eitaa logo
المصيبة الراتبة | مقتل شناسی
5.9هزار دنبال‌کننده
471 عکس
317 ویدیو
46 فایل
🚩 اَلسَّلَامُ عَلَيكَ يَا صَاحِبَ المُصِيبَةِ الرَّاتِبَةِ 🚩 📎 پایگاه علمی - پژوهشی #مقتل و #مقتل_شناسی 📎 اِحیاء تراث شیعی و نسخ خطی 📌 ارتباط با ادمین: 🆔 @mosibatoratebah_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🩸 و اصلی علیه‌السلام 🩸 🥀 در روایاتی وارد است که، یک هزار و نهصد و تیر بر تن آن وارد شد... 🥀 پس آن حضرت ایستاد تا ساعتی بیاساید از خستگی جنگ و همچنان که ایستاده بود، سنگی بیامد و بر پیشانی مبارک او رسید، پس جامه برداشت، که خون را از روی بسترد و پاک کند، که تیری سه شاخه و زهر آلود بیامد و بر سینه آن حضرت نشست و به روایتی بر دل آن حضرت... 🥀 پس فرمود: بسم الله و بالله و علی ملة رسول‌الله، و سر سوی آسمان بلند کرد و گفت: 🥀 خدایا تو میدانی مردی را می‌کشند که روی زمین پسر پیغمبری جز او نیست. 🥀 آنگاه آن تیر را بگرفت و از پشت بیرون آورد و مانند ناودان برجست، پس دست بر آن زخم گذاشت، چون پر شد سوی آسمان پاشید و یک از آن برنگشت و در آسمان دیده نشده بود، تا آن گاه که علیه‌السلام آن را به آسمان پاشید و بار دوم دست بر آن نهاد و روی و محاسن را بدان آغشته کرد و فرمود: 🥀 جد خویش رسول‌خدا صلی‌الله علیه و آله و سلم را چنین خضاب شده دیدار کنم و گویم یا رسول الله و مرا کشتند... 📕 نفس‌المهموم، باب شهادت مظلوم 🆔 @mosibatoratebah
🩸 دستِ اوّلی و دوّمی در 🩸 ▫️ 🥀 نبرد، او را ناتوان ساخت و درنگی برای آسايش ايستاد، در اين ميان سنگی به پيشانيش رسيد، جامه بالا برد تا را پاك كند، که ناگاه تير سه‌ شعبه‌ٔ زهرناكی آمد و بر قلبش نشست، پس فرمود: 🥀 بسم اللَّه و باللَّه و علی سنّة رسول اللَّه 🥀 پس سر به آسمان برداشت و گفت: الهی، تو می‏دانی مردی را می‏كشند كه جز او پيغمبر زاده‏ ای بر زمين نيست؛ و آن تير را از پشت خود بيرون كشيد و چون ناودان روان شد، كف از آن پر كرد و به آسمان پاشيد و قطره‏ای از آن برنگشت و تا آنگاه سرخی در آسمان ديده نشده بود، سپس كف ديگری گرفت و به سر و محاسن خود ماليد و فرمود: با همين خون خود، جدّم رسول‌خدا را ديدار خواهم كرد و می‏گويم: يا رسول اللَّه، و مرا كشتند! 📕 مقتل‌الحسین علیه‌السلام، خوارزمی، جلد ۲، صفحه ۳۹ 🆔 @mosibatoratebah
🩸 أ اَنتَ أخي..؟! 🩸 ▫️ 🥀 إنَّ زينبَ لَمَّا عَلِمَتْ بِالْوَقْعَةِ، خَرَّتْ مَغشِيّاً عَلَيْها 🥀 هنگامی که کار از کار گذشت، زینب کبری علیهاالسلام در بین خیمه از هوش رفت... 🥀 فَلَمّا أفَاقَتْ مِنْ غَشْيَتِها رَكَضَتْ نَحْوَ الْمَعرِكَةِ 🥀 وقتی‌ به هوش آمد، شکسته حال به سمت گودال قتلگاه شروع به دویدن کرد... 🥀 و هِيَ تارَةً تَعثُرُ بِأذْيالِها، وَ تارَةً تَسْقُطُ عَلىٰ وَجهِها، مِنْ عَظَمِ دَهْشَتِها، حَتّىٰ انْتَهَتْ إلىٰ الْمَعرِكَةِ 🥀 گاهی چادر زیر پایش گیر می‌کرد و به زمین می‌خورد و گاهی از شدت مصیبت با صورت به زمین می‌افتاد تا اینکه به و مقدس رسید. 🥀 فَجَعَلَتْ تَنظُرُ يَمينَاً و شِمالَاً، فَرَأَتْ أخاهَا الْحُسينِ عليه السّلامُ عَلىٰ وَجهِ الْأَرضِ 🥀 در بین گودال گشت و گشت تا اینکه در آخر، جسدی شبیه برادرش را دید که بر روی خاک افتاده بود. 🥀 و الدَّمُ يَسيلُ مِنْ جِراحاتِهِ كَالْميزابِ، فَطَرَحَتْ نَفسَها عَلىٰ جَسَدِهِ الشَّريفِ، وَ جَعَلَتْ تَقولُ: 🥀 مثل ناودان از جراحات آن بدن جاری بود، زینب کبری علیهاالسلام خود را بر روی آن پیکر قطعه قطعه انداخت. 🥀 تشخیص و باورش سخت بود که پیکر برادرش علیه‌السلام را اینگونه ببیند، لذا ناله‌اش به فریاد بلند شد و گفت: 🥀 أ أنتَ الْحسينُ أخي؟! أ أنتَ أبنُ اُمّي؟! 🥀 تو حسین برادر منی؟! تو پسر مادر منی؟! 🥀 أ أنتَ نورُ بَصَري؟! أ أنتَ مُهجَةُ قلبي؟! 🥀 تو همان نور چشم منی؟! تو همان پاره قلب منی؟! 🥀 أ أنتَ حُمانا؟ أ أنتَ رَجانا؟ أ أنتَ كَهفُنا؟ أ أنتَ عِمادُنا؟! 🥀 تو همان حامی‌ما، امید ما، پناه و تکیه‌گاه مایی؟! 🥀 أ أنتَ ابنُ محمّدِ الْمُصطَفَىٰ؟ أ أنتَ ابنُ عليِّ الْمُرتَضَىٰ؟ أ أنتَ ابنُ فاطِمَةَ الزَّهرَاءِ؟! 🥀 تو پسر محمد مصطفایی؟ تو پسر علی مرتضایی؟ تو پسر فاطمه زهرایی؟! 📕 معالی‌السبطین، جلد ۲، صفحه ۳۹ 🆔 @mosibatoratebah 🏷
🩸 أ اَنتَ أخي..؟! 🩸 ▫️ 🥀 إنَّ زينبَ لَمَّا عَلِمَتْ بِالْوَقْعَةِ، خَرَّتْ مَغشِيّاً عَلَيْها 🥀 هنگامی که کار از کار گذشت، زینب کبری علیهاالسلام در بین خیمه از هوش رفت... 🥀 فَلَمّا أفَاقَتْ مِنْ غَشْيَتِها رَكَضَتْ نَحْوَ الْمَعرِكَةِ 🥀 وقتی‌ به هوش آمد، شکسته حال به سمت گودال قتلگاه شروع به دویدن کرد... 🥀 و هِيَ تارَةً تَعثُرُ بِأذْيالِها، وَ تارَةً تَسْقُطُ عَلىٰ وَجهِها، مِنْ عَظَمِ دَهْشَتِها، حَتّىٰ انْتَهَتْ إلىٰ الْمَعرِكَةِ 🥀 گاهی چادر زیر پایش گیر می‌کرد و به زمین می‌خورد و گاهی از شدت مصیبت با صورت به زمین می‌افتاد تا اینکه به و مقدس رسید. 🥀 فَجَعَلَتْ تَنظُرُ يَمينَاً و شِمالَاً، فَرَأَتْ أخاهَا الْحُسينِ عليه السّلامُ عَلىٰ وَجهِ الْأَرضِ 🥀 در بین گودال گشت و گشت تا اینکه در آخر، جسدی شبیه برادرش را دید که بر روی خاک افتاده بود. 🥀 و الدَّمُ يَسيلُ مِنْ جِراحاتِهِ كَالْميزابِ، فَطَرَحَتْ نَفسَها عَلىٰ جَسَدِهِ الشَّريفِ، وَ جَعَلَتْ تَقولُ: 🥀 مثل ناودان از جراحات آن بدن جاری بود، زینب کبری علیهاالسلام خود را بر روی آن پیکر قطعه قطعه انداخت. 🥀 تشخیص و باورش سخت بود که پیکر برادرش علیه‌السلام را اینگونه ببیند، لذا ناله‌اش به فریاد بلند شد و گفت: 🥀 أ أنتَ الْحسينُ أخي؟! أ أنتَ أبنُ اُمّي؟! 🥀 تو حسین برادر منی؟! تو پسر مادر منی؟! 🥀 أ أنتَ نورُ بَصَري؟! أ أنتَ مُهجَةُ قلبي؟! 🥀 تو همان نور چشم منی؟! تو همان پاره قلب منی؟! 🥀 أ أنتَ حُمانا؟ أ أنتَ رَجانا؟ أ أنتَ كَهفُنا؟ أ أنتَ عِمادُنا؟! 🥀 تو همان حامی‌ما، امید ما، پناه و تکیه‌گاه مایی؟! 🥀 أ أنتَ ابنُ محمّدِ الْمُصطَفَىٰ؟ أ أنتَ ابنُ عليِّ الْمُرتَضَىٰ؟ أ أنتَ ابنُ فاطِمَةَ الزَّهرَاءِ؟! 🥀 تو پسر محمد مصطفایی؟ تو پسر علی مرتضایی؟ تو پسر فاطمه زهرایی؟! 📕 معالی‌السبطین، جلد ۲، صفحه ۳۹ 🆔 @mosibatoratebah 🏷
🚩 خونین شدن دهان سلام‌‌الله‌ علیها از شدت زدن 🚩 📎 مرحوم صدرالدین واعظ قزوینی در خصوص رویارویی سلام‌الله علیها با سر مطهر پدرشان می‌نویسد: 📎 خود را بر سر مطهر انداخت و شروع کرد صورت پدر را بوسیدن و بر سر و سینه زدن، و آنقدر با دست‌های کوچک خود به دهانش زد که مملو از شد... 📕 واعظ قزوینی، ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، جلد ۲ صفحه ۳۲۶ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🚩 خونین شدن دهان سلام‌‌الله‌ علیها از شدت زدن 🚩 📎 مرحوم صدرالدین واعظ قزوینی در خصوص رویارویی سلام‌الله علیها با سر مطهر پدرشان می‌نویسد: 📎 خود را بر سر مطهر انداخت و شروع کرد صورت پدر را بوسیدن و بر سر و سینه زدن، و آنقدر با دست‌های کوچک خود به دهانش زد که مملو از شد... 📕 واعظ قزوینی، ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، جلد ۲ صفحه ۳۲۶ 🏷 🆔 @mosibatoratebah