eitaa logo
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
1.1هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
247 ویدیو
7 فایل
🌷دانشمند نخبه هسته‌ای؛ جوان مومن انقلابی؛ شهید مصطفی احمدی روشن 🎓لیسانس مهندسی شیمی دانشگاه شریف 🔰معاون بازرگانی سایت هسته‌ای نطنز ✅دبیر ستاد تدابیر ویژه سازمان انرژی اتمی 🎯مدیریت مبارزه و کنترل ویروس استاکس نت در نطنز کانال زیر نظر خانواده شهید💯
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 🗃شرکت از نطنز جابه جا شد، آمد تهران. مصطفی همه ی نیروهایش را با خودش آورد تهران. بعد دوباره انتقال داده شد به سایت نطنز. وقتی در این مورد از او سوال کردم که حالا چطور شده، چرا برای مدت طولانی در سایت نطنز می مانی؟ گفت:« بعد از انتقالی من به سایت نطنز، همه ی نیروهایم اومدن کاشان و نطنز، خونه گرفتن. الان که من می تونم تو تهران باشم، خدا رو خوش نمیاد اینا دوباره آلاخون والاخون بشن، از کاشان برگردن تهران. به همین خاطر من ترجیح می دم خودم هفته ای سه - چهار روز برم نطنز، اواخر هفته برگردم تهران.» ✨تحمل این همه رفت و آمد را قبول کرد که نیروهایش به دردسر نیفتند. 🔻به نقل از مادر شهید منبع کتاب من مادر مصطفی @mostafaahmadiroshan
🔹جاذبه خاصی داشت. خیلی جاها که می رفت، همه جذبش می شدند. امکان نداشت ما با او جایی برویم و بخواهیم کاری کنیم، ولی با در بسته مواجه شویم. خیلی موارد پیش آمده بود که می خندیدند می گفتند، شما این جوان را با خودت آورده ای، ما نمی توانیم به رویش نگاه کنیم، نه بیاوریم. اگر برای کسی می خواست معامله ای انجام دهد یا کاری کند، به نحو احسن به نتیجه می رساند. خیلی در کار پیشقدم بود. تا آن جا که از دستش بر می آمد، هر کسی هر کاری می خواست، برایش انجام می داد. تمام قشرهای مردم و گروه های مختلف برای مصطفی سوختند. او کسی را از خودش طرد نمی کرد. جاذبه زیادی داشت. خیلی از بچه های گروه های مختلف را جذب و از استعدادشان استفاده کرد. یکه تازی نمی کرد. اگر می خواست یکی را از عقیده اش منصرف کند، بیشتر با شوخی و خنده و صمیمیت هدایتش می کرد.💚🌱 🔺منبع: کتاب من مادر مصطفی @mostafaahmadiroshan
📜 💌شیرینی های یک مهندس ⁦✏️⁩همکار شهید | کتاب جسارت علیه دلواپسی مصطفی خیلی آدم شیرین و دلنشین و بسیار شاد بود.☺️ غیر ممکن بود که ساعتی در یک جمع باشد و در آن جمع برجسته و پررنگ و شاخص نباشد. شاخص از این نظر که بگوید و بخنداند بدون توهین و بی احترامی به کسی، به طنز نه مضحکه.😃 ❗️ این مرزها خیلی مهم است. هروقت به مهندس زنگ میزد در نود درصد موارد تا مهندس گوشی را برمیداشت می گفت: 📞 های (سلام) مهندس جون. 🗣 به مادرش که زنگ میزد با لهجه یزدی صحبت می کرد. به باباش که زنگ میزد همدانی حرف می زد و یک جوری حرف میزد که بخنداند نه اینکه کسی را ناراحت کند. 😀 همیشه به من می گفت: تو مثل چاه پول می مانی که هرچه داخلش میریزی پر نمی شود💵. خب من پیمانکار بودم دیگر. یکسره می گفتم پول ندارم، وضعم خراب است. همیشه می گفت: من از دست تو آرامش و آسایش ندارم و پایانی برای خواسته های تو در این دنیا نیست. این شادی که از این آدم می آمد خیلی زیاد در فضای کارش تأثیر می گذاشت.😌 💫 @MostafaAhmadiRoshan
| ۱۰ 🔹آخرین بار در متروی دانشگاه شریف او را دیدم؛ سال ۸۸ . با علیرضا بود. خیلی او را می‌بوسید. گفتم: چه خبرته، این‌قدر لوسش می‌کنی؟ خیال کردی هیچ‌کس پسر نداره؟ گفت: علیرضا دنیای منه. آرزوهای زیادی براش دارم. همان‌جا قضیه خوابش را تعریف کرد که حضرت فاطمه(س) پسری به نام علی‌اصغر به او هدیه داده. گفتم: پس چرا اسمش را علیرضا گذاشتی؟ گفت: «نظر اطرافیان بود.» چند ماه بعد، تماس گرفت. میخواست تولد فرزندم را تبریک بگوید. شوخی می‌کرد، می‌گفت: پسر تو زشته، پسر من خوشگله. خبر قبولی مادرش را در دانشگاه داد. خیلی ابراز خوشحالی می‌کرد. در مجموع به درسش خیلی اهمّیت می‌داد. یک‌بار مرا واسطه کرد با عطیه صحبت کنم تا درسش را ادامه بدهد. بعد از ازدواج به فاطمه می‌گفت عطیه. چون در خانه از بچگی عطیه صدایش می‌کردند. گفت:« بگو به لیسانس قانع نباشه. دوست دارم پیشرفت کنه، تو خونه نمونه که کسالت آوره. چون من اغلب خونه نیستم. حوصله‌اش سر می‌ره.» وقتی خودم در دانشگاه قبول شدم، مصطفی خیلی ابراز خوشحالی می‌کرد. گفت: خانم سادات، خیلی کار خوبی کردی دانشگاه شرکت کردی. 🔺به نقل از همسر دوست شهید منبع: کتاب من مادر مصطفی 💫 @MostafaAhmadiRoshan