وعده فرزندان عزیزمان در دبستان مصطفی و همگامان گرامی
#فردا ۱۳ آبان روز دانش آموز
#ساعت ۱۰ #صبح از میدان قائم به سمت مصلای آمل.
#راهپیمایی
#روز_دانش_آموز
#میدان_قائم
#مصلی
@mostafaschool
بسته های #معیشتی فرزندان کلاس #صبح #دانش و تحویل آن تا #امشب به دست #نیازمندان برسد.
#دورهمی ساده و خودمونی به مناسبت شب یلدا..❤️
یلداتون مبارک...
#یلدا
@mostafaschool
animation.gif
حجم:
5.29M
🌸یا خَیْرَ الْمَسْئولینَ🌸
به نام خداوند متعال.
امروز یکشنبه ۱۶ دی ماه
#صبح زود به همراه چندتا از بچه های چهارم ب رفتیم داخل باغ و شروع به چیدن سبزیجات کردیم گذشته از اینکه حاصل چیدن دست رنج لذت بخشه😊،ولی عطر طعم سبزی باغ یه چیز دیگست .
نمیدونی چقدر لذت بخشه حس خوب چیدن این سبزی ها🍀؟
سبزی هارو چلق چلق با قیچی به همراه بچه ها چیدیم .سبزی خوردن که شامل (تره ،شاهی،گشنیزوتربچه )بود درسبد ریختیم .وبعد از پاک کردن به همراه بچه ها آن ها راشستیم.
#نوبت به سبزی کوکو رسیده بود.ابتدا سبزی هارا پاک کردیم وشستیم وبه صورت ریز خرد کردیم وباتخم مرغ وسیب زمینی وپیاز رنده شده مخلوط کردیم .بعداز داغ شدن روغن ،مایه کوکو را درون تابه ریختیم وکم کم درحال سرخ شدن بود .صدای جلزوولز سرخ شدن وبوی این سبزی های ارگانیک حس اشتها وهیجان وانتظار را برای همه ی مدرسه به ارمغان آورد بود.همه جستجوگر و کنجکاو شده بودن .بعد از ۱۵ دقیقه کوکوهای دایره ای شکل ما همچون قرص ماه 🌕درون ظرف چیده شدند وآماده بود تا وارد میدان خوردن شود.
آری لحظه شیرین انتظار بچه ها فرارسید باهیاهوی زیادی از پله ها پایین👬 آمدیم به سمت حیاط دویدیم ،مثل زندانی های فراری.
ادامه دارد....
#باغبانی
#مدرسه_مهارت
#رویکرد_اکتشافی
#کوکو_سبزی
#چهارمی_ها
#بخش_اول
#روایت_دوم
@mostafaschool
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ(سوره ذاریات، آیه ۲۰)و در زمین نشانههایی است برای اهل یقین.
۱۴۰۳/۱۲/۸
#سفرنامه_قم
سفرقم-جمکران با فرزندان عزیزمان
از آمل تا شهر عشق.
#صبح چهارشنبه ای سرد اما دلنشین...
خورشید☀️کمکم از پشت کوههای🗻آمل سرک میکشید.هوا از اون سردهایی بود که آدم ترجیح میداد تاخودش رو تو پتوبپیچه و با دنیا قهر کنه!اما...
یکییکی بچهها با چهرههایی پر از ذوق و شوق🤩 به دم در دانشگاه پیام نور -ساختمون پشت مدرسه _به قرار عاشقی رسیدند. سوز سرد🥶 صبحگاهی دستها را در جیب بچه ها قایم کرده بود، وآنچنان مشغول صحبت بودند که دلهایشان گرمِ سفری بود که از همان ابتدا بوی معرفت میداد.
#بچه ها که رسیدن ،اولش یه احوالپرسی گرم با صدای لرزون از سرما ...وبعد شروع شدجمع آوری شناسنامهها ها ورضایت نامه ها. صف شناسنامه ها و رضایت نامه ها صف نذری شده بود .پسرای گل من با کلی ذوق 😊هردوتا را تحویل دادن.
#همه آمده بودن که یک سفر خاص رو تجربه کنن.
عوامل اجرایی اردو خندان 😊و پر انرژی💪 منتظر بودن تاقافله عشق حرکت کنه .بدرقه ی قشنگی 💐داشتیم ...زیر قرآن با همراهی آقای ابراهیمی رد شدیم .
#اتوبوس🚌 راه افتاد و اولین همخوانی قافله به رسم عادت هر روزه مدرسه مصطفی( آیهالکرسی) شروع شد.
و چه سفری شد این سفر.
#اتوبوس که راه افتاد ،اولش همه مظلوم نشسته بودن،انگار اومدن سفر علمی نجوم،اما همین که پیچ جاده هراز شروع شد ،یکی یواش گفت :سید میشه آهنگ بذارید.گویا او هم منتظر یه تعارف بود.
ادامه دارد...
#قم_جمکران
#روایت_سفر
#بخش_اول
@mostafaschool
@hekmathighschool
#سفرنامه_قم
از آمل تا شهر عشق...
روز دوم، از خواب تا جمکران
#صبح روز دوم، انگار خستگی😩 تمام مسیر و فوتبال ⚽️شب قبل، مهمان جسم کوچک و بزرگ اما پر انرژی 💪بچهها شده بود. ساعت که از ۹🕘 گذشت، مربیها هنوز هیچکس را بیدار نکرده بودند...
عجیب بود!😳
بچههایی👬 که هر روز ساعت ۷ صبح در مدرسه مثل خروس جنگی 🐓آماده بودند، حالا تا ساعت ۱۰ مثل جوجههای خوابآلود،🐥 روی پتوهاشون جاخوش کرده بودند!
#ما مربیها هم راز آرامش سفر را خوب بلد بودند.
گفتند:
"بگذارید بخوابند😴... این سفر، برای تازه شدن دلهاست، نه فقط بیدار شدن چشمها!"
#صبحانه
وقتی بالاخره بیدار شدند، یکییکی با چشمهای پف کرده و موهای ژولیده،🥴 جلوی آینه 🪞صف کشیدند. بعد از شستوشوی صورت، نوبت به صبحانهای داغ و دلچسب رسید.
عدسی داغ🍲 با نان تافتون مخصوص قم روی سفرهها چیده شد.
هر قاشقی 🥄که خورده میشد، صدای:
"وای! چه عدسیای!بلند میشد.
اما این سفره یک قانون داشت:
هرکی زودتر میرسید، زودتر میخورد!
و هرکی جا میموند، باید صبر میکرد تا مسئول تقسیم غذا ظرفش رو پرمیکرد !
مسئول تقسیم غذا هم کسی نبود جز .......!که با چنان دقتی قاشق را در کاسهها 🥣میزد که انگار از آشپزخانه نذریهای شب جمعه آمده بود!
"یه قاشق برای تو... یه قاشق برای اون !"میگفت:
"نوش جان... صدقه سر آقا امام زمان!"
#بازارگردی
بعد از صبحانه، بچهها با ذوقی که در چشمهایشان برق💡 میزد، برای رفتن به بازار آماده شدند.
اینجا بود که تازه چهرههای واقعی مسافران معلوم شد:
بعضیها فقط برای خرید خوراکی 🍬🍭🍦راهی شدند!
بعضیها دنبال سوغاتی 🎁 بودند
اما پسرای زرنگی هم بودند که از قبل خریدا رو در دفترچههای📒 کوچکشان نوشته بودند و با دقت خاصی به هر مغازه سرک میکشیدند.
البته ناگفته نماند که چند نفر از بچهها از اول تا آخر بازار فقط به مغازههای خوراکیفروشی سر میزدند و معلوم نبود برای خانواده آجیل میخرند یا برای خودشان!مثل ......😊
#قورمهسبزی🍵 ظهر جمعه
بعد از بازارگردی مفصل، بچهها با دستهای پر از خرید و دلهایی پر از ذوق، به زائرسرا برگشتند.
ادامه دارد... 🌙✨
#قم_جمکران
#روایت_سفر
#بخش_ششم
@mostafaschool
@hekmathighschool
#سفرنامه_قم
سفری از جنس عشق و رفاقت...
#صبح روز سوم با طلوع خورشید🌞 و گرمای لطیف صبحگاهی قم آغاز شد.
بچهها با صدای آرام مربیها بیدار شدند، اما انگار هنوز دلشان نمیخواست از این خواب شیرین و این فضای بهشتی دل بکنند.
#صبحانه آخر سفر...
سفرهای ساده اما پر از صفا، تخممرغ آبپز🥚، سیبزمینی داغ🥔 و چایی شیرین.☕️..
چاییهایی که داغیشان شاید گلوی بچهها را میسوزاند اما دلهایشان را برای ادامه راه گرم میکرد.
#کولهها 🧳🎒بسته شد.
چشمها پر از حسرت🥺 بود.
انگار هر کولهای که بسته میشد، گوشهای از دل بچهها هم در این زائرسرا جا میماند.
#بعضیها با نگاهی پر از دلتنگی، حرم را از دور بدرقه میکردند.
و بعضیها هم با دلهایی سرشار از رفاقت😍🫂، قول میدادند که این روزها را هیچوقت فراموش نکنند.
#ساعت ۹:۲۰ اتوبوس🚌 حرکت کرد.
همه در جای خودشان نشسته بودند، اما انگار هنوز دلشان در کوچههای بازار قم و در صحن جمکران جا مانده بود.
#ِآقای قریشی🧍♂با صدای رسایش آیتالکرسی را با بچهها همخوانی کرد.
صدایی که دلها را آرام میکرد و مسیر برگشت را با عطر معنویت همراه میکرد.
#اما خب...
اتوبوس که حرکت کرد، انگار غریزههای طبیعی بچهها دوباره برگشت!
شکموها...
مثل همیشه، اولین کسانی بودند که به خوراکیهای 🍪🍩🍬داخل کولههایشان حمله کردند!
حاج علی به همراه سینا وعلیسان که در طول سفر لقب "سلطان خوراکی" را بهش داده بودم ، هنوز نصف مسیر را نرفته بودیم که تمام ذخایر غذاییاش را تمام کرده بود .!
صدای باز شدن بستههای چیپس و پفک مثل بارش نظامی در اتوبوس پیچیده بود.
"کی گشنهست؟"
"کی یه خوراکی خوشمزه داره؟"
اینجا بود که هرکسی فهمید در این سفر...
رفاقت مهمتر از خوراکی بود، اما خوراکی از هر چیزی واجبتر!
#آهنگ محلی و رقصهای بیپایان
ساعت از ۱۱ گذشته بود که آرامش اتوبوس ناگهان با صدای آهنگ محلی شکسته شد.
محمدمهدی، صدرا، صیام و محمد طاها انگار که کل خستگی سفر را فراموش کرده بودند، وسط راهروی اتوبوس در فضایی نیممتری میرقصیدند🕺🕺!
ادامه دارد... 🌙✨
#قم_جمکران
#روایت_سفر
#بخش_دهم
@mostafaschool
@hekmathighschool