمویم علی بن ابیطالب است.
به جبرئیل گفتم:
ای جبرئیل
آیا علی به آسمان چهارم از من پیشی گرفت
گفت؛
لا،یا محمّد!
و لکنّ الملائکة شکت حبّها لعلیّ(ع)فخلق الله هذا الملک من نورٍ علی صورة علی(ع)فالملائکة تزوره فی کل لیلة جمعة و یوم جمعة سبعین ألف مرّة،یسبّحون الله تعالی و یقدّسونه،و یهدون ثوابه لمحب علی(ع).
نه،ای محمّد!
فرشتگان به خاطر مهر و محبتّی که به علی(ع)داشتند او را از خداوند متعال خواستند و خداوند نیز این فرشته را از نور به شکل علی (ع)آفرید.به همین جهت ، فرشتگان هر شب و روز جمعه هفتاد هزار مرتبه او را زیارت می کنند،خدا را تسبیح و تقدیس می نمایند و ثواب آن را به دوستدار علی(ع)هدیه می نمایند.
نفيس القطره ج٢
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
💠 از اشتباهات یکدیگر بگذریم!
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال718
من ۱۸ سالمه و با اقایی ۵سال دوست هستم ۲۷سالشونه خانوادش نمیدونستند اما خانواده من میدونستن و هر روز ظهر خونه ما بود چندوقت پیش خانوادش گفتند که باید زن بگیری و اونم گفت که کسیا س راغ داره اومدند برای اشنایی ولی خانوادش قبول نکردند چون من چندماه قبل ازروی عصبانیت زنگ زدم خونشون و گفتم که من باپسرشون درارتباط بودم الان سر همین قضیه خانوادش لجبازی میکنن و گفتن قطعا جوابشون نه هست اما ما همدیگرا خیلی دوستداریم و من از لحاظ اینکه سنش بیشتره و خیلی چیزا همه فکرمو کردم و ازازدواج باهاش مطمئنم اما الان نمیدونیم خانوادش را چیکارکنیم
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاور خانواده
باسلام
خواهر خوبم قبول کن که این رابطه اشتباه بود !خصوصا اینکه شما خیلی در سن پایین ودر اوج احساس اقدام به این رابطه کردید واون زما کاملا احساسی بودین ودیگه اینکه فاصله سنی یه خورده ...البته توی اون سن اصلا نمیشه که به همه موءلفه های ازدواج رو در نظر گرفت وکاملا از روی احساس هست
دیگه اینکه ازدواج در واقع وصلت دو طایفه درکل وبه طور خاص وصلت دو خانواده است وحتما باید دو خانواده رضایت کامل داشته باشند که این ازدواج موفق باشه وبهتره که این کار رو به عهده نامزدت بزاری وشما دخالتی نداشته باشی اون بهتر میتونه اقدام کنه ودر کل اینجوری شما جایگاه خودت رو حفظ میکنی وبی احترامی هم نشده وحتی اون باری هم که زنگ زدی استباه بوده وبازد همه جوره به عهده خود اقا میگذاشتین در کل صبور باش اگه قسمتت باشه حتما میشه به امید خدا
خوشبخت باشی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺☘🌺☘🌺☘
امام باقر ع:
پيش از قيامت،(عيسى) بدنيا فرود آيد
و هيچ يك از ملت هاى يهود
و مسيح نماند،
مگر آنكه قبل از مرگ به او
ايمان آورد
و آن حضرت پشت سر
مهدى (عج) نماز گزارد.
📚 بحار، ج١٤، ص٥٣
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌
#رمان #عاشقانه
#لیلی_بیوفا #پارت_18
📌
آدمها از یک جایی به بعد آرزوهایشان را رها میکنند و به همان زندگی عادی بر میگردند و بعدتر هم آمال و آرزوهایشان را به سخره میگیرند! حال و روز الان من شده بود؛ چه میخواستم و چه شد! بدتر از همه آن روز بود که برای اولین بار پای آقای فرهود به خانهی ما باز شد. همان روز بود که بعد از مشاجره فوتبالی بین من و کیوان-که من هیچ چیز ازش نمیدانستم و او مدام میگفت "استقلالی شو" و من میگفتم "پرسپولیسیام چون اول جدول است" -بلاکش کردم و از اتاق بیرون زدم. حاج آقا جواد با دیدن من ابتدا تعجب کرد اما بعد، از خوشحالی دهانش باز مانده بود! مشخص نبود در من چه دیده که انقدر به وجد آمده بود. آخر سر هم گفت که آخر هفته با آقازاده خدمت میرسیم. پدرم اول خشکش زده بود اما نمیدانم چه شد که او هم با خوشحالی گفت:«قدمتان سر چشم!» انگار دههی پنجاه شده باشد و پدرها برای دختر و پسرهایشان تصمیم بگیرند! - چه هر کی به هر کی ای بود ها...! باید به پدرت بگم تجدید نظر کنه و به یه دانشگاه دیگه بفرستت! مردک با اون هیکل گنده به من میگه دخترتون با این رتبه، هیچ رشتهای نمیتونست بخونه که ما باستان شناسی قبولش کردیم! کلافه، صندلی شاگرد را عقب میدهم و چشمهایم را میبندم. - مادر من، بندهی خدا حق داشت.
رتبهی چهارده هزار من رو بدی باهاش ماست هم نمیتونی بخری! از زیر عینک گردش، نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت و بعد حواسش جمع رانندگیاش شد. - مثل اینکه دختر خواهر عصمت خانم هم هست، خودت رو جلوش خوب نشون بده نره پشت سرت حرف بزنه! میدونی که گذشت اون زمانی از روی قیافه نظر میدادن الان اگه دختر شاه پریون هم به جای بله بگه الو پشت سرش هزار تا حرف و حدیث ردیف میکنند. پوفی کشیدم و موهای بازیگوشی را که دم به دقیقه از زیر مقنعه بیرون میزد، سرجایش برگرداندم. یک ربع بعد دم برج "سبلان" بودیم. طبق گفتههای آقای فرهود و پدرم، یکی از طبقههای این برج به نام امیر بود و قرار بود بشود آلونک ما! به دنبال زنگ خانه آقای فرهود، زنگ سرایداری را فشردم که به سرعت گفت:«طبقه ششم واحد سمت چپ» بعد از باز شدن درب آهنی برج وارد شدیم. محوطهی بزرگ همکف چشمگیر بود. به خصوص آن آبشار مانند کوچکی که میان دیوار بود و مبلهای تخت خواب شوی سورمهای و آن میز چوبی روبهرویش که آدم دلش میخواست زمان استراحتش بیاید آن پایین و پا روی پا بگذارد! با آسانسور بالا میرفتیم که مادر گفت
تو چرا مقنعه سرته؟ شکل بچه دبیرستانیها شدی! - گفتید میخوایم بریم برای ثبت نام! یادتون رفته؟ به چهره خودم در آینه قدی آسانسور خیره شدم. انقدر ساده و بیآرایش بودم که الان فکر میکنند از مجلس ختم آمدهام! زیر چشمهایم گود رفته، جوش بزرگی که به تازگی گوشهی بینی گوشتیام را تحت سلطه قرار داده بود و ابروهای نازکی که در برابر پیشانی بلندم احساس حقارت میکرد، میشد گفت زشتتر شده بودم. " طبقهی ششم، خوش آمدید!" از آسانسور خارج شدیم. در خانهشان باز بود و مادر امیر با لبخند بزرگ روی صورتش و دختری که حتم دارم در مجلس عقد ندیدمش به احتراممان جلوی درب ایستاده بودند. به محض دیدن من دختر جلو آمد و با حیرت پرسید: - خاله، لیلی برگشته؟! مادر امیر حالت کلافهای به خود گرفت و دستش را کنار پهلوی راستش گذاشت. - چی برای خودت میگی سوگل...؟ مگه یادت رفته؟ اما سوگل که انگار مانند ما در باغ نبود، دوباره با چشمهای وزغیش مات من شد. - خاله این خودشه...
لیلی امیر مادر امیر دست پاچه با حالت پرخاشجویانه به سوگل پرید: - برو تو اتاق امیر...! آره این دختر همون لیلی امیره! قراره همسرش بشه. من و مادرم گیج بودیم که عصمت خانم لبخند زنان گفت: - بفرمایید داخل! معلوم نیست این سوگل ما امروز چش شده. فکر میکنه اسم ارغوان، لیلی شده! نگاه من و سوگل هنوز از هم فاصله نگرفته بود که دوباره گفت: - لیلی، تو نمیدونی امیر توی غیاب تو چی کشید! کالجهای سبزم را بیرون کشیدم و وارد خانه شدم. - سلام. من لیلی نیستم؛ امیر آقا هم مجنون نیست! به چشم خود دیدم که مادر امیر دست سوگل را کشید و به سمت اتاقی آخر سالن برد. لوستر بزرگ طلایی با لامپهای رنگارنگ، نور خانه را به زیبایی تامین کرده بود. سه فرش دست بافت دوازده متری با طرح ماهی وسط ساختمان دویست یا شاید دویست و پنجاه متری انداخته شده بودند و آن گلدانها و تابلوهای قیمتی چشم آدم را به تحسین وا میداشت.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🌸🌺🍀🌺
❣✨❣✨❣
خــــــدایا 🙏
امروز دلهایمان را ❤
لبریز از شادی
و پرتویی از شاخسار محبتت را❤
بما هدیه کن🙏
تا حضورمان
موجب خیر و برکت باشد🙏🌹🙏
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
ســـ😊ــلام دوست من ✋
صبحتون پُر از مهربونی خدا ☕🌹😊
پُراز خیر و برکت
در پناه پروردگار❤
امروزتون بخیر و نیکی
حال دلتون خوب
وجودتون سبز و سلامت 🌹🍃
زندگیتون غرق در خوشبختی
روزتون پراز انرژی مثبت😄
چهار شنبه تون پراز خیر و شادی😊
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌿🌼🌿
⁉فواید نوشیدن آب درصبح:
🌼نوشیدن آب کمک می کند که وزن بدن کاهش یابد چرا که ترکیبات جانبی ناشی از چربی ها را می شوید. نوشیدن آب اشتها را کم می کند و میل شما برای خوردن را متوقف می نماید. پس کمتر می نوشید. علاوه بر این، آب کالری صفر دارد.
🌺به از بین بردن سر درد و دردهای پشت بر اثر کم شدن آب بدن، کمک می کند. دلیل اصلی سر درد هم همان از دست دادن آب بدن می باشد.
🌼زمانی که پوست شما آب دار باشد، شما جوانتر به نظر خواهید رسید. آب کمک می کند که بافت های پوست مجددا ساخته شوند، پوست مرطوب شود و الاستیسیته آن افزایش یابد.
____🍃🌸🍃____
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺