🔴 #حضرت_زینب_الگوی_همسران
💠 یکی از درسهایی که #همسران در روز میلاد حضرت زینب (س) میتوانند بگیرند این است:👇
💠موقعی که ابن زیاد به حضرت #زینب سلاماللهعلیها طعنه زد که دیدی خدا با برادرت چه کرد فرمود: مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا؛ من چیزی جز #زیبایی ندیدم.
💠 زیبانگری به #مشکلات از اسباب تحمل آنهاست. #صبوری در برابر سختیها، ما را پخته میکند.
💠 وقتی میخواهند برنج، در دیگ بزرگ، به خوبی پخته شود، در اطراف درب آن، خمیر میچسبانند تا برنجِ داخل دیگ که جایی برای نفس کشیدن ندارد، تحت فشار، پخته شود.
💠 ما نیز وقتی تحت فشار سختیهای روزگار قرار میگیریم روحمان #رشد کرده و پخته میشویم.
💠 مهم آن است که در سختیها، بیقراری و جَزَع و فَزَع نکنیم و با یاد #خدا و #زیبانگری، به آرامش برسیم و با آرامش خود، مشکلات را #مدیریت کنیم.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
میگم مگه من خودم دلم ندارم پوستم داغون روحم داغون تمام سلولهای بدنم خسته ست
شما بگین چکار کنم
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
با سلام
سلام خانومی متاسفانه شما کمابیش دچار افسردگی هستید که می خوام بگم که مسبب اصلی اون خودتون هستید اعتماد به نفس پایینی دارید یه جورایی اصلا برای خودتون ارزش قائل نیستید و فکر می کنی لباس خوب پوشیدن فقط برای دل آقاست. آیا آرایشگاه رفتن و به خود رسیدن فقط برای دل آقاست؟ اصلاً این وسط خودت رو به حساب نمی آوری این حق طبیعیه هر آدمی که به خودش برسه به ظاهرش و به باطنش اهمیت بده و اگه کاری انجام میده در کناررضای خداوند خوشایند خودش هم باشه تا جنبه اجبار براش نداشته باشه یکی دیگه از علتهای افسردگی شما تنهایی و غربت طولانی مدت و دوری از خانواده بوده که متأسفانه به واسطه شغل همسر شما براتون پیش اومده و ایشون به خاطر شغل حساسی که دارند و اتفاقاتی که در جامعه شاهدش هستند دچار حساسیت بیشتری روی شما شدند و کمی سخت گیری میکنندو محدودیتهای براتون ایجاد میکند علت دیگه هم این میتونه باشه که شما اصلا توی زندگی برای خودت برنامه و هدف مشخصی نداری و دچار روزمرگی شدی میتونی برای خودت برنامه ریزی داشته باشی از قبیل مطالعه داشتند انجام کارهای هنری و یادگیری هایی که میتونه تو خونه سرگرمتون کنه و در کنارش با دخترای گل خودت خوش بگذرونید و محیطی شاد و سرشار از انرژی براشون بسازین تا اون طفلکی ها هم دچار افسردگی نشوند و حتی از جنبه معنوی هم اینطور به زندگی نگاه کنید که خوب همسرداری کردن جهاد زن هستش و چقدر برای او حسنه داره در زمان پیامبر صلی الله و علیه و آله خانمی خانومی همسرش به مسافرت میره و قبلش توصیه میکنه تا من بیام شما اجازه نداری از منزل خارج بشی تا من برگردم از قضا پدر خانم مریض میشه خانوم شخصی رو نزد رسول الله میفرسته و میگه آیا من اجازه دارم به عیادت پدرم بروم پیامبر عرض می کنند خیر چند روز بعد خبر میدهند به خانوم که پدرش فوت کرده بازم کسی رو نزد حضرت میفرسته و میگه آیا من اجازه دارم به تشییع جنازه پدرم بروم پیامبر می فرماید خیر و اما بعد فرشته وحی خبر میاره که پدر این خانوم به واسطه اطاعت امری که این خانم از همسرش داشته آمرزیده شده اند پس ببین چه جایگاه خوبی داری که به خواسته همسرت اهمیت میدی؟ اما در رابطه با ازدواج در تعجبم از شما که چقدر راحت به ازدواج همسرت فکر می کنی و زندگی خودت رو دو دستی میخوای تقدیم دیگری بکنی و فکر می کنی که اسم این دلسوزی برای همسر و فرزندانت هست! آیااو میتونه دلسوزتر از مادر باشه برای دختران شما ؟ این یه فکر اشتباه اصلا درست نیست !توصیه می کنم که اصلاً این قضیه رو برای همسرت واین خانوم عنوان نکنید و آرامش را از خانواده نگیرید حتما به پزشک و روانشناس مراجعه کنید و یا به دفاتر مشاوره مراجعه کنید تا درمان شوید الان که توی شهر خودتون هستین میتونی برای درمان اقدام کنید و اصلا فکر نکن با نزد پزشک رفتن مرتکب گناه شدی شما حتما تغذیه خودت رو اصلاح کن زیرا دچار سردی بیش از حد شده و شخصیتی سودایی مزاج پیدا کردید و این وسواس فکری هم به خاطر همینه حتما از غذاهای با طبع گرم و تر استفاده کن و کلاً سردیجات نخور تا وسواس فکری شما برطرف بشه و حتما برای زندگی خود برنامه ریزی داشته باشد و با خانواده خود و همسرت حتما رابطه برقرار کنید چون صله رح افسردگی رو برطرف میکنه و همراه دخترانت به پارک برو و توی خونه برای خودتون جشن و مهمونی بگیریدحتی سه نفره تا روحیه ای شاد و دلپذیر داشته باشید و فرزندانت نیز دچار افسردگی نشوند در ضمن در همه احوالات به خداوند توکل کن وبه این فکر کن که وقتی در خدمت خانواده هستی چه اجر معنوی بزرگی رو میبری ،قرآن بخون تا سردی مخ رو از بین ببره و بهت آرامش بده و حتما از اذکار مثل صلوات و استغفار استفاده کن با آرزوی سلامتی و شادی روز افزون برای شما موفق باشید باشید
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال763
سلام خسته نباشید من35سالمه وشوهرم 40سال دخترعمو پسرعموهستیم
چندین ساله دچار افسردگیم وهیچ وقت شوهرم کمکم نکرده که خوب بشم حس وحال زندگی ندارم دوتا دخترم دارم ۱۴و ۴ساله ان
احساس پوچی میکنم البته شوهرم خیلی بددل هستن واجازه بیرون رفتن بهم نمیدن حتا باشوهرخواهرم زیادحرف بزنم فوری واکنش نشون میده وباهام دعوامیکنه وقهرمیکنه وبعضی وقتا حرفهای زشت میزنه منم عادت کردم وبا این موضوع کنار اومدم ونه زیادبامردا حرف میزنم نه بیرون میرم الان تصمیم گرفتم به شوهرم اجازه ازدواج دوم بدم چون احساس گناه میکنم که نمیتونم زن خوبی باشم شاید یک زن دیگه وارد زندگیش بشه خوشبخت بشه وبامنم بهتر رفتار کنه البته ایشون اصلن از این موضوع خبر ندارن ومن هنوز بهشون نگفتم چون من که روز به روز افسرده ترمیشم حداقل کسی بیاد به شوهر وبچه هام کمک کنه وشادشون کنه وعشق بورزه بهشون این فکر ازسرم بیرون نمیره
فرهنگ خانوادهامون کلی باهم فرق داشت حتا شوهرم میگفت راضی نیستم بابات وداداشت موهاتو ببینن
ازدواجمون سنتی ومیشه گفت زوری من ادم پرخاشگری شدم 16سالم بود ازدواج کردم دختری پرشر شور وکلی دوست داشتم که به کل از زندگیم حذف شدن
شوهر پلیسه 5سال تهران زندگی کردم ومدام تو خونه بودم واجازه بیرون رفتن نداشتم و10سالم تایباد
الانم یکساله توشهرخودمونیم وشوهر زاهدان خدمت میکنه وما باید درغیابشم توخونه باشیم وهیچ جا مهمونی نریم ولی من خیلی خسته ام ومدام به خودکشی فکر میکنم دوست دارم تنهاباشم عاشق سکوت وتاریکیم تا الانم بخاطر دخترام دوام اوردم
شوهرم بسیار شکاکه والبته بعد مرگ پدرم بدتر شدم پدرم 12سال فوت کردن ومن وابستگی شدید به ایشون داشتم
حوصله بچه هامو ندارم وکتکشون میزنم براهمون میخام فکری براشون بکنم قبلن خیلی تمیز بودم ولی الان به زور کارای خونه رو انجام میدم خودم ازخودم بدم میاد
اولای زندگی به شدت سرد بودم که به زور بود ولی الان بهتر شدم ولی هیچوقت ارگاسم رو نفهمیدم ونمیدونم چیه وسط رابطه ذهنم به چیزای دیگه میره ویا به سختیا یا کارهای اینده
شوهرم وبعضی وقتا من مجبورش میکنم ک ابراز محبت کنه و بگه ولی من بیشتر ابراز علاقه میکنم مدام دنبال اینه که من یک چیزی بگم قهرکنه ومنم چون نمیخام خانوادم چیزی بفهمن مجبورم منت کشی کنم از غرورش متنفرم یعنی کل خانوادشون همینطورین اگرقهر کنن دیگه طرفت نمیان
چندباره گفتم که منو ببر پیش پزشک و مشاوره یا بحث عوض میکنه یا اصلن توجه نمیکنه بارها بهش گفتم تامرز خودکشی پیش رفتم ولی هیچ چیز نمیگه میترسم خودمو بکشم اینا یک مادر بد برا بچه هام بیارن دوست دارم خودم اینکارو بکنم ویک زن خوب که بتونه براشون یک مادر خوب باشه پیداکنم
الانم یک خانم دیدم که ازشوهرش جداشده وخودشم یک بچه داره ولی زن بسیار مهربونیه ولی من هنوز بهش نگفتم میدونم میتونه برا بچه هام مادرباشه
من دیپلم دارم
ازوقتی تو شهر خودمون اومدیم افسردگیم بیشتر شده چون شوهرم20روز نیست وخانواده شوهرم اصلن به من وبچه هام اهمیت نمیدن وهمیشه تنهایم من اینجا میتونم برم بیرون ومهمونی برم بدون اینکه شوهرم بفهمه ولی حاظر نیستم این گناه انجام بدم وفردا تو قیامت شرمنده ش بشم که بی اجازه ش بیرون رفتم
اعتقاد به خدا واماما وهمه کم شده یا اصلن ازبین رفته دلم سیاه سیاه شده
البته خانواده من چندین مورد درحق شوهرم ظلم کردن
بسر خواهرم سر کاری با شوهرم شراکت کرد ک شوهرم همه جوره برای این شراکت مایه گذاشت وای بعد پسر خواهرم ایشان را از شراکت برداشتند و حالا خودشون خیلی سود کردند
شایدم این باعث شده به من دیگه توجه نکنه ولی من توجه نکردنش اصلن اذیتم نمیکنه وایندفعه که رفته زاهدان نه بهش زنگ میزنم نه پیام میدم اصلن حوصلشو ندارم
شوهرم قبل ازدواج عاشق دختر خاله ش بوده که مثل اینکه اونم عاشقش بوده چون به زور عروسش کردن ولی این دوتا به کسی نگفتن از عشقشون
هیچکس از رفتارهای شوهرم خبر نداره اتفاقن همه اونو به عنوان یک مرد خوب وبا ایمان وهمه چیز تموم میشناسن مخصوصن خانواده ی خودم وخانواده ی خودش ناراحت میشن بدشو بگی درکل نمیخان برا بچه شون چیزی بگی
تا حالا هم از ازدواج دوم چیزی نگفته شاید بخاطر فامیل هستیم رعایت کنه نمیدونم با این کار اوضاع بهتر میشه یا نه موندم دو دلم هرساعت وهر دقیقه فکرم مشغوله این کار که چکار کنم انجامش بدم یانه
شایدم میخام یک زن دیگه بیاد من یک کم ازادی بیشتر بدست بیارم چون دیگه نمیتونه اینهمه بهم گیر بده بارهابه شوهرم گفتم خوبه من اینهمه پاک باعفتم وتو اینهمه منو اذیت میکنی دلم میخاد مستقل بشم خودم باشم شاید سرگرم یک زن دیگه بشه منو فراموش کنه
من ارایشگاه برم نمیفهمه همه بهم میگن تو چرا لباسات اینجوریه میگم شوهرم دوست داره یا اصلن خوب بپوشی نگاه نمیکنه ایندفعه چون قهربودیم وقتی اومداصلاح نرفته بودم بعد چند روز گفتم برم گفت نه نمیخاد بری حالا من میخام زاهدان براکی میخای
اصلاح کنی
🍃🌺
#رهایی از شب
#قسمت سوم
بعد از رسیدن به سن تکلیف فکرکنم فقط سه یا چهاربارتو مسجد در صف نمازگزاران خانوم ایستادم ولی آنجا بودنم هیچ لطفی نداشت.چون کسی منو سیده خانوم صدا نمیکرد!چون هیبت آقام کنارم نبود.از طرفی چندبار این حاج خانومهایی که کنارم نشسته بودن از نمازم ایراد میگرفتن .یکیشون که آخرین سری برگشت با لحن بد بهم گفت :
-دختر تو که بلد نیستی درست نماز بخونی چرا میای صفهای اول،نماز ما هم بهم میریزی؟.پاشو برو عقب.!!!
بعد با سرعت جانمازمو جمع کرد بازومم گرفت بلندم کرد و باصدای نسبتا بلندی روبه عقب صدا زد:
-خانوم حسینی جان بیا اینجا برات جا گرفتم.وبدون اینکه به بغض گره خورده تو سینه ی من فکر کنه و اشک چشمهامو ببینه شروع کرد برای خانوم حسینی از اشکالات نمازی من صحبت کردن..و اینقدر بلند تعریف میکرد که صفهای عقب و جلو هم توجهشون به سمت من جلب شد و شروع کردن به اظهار فضل کردن..
و من در حالیکه داشتم از شدت خجالت آب میشدم به سمت آخرین صف نمازگزاران پناه بردم و در طول نماز فقط اشک میریختم .اون شب آخرین حضور من در مسجد رقم خورد ودیگه هیچ وقت نرفتم و هرچقدر آقام بازبون خوش وناخوش میگفت گوشم بدهکار نبود که نبود.میگفتم یا میام پیش خودت نماز میخونم یا اصلن حرفشو نزن.!!! البته اگر دروغ نگم یکبار دیگه هم رفتم مسجد.پانزده سال پیش واسه فوت آقام.
🍃🌺
#قسمت چهارم
آقام که رفت سیده خانومم رفت.... غیر از پیش نماز اون سالها فقط آقام بود که سیده خانوم صدام میکرد.بقیه صدام میکردن رقی(مخفف اسم رقیه)اینقدر منو با این اسم صدا زدند که دیگه از اسمم بدم میومد.هرچقدر هم آقام میگفت این اسم مبارکه نباید شکستش کسی برای حرفش تره خورد نمیکرد.البته در حضور خودش رقیه خطابم میکردند ولی در زمان غیبتش من رقی بودم و دلیل میاوردن که ما عادت کردیم به رقی.رقیه تو دهنمون نمیچرخه!!اول دبیرستان بودم که به پیشنهاد دوست' صمیمیم اسمم رو عوض کردم و تو مدرسه همه صدام میزدند عسل!!!
دوستم عاطفه،عاشق این اسم بود و چون به گفته ی خودش عاشق منم بود دلش میخواست همه منو به این اسم صدابزنند.عاطفه بهترین دوست وهمدم من بعد ازمرگ آقام بود.من فقط سیزده سال داشتم که آقام تصادف کرد و مرد.مامانمم که تو چهارسالگی بخاطر هپاتیت ترکم کرد و از خودش برای من فقط یک مشت خاطره ی دست به دست چرخیده و یک آلبوم عکس بجا گذاشت که نصف بیشتر عکسهاش دست بدست بین خاله هام و داییهام پخش شد واسه یادگاری! !!از وقتی که یادم میاد واقعا جای خالی مادرم محسوس بود.هرچند که آقام هوامو داشت و نمیذاشت تو دلم آب تکون بخوره.ولی شاید بزرگترین اشتباه آقام این بود که واسه ترو خشک کردن من، دست به دامن دخترعموی ترشیده ش شد وگول مهربونیهای الکیشو خورد و عقدش کرد.تا وقتی که مهری بچه نداشت برام یکمی مادری میکرد ولی همچین که بچه ش بدنیا اومد بدقلقی هاش شروع شد و من تبدیل شدم به هووش.مخصوصا وقتی میدید آقام از درکه تو میاد برام تحفه میاره آتش حسادت توچشمش زبونه میکشید ولی جرات نداشت به آقام چیزی بگه چون شرط آقام واسه ازدواج احترام ومحبت به من بود.
ادامه دارد...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤
خدای مهربانم!🙏
امشب تمنایم این است
که به حرمت
اسماء زیبا و مبارکت
هرکسی هرگونه گرفتاری
یا غم و اندوهی داره
برایش چاره ساز و رفعش فرما🙏
و دلش را
سرشار از آرامش خودت گردان
آمین یا رَبَّ 🙏
@onlinmoshavereh
❣میگن پنجره دل آدمهای مهربون
✨رو به خدا باز میشه
❣از اون پنجره یاد ما هم باش
✨الهی بهتر از اون چیزی که
❣در ذهنتون هست خدا نصیبتون کنه
#شب_خوش ✨ 💫 ✨
🌺🍀🌺
❖
ﻳﻚ ﭘﯿﺎﻡ ﺗﻜﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺗﻮﺳﻂ ﯾﮏ ﺯﻥ🌹
ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ .......
ﺁﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﺯﻧﯽ ﺷﺎﻏﻞ ﻫﺴﺘﻴﺪ،
ﯾﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺍﺭ؟؟
ﺍﻭ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ ﻣﻦ ﻳﻚ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺍﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻗﺖ ﻫﺴﺘﻢ !!!
ﻣﻦ 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﻣﻦ ﯾﮏ " ﻣﺎﺩﺭ " ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﻫﻤﺴﺮ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﻋﺮﻭﺱ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﺯﻧﮓ ﺩﺍﺭ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺁﺷﭙﺰ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﭘﻴﺸﺨﺪﻣﺖ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﮔﺎﺭﺳﻮﻥ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﺩﺳﺘﻴﺎﺭ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﯾﮏ ﻣﺸﺎﻭﺭ ﻫﺴﺘﻢ !!!
ﻣﻦ ﺍﺭﺍﻡ ﺑﺨﺶ ﻫﺴﺘﻢ !!
ﻣﻦ ﺗﻌﻄﯿﻼﺕ ﻧﺪﺍﺭﻡ !!
ﻣﺮﺧﺼﯽ ﺍﺳﺘﻌﻼﺟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ !!
ﺭﻭﺯ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ !!!
ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ....
ﻭ 24 ﺳﺎﻋﺘﻪ ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﺯﻧﮕﻢ ...
ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺎﻋﺎﺕ ﻭ
ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﻡ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ :
" ﻣﮕﻪ ﭼﻜﺎﺭ ﻛﺮﺩﻱ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ؟ "
ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺯﻧﺎﻥ
ﻛﻪ ﻣﺜﻞ ﻧﻤﮏ ﻭﻳﮋﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...
ﺗﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺣﻀﻮﺭﺷﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ ، ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﻴﻤﺰﻩ ﺍﺳﺖ !!
تقدیم به ﻫﻤﻪ بانوان ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ🌹
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
❖
روانشناس ها میگن ؛
ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ،
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ…
ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺖ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ،
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻗﺪﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ…
ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺗﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ،
ﺭﻭﺑﺮﻭ شدی،
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﮐﻨﺪ…
ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺍﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ،
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﭘﺎﺳﺨﺖ ﺭﺍ ﺩﻫﺪ…
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حتما ببینید!
🔴آیا انسان در #بهشت با همسر دنیایی خود است؟
🔴فرق همسر دنیایی و حورالعین چیست؟
🔴ازدواج در #جهنم چگونه است؟
#استاد_محمدی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال764
سلام خداقوت
19 سالمه و همسرم 22 سالشونه
1 سال و 4 ماه ازدواج کردیم
دخترعمو و پسرعمو هستیم
مستقلیم
مشکلم اینه ک فردی بسیارررر احساساتی ام و همسرم کاملا تو این مسئله صفره.
میگه خیلی دوسم داره گاهی اوقات باور میکنم اما اغلب با تمام وجود حس میکنم هیچ اهمیتی براش ندارم.اصلا خوشش نمیاد من کنارش بشینم حتی وقتی تنهاییم... در طول روز فقط منم که سمتش میرم خیلی اوقات پسم میزنه وقتی اصرار کنم جوری بغلم میکنه و بعد میگه پاشو برو که حس خیلی بدی بهم دست میده، وقتی ازش دلخورم و باهاش سرسنگینم تا ده روز باهام حرف نمیزنه تا من پیشقدم بشم و بگم غلط کردم که کوتاه بیاد.اصلا حال من براش مهم نیست تا صبح اگه از درد بمیرم هم حتی نمیپرسه چت شده؟! همین شب گذشته سرما زده بود به گردن و کتفم تا خود صبح ناله کردم و ازش خواستم یکم برام ماساژ بده قبول نکرد و بعدم بدون خداحافظی از رفت سر کار. 😢
دیگه خسته شدم بارها شده درخواستم رو بهش مستقیم گفتم که یوقت نگه من نمیفهمم تو چی میخوای اما کاملا بیخیال میگه الان حوصله ندارم_خوابم میاد_میخوام فیلم ببینم...هیچوقت از پیشنهاد من برای حرف زدن استقبال نکرده.دیگه حس میکنم موجود اضافیم توی خونش نمیخوام اینجا بمونم. دیوانه وار دوسش دارم شاید همین نازکشیدنای من بد عادتش کرده
تو رو خدا ی راهی جلو پام بزارید
اینم بگم که تقریبا یک سال قبل از ازدواج ما شایعه شده بود که ایشون شخص دیگه ای رو میخواستن اما شب خواستگاری گفتن که بینشان چیزی نبوده خدا منو ببخشه اما من گاهی اوقات حس میکنم بهش فکر میکنه باور کنید من تو هیچ زمینه ای براش کم نمیذارم بخصوص عاطفی اونقدری که خودش میگه خوشحالم ینفر منو انقدر دوست داره
فقط گاهی از این که گله میکنم ناراحت میشه
از اول به این شدت نبود قبلا متوجه میشدم که داره تحمل میکنه منو اما بعد از چند ماه رسما منو پس میزنه
پیشنهاد ازدواج با من رو خانواده بهش دادن اما بعد که پرسیدم ازشون گفتن نظر خودش هم مثبت بوده
حداقل دو شب در میون رابطه رو داریم از هر پنج تا رابطه سه تاشو خودشون پیشنهاد میدن
گاهی ک دلیل بی مهری هاشو ازشون میپرسم یا جواب نمیده یا میگه تو اشتباه میکنی همین
من حتی شب ها بدون ایشون خوابم نمیبره حتی شبایی که ازش ناراحت هستم هم باید حتما بغلش کنم تا دل آروم بگیرم بعد بخوابم اما ایشون هیچ واکنشی نداره
میفهمم که گاهی از این رفتارام خوشش میاد اما اغلب پس میزنه منو
من ن اینکه مداوم و مستقیم بهش بگم دو بیشتر سعیم بر این بوده غیر مستقیم کاری کنم که حرفی بزنه یا کاری انجام بده اما ی وقتهاییم که دیدم جواب نمیده مستقیم نیازمو گفتم
در کل رفتاراش پر از تناقضه یبار حس میکنم دوسم داره یبار حس میکنم از متنفره
خودم نمیدونم چطوره
لطفا راهنماییم کنید
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
با سلام