eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
30.8هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
224 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگزکسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله:4 آبان ✨پایان:13 آذر @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
💠مصاحبه با برادر گرامی شهید محمدصادق جاویدی 🔸🔹🔸🔹🔸 ☘ در رابطه با فعالیت های انقلابی شهید جاویدی برایمان بگویید.  محمدصادق فعالیت های مذهبی خود را از سال اول راهنمایی با فعالیت در انجمن اسلامی مدرسه شروع نمود. به لحاظ داشتن ذوق هنری به ویژه در رشته خطاطی اکثر پارچه ها و روزنامه های دیواری را او تهیه می کرد. فعالیت در انجمن اسلامی مدرسه، گروه سرود_ هنری و ترتیب دادن نماز جماعت ظهر و عصر در مدرسه ی شهید چمران خلخال بیشتر بر عهده ی او بود و اکثرا بعد از ظهرها و در مواقع تعطیلی در مدرسه می ماند و فعالیت می کرد. در مراسمات نمازهای جماعت و جمعه مسجد جمعه خلخال همیشه شرکت می کرد. در تمامی مراسمات تشییع جنازه ی شهدا چه در شهر و چه در دورترین نقاط شهرستان همراهی می کرد در حالی که بعضی از روستاها بیش از دو ساعت با جاده ی خاکی فاصله داشت. محمدصادق عشق و علاقه ی خاصی به رزمندگان داشت. بسیار علاقه مند بود که از آنها خاطرات جنگ را بشنود. به لحاظ اخلاقی فردی خجالتی خوشرو و کم حرف بود. علاقه ی وافری به انفاق داشت و حتی وسایل شخصی خود را که شاید ارزش چندانی هم نداشتند و پس انداز چند صد تومانی خود را به جبهه ها هدیه نمود. او در سال 1360 و 61 در ایام تابستان در دفتر حزب جمهوری اسلامی خلخال فعالیت مذهبی داشت. ☘ در مورد چگونگی آشنایی و ورود شهید به عرصه ی جنگ و جبهه بفرمایید محمد صادق در اول دبیرستان از طریق بسیج به همراه من برای گذراندن دوره آموزشی مربیگری به پادگان علی ابن ابی طالب مرند اعزام شد و دوره ی 45 روزه را سپری و پس از بازگشت به عنوان نیروی پیمانی در بسیج خلخال فعالیت خود را شروع کرد و به همراه مسئولین خود در قسمت آموزش نظامی در  اکثر روستاها به صورت شبانه روزی و در برخی مواقع با موتور حضور می یافت و عشق و علاقه ی وافری به این کار داشت. برادرم در اوایل سال 1365 و در سن 17 سالگی به جبهه اعزام شد. ☘محمدصادق در کدام عملیات ها شرکت داشت؟ در عملیات کربلای چهار حضور داشت؛ این عملیات در تابستان سال 1365 در جوانرود (پاوه) که لشکر عاشورا از جنوب به غرب کشید و متاسفانه عملیات لو رفت، محمد صادق در گردان تخریب بود. در عملیات کربلای 4 بعدی که در غرب اروند (ام الرصاص) بود به عنوان تخریب چی غواص شرکت داشت. ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ ☘چه مدت در جبهه حضور داشت و چه خاطره ای از ایشان دارید؟ او حدود 10 ماه در جبهه حضور داشت. اکثر دوستانش در تخریب و غواص بودند. دوست صمیمی اش شهید عبدالواحد محمدی بود و با هم صیغه ی برادری خوانده بودند. شهید عبدالواحد به من می گفت ما شب ها چندین کیلومتر آموزش غواصی داشتیم و وقتی از آب در می آمدیم بعضی وقتها حتی توان چند قدم راه رفتن را نداشتیم، من محمد صادق را می دیدم که به دور از چشم سایر همرزمان در لابه لای نخلستان به نماز شب مشغول می شد. برادرم فردی بسیار مودب بود که در طول 10 ماه حضور در جبهه ریالی از بسیج دریافت نکرد و فقط یک بار به مرخصی آمد. همیشه خود را مدیون شهدا می دانست. در گردان تخریب همرزمان وی علاقه ی خاصی به او داشتند و موذن گردان بود اما حاج بهزاد پروین قدس نقل می کند هر موقع می خواستم فیلمی از او بگیرم یا صدایش را ضبط کنم، بهانه می آورد و قبول نمی کرد و می خواست که گمنام بماند. ☘از نحوه ی شهادت ایشان چه اطلاعاتی دارید؟ در عملیات کربلای چهار که لو رفت بنده در جبهه های کردستان بودم که از همرزمانش شنیدم مفقود شده است. شهید عبدالواحد محمدی وسایل شخصی او را آورد و تحویل داد و ماجرای شب عملیات را تعریف کرد و گفت عراقی ها از عملیات خبر داشتند و هرچه تیربار و سلاح نیمه سنگین و ضدهوایی و دوشکا بود به داخل آب شلیک می کردند و غواصان که به هنگام عملیات با یک سیم بوکسر با همدیگر غواصی می کردند، پراکنده شدند و عده ی زیادی به شهادت رسیدند. شهید جاویدی در شب عملیات کربلای 4 65/10/3 به شهادت رسید و پیکر پاکش در تاریخ  65/12/18 در خلخال تشییع شد که البته به مدت تقریبا دو ماه و نیم مفقود بود. او در وصیت نامه اش آورده تمام دارایی و اموال مرا به حساب جبهه ها بریزید. نمی دانستم برادرم غواص است او در طول مدتی که در جبهه غواص بود فقط دوستان همرزمش می دانستند او غواص تخریبچی است. نمی دانستم برادرم یک غواص است؛ من از خودش کلمه ای در این خصوص نشنیده ام؛ البته تخریبچی بودنش را می دانستم و در دزفول (مقر لشگر عاشورا) بعضی وقت ها به دیدارش می رفتم اما متوجه نشده بودم و او همیشه می خواست گمنام باشد. ✨ادامه👇
بعد از دفن شهید در خلخال، من در بیمارستان جنازه ی او را با لباس غواصی دیدم و از او عکس هم گرفتم. پیکرش را به همراه عده ای دیگر از غواصان از اروند و خلیج فارس پیدا کرده بودند و سرش نیز در اثر اصابت گلوله دوشکا و یا ضدهوایی تا حد زیادی متلاشی شده بود و من نتوانستم از روی چهره اش او را شناسایی کنم. اما شماره پلاک او را داشتم و پلاکش همراهش بود.  شک داشتم که این جنازه مال محمدصادق باشد؛ بعد از دفن همیشه با خود می گفتم شاید پیکر پاک غواص دیگری باشد اما چند ماه از دفنش گذشته بود که خوابش را دیدم و از او پرسیدم آیا این پیکر توست؟ با حالتی شادمان به من جواب داد: بله، خودم هستم؛ و من خیالم راحت شد. 🌹عکس مرا ببر و بین شهدا بگذار🌹 یک بار هم در سال 1388 در یادواره  شهدایی که در شهرستان سراب برگزار شده بود شرکت کردم؛ آن روز خوابش را دیدم که با تبسم به من گفت عکس مرا هم ببر و بین شهدا بگذار؛ تعدادی از دوستان شهید غواص اهل سراب هستند. ☘ با توجه به تفحص پیکر 175 شهید غواص، اگر مطلبی در این رابطه نسبت به شهید دارید، بفرمایید این تفحص به قدری ذهن مرا مشغول کرده که هر چه فکر می کنم نمی توانم کلمه یا جمله ای بگویم که شایسته ی آنان باشد. مزدوران بعثی که با 175 شهید مظلوم اینگونه رفتار کردند، روز قیامت که روبروی هم خواهند ایستاد و چه صحنه ای خواهد بود!  پیر ما گفت شهادت هنر مردان است عقل نامرد در این دایره سرگردان است ... ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 💐✨💐✨💐✨💐✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻فرازی از وصیت نامه شهید محمدصادق جاویدی 🦋🌺🌿 برادران این آزمایشی بس بزرگ است. سعی کنید در آزمایش و امتحان الهی قبول شوید. برادارن همه بدانید که راهم را عاشقانه انتخاب کردم چون من عاشق حسین بودم و این عشق حسینی نگذاشت در پشت جبهه بمانم🕊💚 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴سه روایت از شاهدان عینی کربلای4 💠🔻💠🔻💠 🔰مظلومیت شهدای عملیات کربلای چهار تداعی کننده غربت و مظلومیت اباعبدالله الحسین (ع) و یاران باوفایش در روز عاشورا است. عملیات کربلای 4 هیچ گاه مظلومیت و شجاعت رزمندگان را فراموش نمی کند. عملیاتی که رادارهای آمریکائی به جبران قضیه مک فارلین، تمام جزئیات عملیات را به عراقی ها داده بودند. رمز عملیات یا محمد (ص) بود که ساعت 22:45 روز سوم دی ماه سال 65 اعلام شد.   ❇روایت اول جعفر یوسفی، یکی از غواصانی است که در عملیات کربلای 4 حضور داشت، می گوید: برای من مهم بود که وقتی من و دشمن با یکدیگر روبرو می شویم و دیگر امکان مقاومت ندارم چه اتفاقی می افتد. بااین حال لحظه اسارت یکی از آرامش بخش ترین لحظه های زندگی من بود. بچه های غواص گروه ما از بچه های گروه تخریب و رزمنده های اطلاعات عملیات بودند که از زبده ترین نیروها به حساب می آمدند و قرار بود خط را بشکنند. بااین وجود تعدادی از غواصان به مقصد رسیدند. از دو گردانی که قرار بود به جزیره ماهی برسد تنها یک دسته از یک گردان به جزیره رسید. عراقی ها چند کار قابل توجه تاکتیکی در منطقه انجام داده بودند یکی از ویژگی های این عملیات، شناسایی سخت آن بود. غواصان باید زمان بندی بسیار دقیقی انجام می دادند زیرا آب اروند به دلیل جزر و مد در روز تغییر جهت می داد و این سختی ناشی از سرعت زیاد آب را افزایش می داد. غواصان این عملیات کسانی بودند که نمی توانستند در عمق عمل کنند و با وزنه هایی که به خود می بستند و سلاح هایی که همراه داشتند 20 تا 30 سانتیمتر زیرآب حرکت می کردند. آن ها بدون نیاز به کپسول اکسیژن کار می کردند. بااینکه آب به شدت سرد بود و عملیات پراضطرابی در پیش داشتیم اما همه آرام بودند و انگار رو به بهشت قدم برمی داشتند. هیچ کس احساس سستی نمی کرد. وقتی ما وارد آب شدیم عراقی ها به شدت و با تجهیزات کامل آب را به آتش کشیدند. صدای مهیبی در آب می آمد که موج عظیمی داشت ولی ما برای اینکه لو نرویم سر از آب بیرون نمی آوردیم. حجم آتش باعث شده بود که عده زیادی از غواصان در آب رها شوند و آب آن ها را با سرعت به سمت پتروشیمی عراق ببرد. بااین وجود تعدادی از غواصان به مقصد رسیدند. از دو گردانی که قرار بود به جزیره ماهی برسد تنها یک دسته از یک گردان به جزیره رسید. عراقی ها چند کار قابل توجه تاکتیکی در منطقه انجام داده بودند. اول اینکه در طول 60 تا 70 متر از ساحل تمام نیزارها را از بین برده بودند تا جایی برای پناه گرفتن وجود نداشته باشد. همچنین خورشیدی های بلندی را در آب گذاشته بودند. آن ها همچنین هیچ گونه سلاح کوچکی در خط نداشتند و چون می دانستند غواص ها تنها با کلاشینکف، نارنجک و آرپی جی به ساحل می رسند با سلاح های سنگین کالیبر بالا آن ها را هدف می گرفتند. من و شهید مومن اولین نفراتی بودیم که از آب درآمدیم. روبروی هر سنگری که می رسیدیم نارنجکی می انداختیم تا بعثی ها را از بین ببریم اما یکی از سنگرها جا ماند وقتی که برگشتیم متوجه شدیم که سنگر پر از آرپی جی 11 بود و اگر ما در آنجا نارنجک می انداختیم همه شهید می شدند و کل کانال منفجر می شد. ما خط را شکستیم ولی مشکل اساسی این بود که پشت ما اروند بود و روبرویمان سنگرهای عراقی بر ما مشرف بودند. کانال های عراقی ها که در آن پناه گرفته بودیم ما را محافظت می کرد اما بعثی ها از داخل نخلستان ها با تک تیرانداز ما را می زدند.  با این امید که گردان های دیگر به ما می رسند و بعدازاینکه خط شکست نیروهای آبی - خاکی وارد عراق می شوند آنجا ماندیم؛ اما با توجه به اتفاقاتی که افتاد، بیشتر قایق ها را زدند و نیروهای آبی - خاکی نتوانستند به ما برسند زیرا ما در عمق خاک عراق بودیم. ما تا صبح مقاومت کردیم گلوله هایی که به سمت ما می زدند به آرپی جی ها می خورد و هرلحظه امکان انفجار وجود داشت. ما دو راه بیشتر نداشتیم یا باید شهید می شدیم و یا اسیر. ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ ❇روایت دوم از 120 نفری که در گردان یاسین بودند فقط 4 نفر برگشتند. آن ها 8 روز در میان نیزارهای جزیره ماهی مقاومت کردند و به طور معجزه آسایی زنده ماندند. تقریباً به نوک ماهی نزدیک شده بودیم که یک دفعه هواپیمای عراقی آمد و «فیدر» زد. (فیدر منورهایی است که حدود یک ربع از ساعت در آسمان روشن است و مثل روز منطقه را روشن می کند) تا هواپیما «فیدر» زد، بچه ها به هم ریختند؛ چون انتظار چنین چیزی را نداشتیم جانباز سید جواد کافی یکی از غواصان گردان یاسین در عملیات کربلای 4 است. سید جواد که در زمان عملیات 16 سال بیشتر نداشت هم این گونه روایت کرده است: قرار بود دو گردان نوح و یاسین از لشگر 21 امام رضا به جزیره ماهی برویم و به عنوان خط شکن این جزیره را بگیریم تا بعد بچه ها با قایق بیایند و تا بصره پیشروی کنیم. ✨ادامه👇
شب عملیات فرماندهان، ما را به دو صف کردند، حدود 120 نفر غواص بودیم. قرار شد سه نفر سرشان بیرون از آب باشد تا بچه ها در مسیر گم نشوند. ما از نهر خیم وارد رودخانه شدیم. آب رودخانه در حالت مد بود. من مسئول دسته بودم و سرم از آب بیرون بود. آن قدر شدت آب زیاد بود که ما حتی یک «فین» (کفش مخصوص غواصی) هم نزدیم. تقریباً به نوک ماهی نزدیک شده بودیم که یک دفعه هواپیمای عراقی آمد و «فیدر» زد. (فیدر منورهایی است که حدود یک ربع از ساعت در آسمان روشن است و مثل روز منطقه را روشن می کند) تا هواپیما «فیدر» زد، بچه ها به هم ریختند؛ چون انتظار چنین چیزی را نداشتیم. زیر نور فیدر من همه جا را به خوبی می دیدم. یک چهار لول نوک جزیره ماهی گذاشته بودند که تیر رسام (تیرهایی که روشن است و وقتی به طرف شما می آید ما به خوبی آن را می بینی) به عمق آب شلیک می کرد. وحشتناک و غیرقابل پیش بینی در تله افتاده بودیم! ❇روایت سوم حاج بهزاد پروین قدس، هنرمند و رزمنده لشکر 31 عاشورا از شاهدان عینی عملیات کربلای 4 است، او روایت می کند: دوستانی که در اروند و شلمچه شاهد شهادت غواصان بودند خون یک شهید هم جوی خون راه می انداخت. اخبار رادیوهای بیگانه و رادیو بغداد در روزهای عملیات کربلای چهار ادعا کردند بیست هزار ایرانی را کشتیم درحالی که وقتی اولین دسته غواصی وارد آب شد، فرمانده لشگر وقت «امین شریعتی» به ما در تیپ دستور داد نیروها را برگردانید و بگویید تا صبح نشده با هر وسیله ای شده تا اجاقلو عقب بکشند و اگر صبح من کسی را در منطقه ببینم خودم می زنم! اول باور نکردیم تا اینکه احد مقیمی دستور را تأیید کرد و گفت عملیات لو رفته و بالباس غواصی یا بدون لباس و سلاح و با هر وسیله ممکن خود را به عقبه برسانند. بنده شاهد عینی بودم همان طور که عرض کردم دسته ای از ما رها شد، شهیدانی مثل محمدصادق جاویدی که با اشنوگر زیرآب به طرف «ابوالخصیب» درحرکت بودند در تنگه «ام الرصاص» با مانع برخورد کردند و هواپیماهای عراق انبوه منور ریختند در همان لحظات که فرماندهان از لو رفتن عملیات خبردار شدند دستور لغو و عقب نشینی دادند. آخرین نفر بنده، منصور عزتی، احد مقیمی، سید فاطمی و ... با مقداری کالک و نقشه، راهی عقبه شدیم. نیروهای بعثی عراق باور نمی کردند با این سرعت این همه نیرو اعم از لشکر، یگان، واحدها بتوانند منطقه را خالی کنند فلذا صبح روز بعد فقط اخبار رجزخوانی بود که شنیده می شد و به حدی عراق، منطقه خالی را زیر آتش توپخانه حتی بمباران شیمیایی قرارداد که صدای انفجار تا سه روز تا چندین کیلومتر می آمد... ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه وداع غواصان قبل از عملیات کربلای4 😔❤ چقدر شاد و مسرورند! خدایا اینان چه می دیدند که در هوای رسیدن به تو اینگونه بی قرار بودند😭 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام محمدصادق جاویدی 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩قرائت زیارت عاشورا 🕯️به یاد شهید محمدصادق جاویدی 💚همنوا با امام زمان(عج) ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⃣1⃣1⃣🎬 ننه صغری همانطور که نفس نفس میزد ، خنده بلندی کرد و گفت : عبدالله! نگفتم امروز جمیله میاد !! حالا هم جای اینکه اینجا وایستی و من را نگاه کنی برو چند تا خرشک از بین این علفا پیدا کن ، بچه ام سرش شکسته باید مرهم براش درست کنم. عبدالله که هاج و واج مانده بود ، تا شنید که سر این دخترک شکسته ،سریع به سمت زمین رفته و‌مشغول جمع کردن گیاه برای ضماد شد و ننه صغری هم به طرف خانه اش حرکت کرد. انگار امروز این پیرزن ، توانی دیگر یافته بود و به مانند پهلوانی نوظهور ، فرنگیس را به کول می کشید و اصلا هم احساس خستگی نمی کرد. ننه صغری که به آبادی رسید ، روستایی ها همانند عبدالله با تعجب سراپای او را نگاه می کردند و در گوش هم پچ‌پچ می کردند. ننه صغری که خوشحالی از چهره اش می بارید در حین رفتن بلند بلند می گفت تا همگان بشنوند : دو سال است همه تان مرا نیشخند می کنید و کوچک و بزرگتان به من صغری دیوونه می گفتید ، دیدید که حرف من درست بود ، اینهم جمیله ام با همان رخت زیبای عروسی... هنوز ننه صغری به درگاه اتاق زندگی اش نرسیده بود که خبر دهان به دهان و‌گوش به گوش رسید : ننه صغری ، دختری را کول کرده و به خانه آورده.... وارد اتاق شد ، عبدالله با دسته ای گیاه در دستش ،نفس زنان خود را به او رساند. ننه صغری با فریاد گفت : چرا ایستاده ای ، زود تشک نو ،همان که جهاز جمیله بود را بیانداز و با اشاره به کپهٔ رختخواب ها ادامه داد: زیر زیر گذاشتمش.. عبدالله که حال دخترک بیهوش را می دید، سریعا دستورهای زن مجنونش را که معلوم نبود این دختر بینوا را از کجا آورده ، اجرا می کرد. تشک نو ،که بوی نا می داد ، پهن شد و پیکر بیهوش و نحیف فرنگیس که لاغرتر از همیشه می نمود بر آن قرار گرفت. ننه صغری که زنی کارکشته و باهوش بود و قبل از مردن دخترش جمیله ، عاقله زنی بود که هزار هنر در آستین داشت ، مانند طبیبی حاذق ، مشغول تهیه ضماد شد. خرشک ها را داخل هاون سنگی جلوی اتاق ریخت و در چشم بهم زدنی کوبید و سپس بادنبه و زرد چوبه و چند گیاه خشک دیگر قاطی کرد و در کمترین زمان ممکن ،مرهمی قوی درست کرد. آرام چارقد خودش را که بر سر فرنگیس بسته بود باز کرد ،می خواست روسری فرنگیس را که با خون سرش رنگ گرفته بود باز کند که عبدالله متوجه سوزن طلایی رنگ که زنجیرهای کوچک طلایی به آن وصل بود و گیرهٔ زیر چارقد بود شد و گفت : ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋 ➡️@motevasselin_be_shohada ‌❣متوسلین به شهدا❣ 🦋🕊🦋🕊🦋
3⃣1⃣1⃣🎬 عبدالله کنار دست زنش نشست و با اشاره به فرنگیس گفت : زن ! این کیه؟! از کدام جهنم دره ای پیداش کردی؟ اصلا زنده است؟ از رخت و لباسش معلومه که از بزرگان هست ، بالاخره کس و کارش میان دنبالش... ننه صغری با غضب به عبدالله نگاهی انداخت و‌گفت : جمیله را نمی بینی؟! و سپس دست فرنگیس را در دست گرفت و گفت : زبانت را گاز بگیر بچه ام زنده است ، نگاه کن ،دستانش دم به دم گرم تر می شود ، انگار خون در بدنش جاری میشود... رخت و لباسش هم همان رخت عروسی اش است..کمتر حرف بزن و بگذار کارم را بکنم. عبدالله که دوست داشت ،زودتر این دخترک چشم باز کند و خودش پرده از حقیقت خود و اصالتش بردارد، ساکت شد، خود را به گوشهٔ اتاق کشید و می خواست حرکات تند و فرز ،زنش را نگاه کند که تازه متوجه همهمهٔ بیرون شد. ننه صغری ،ضماد را بر سر فرنگیس گذاشت ، دستی به گردنبند زیبایی که بر گردن او‌ بود کشید و گفت :حکمن ،اجنه او را برده بودند و این طلاهای زیبا هم هدیهٔ آنان است و رو به عبدالله کرد و‌گفت : مگر دروغ می گویم ؟! همه می دانند که از ما بهتران ، چشمشان دنبال دخترهای زیبا هست ، پس روز عروسی جمیله او را دزدیدند....ننه صغری بوسه ای از گونهٔ جمیله گرفت و ادامه داد: اما جمیله ام ، دختر عزیزم آنقدر زرنگ بوده که از چنگ از ما بهتران گریخته و خود را به آب انداخته ،چون می دانسته من همیشه در کوه کمر و کنار رودخانه به انتظار آمدن او هستم. عبدالله با شنیدن این حرف ، آهی کشید ، او‌حالا متوجه شده بود که زنش ، این دختر نگون بخت را از کجا به چنگ آورده و از دلایلی که ننه صغری برای توجیه نبودن جمیله ،قطار می کرد ،شگفت زده شد و در حالیکه زیر لب تکرار می کرد :هه، از ما بهتران!! خدایا توبه...به سمت درب چوبی اتاق رفت و با باز شدن لنگ درب، دسته ای سر از بین آن نمایان شد که گوش خوابانده بودند و می خواستند ببینند در آن اتاق چه می گذرد.. ادامه دارد... 🦋🕊🦋🕊🦋 ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🦋🕊🦋🕊🦋
4⃣1⃣1⃣🎬 عبدالله بیرون رفت و صدای ننه صغری بلند شد : هووی مرد ، این در را ببند ، اینجا مردمش فضولن، حالا که دیدن جمیله سالم برگشته ، یه بهانه دیگه رو می کنن تا صغری را دیوونه خطاب کنن... عبدالله آهی کشید و همان طور که با تأسف سرش را تکان می داد ، درب اتاق را بست و روی حیاط خانه که سقف خانهٔ همسایهٔ پایین محسوب می شد ، آمد . جمعیت دوره اش کردند و هر کدام سؤالی می پرسید و همهمه ای به پا شده بود، عبدالله دستش را بالا برد و گفت : به خدا منم نمی دونم ،ننه صغری این دخترک را از کجا آورده ، اما تا جایی که از حرفاش فهمیدم ، گویا این دختر بینوا را آب رودخانه آورده ، الانم زنده است ،اما بیهوشه ، ان شاء الله که بهوش آمد ،خودش لب به سخن باز می کند و حرف می زند و آنموقع می دانیم که کیست و‌چکاره است و کمکش می کنیم تا به نزد کس و کارش برود. در این هنگام ،پیرزنی که کاسه ای آغوز در دست داشت و از اهالی مهربان روستا بود جلو آمد و گفت : عبدالله، ننه صغری حالش روبه راه است ؟ می خواهم این ظرف آغوز را بهش برسانم تا به میهمانش بخوراند ، آغوز مقوی ست و زود بیمار را سرحال می آورد. عبدالله ،نگاه خیره اش را به پیرزن دوخت و‌گفت : ننه حلیمه ، اگر قصدت اینه کنار صغری باشی ،بفرما ، فکر نکنم با وجود تو در کنارش مخالفتی کند ،چون تا جایی می دونم ، تو تنها کسی بودی که توی این دو سال که صغری زخم خورده و داغ دیده بود ، نیشخندش نکردی ، اما اگر غرضت خوراندن این غذا به دخترک است ،گفتم که ،او هنوز بی هوش است.. ننه حلیمه ،نفسش را با شدت بیرون داد و از کنار عبدالله گذشت و همانطور که جمعیت خیره نگاهش می کرد ، جلو رفت و درب اتاق را باز کرد و بدون اینکه حرفی بزند وارد اتاق شد و درب را بست. عبدالله بر تخته سنگی که کمی آن طرف تر بود نشست و جمعیت هم که هر لحظه بیشتر می شد ، به تبعیت از او نشستند... هرکسی پیرامون فرنگیس حرفی میزد و اظهار نظری می کرد ، انگار این دختر از آسمان نازل شده بود که فضای تکراری روستا را هیجانی تازه ببخشد،هرکسی در رابطه با خانواده او نظری می داد، اما همه با هم بر این موضوع توافق داشتند که این دخترک هر که هست از خانواده اعیان و اشراف است ،چون لباس های گل آلود و حریر و‌گرانبهایی که بر تن او بود، گواه این موضوع بود. همه گرم گفتگو بودند که درب اتاق باز شد و سر ننه حلیمه از بین درگاه بیرون آمد و گفت : هووی عبدالله... عبدالله مثل فنر از جاپرید و گفت : چی شد ننه حلیمه ،من همینجا هستم ،نیاز نیست های وهوی کنی ننه حلیمه که انگار مسولیت شاقی به او داده باشند ، گلویی صاف کرد و‌گفت : صغری میگه ، الان وقت ادا کردن نذر شده ، نذر کردم ،جمیله که برگشت برایش قربانی کنم، فی الفور ،سر یکی از بره ها را ببر ، در ضمن بدن این دختر ضعیف شده باید سوپ گرمی برایش فراهم کنیم و بهوش که آمد ، غذایی به او بدهیم که توان و نیرویش برگردد. عبدالله که درست است آنچنان دارا نبود اما برای همان که داشت ،سخاوتمند بود ، نفسش را بیرون داد و در حالیکه هعی هعی می کرد ، رو به یکی از اطرافیانش کرد و‌گفت : جعفر، اون چاقوی شاخی تیزت را بیار، وقتی ننه صغری یک‌چیزی بخواد ،باید براش فراهم کنم ، عبدالله توان مخالفت با ننه صغری را ندارد... با این حرف عبدالله ، قهقهٔ جمع به هوا رفت و جعفر با شتاب به سمت خانه اش روان شد. ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی 🦋🕊🦋🕊🦋 ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🦋🕊🦋🕊🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉🎊 ﻋﯿﺪﺗﻮﻥ ﻣﺒـﺎﺭڪــــــــــ🎉🎊 ✨می‌نویسم ڪہ والضُحیٰ زینب(س) ✨عصمت اللهِ ڪبریا زینب(س) ✨جمعِ اسماء و اسمها زینب(س) ✨ربنا بعدِ ربنا زینب(س) 🎊میلادعقیله بنی هاشم 🎊 زینب ڪبری (س) بر همگان مبارڪ باد 💗 🌷🌷🌷🌷 🌷🌟🌟🌟🌟🌷 🌷🌟⭐️⭐️⭐️🌟🌷 🌷 🌟⭐️🌟 🌷 🌷🌟⭐️⭐️⭐️🌟🌷 🌷🌟🌟🌟🌟🌷 🌷🌷🌷🌷 🍀 🌵 🍀🍀 🌵 🍀🍀 🍀🍀🍀 🌵🍀🍀 🍀🍀 🌵🍀 🍀🌵 🌵 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
ـ⁣⁣⁣⁣🍭♥️🍭♥️🍭♥️ ـ⁣⁣⁣⁣🎀🍃🎀🍃🎀 ـ⁣⁣⁣⁣♥️🍭♥️🍃⁦﷽ ـ⁣⁣⁣⁣🍃🎀🍃 ـ⁣⁣⁣⁣🍭♥️ ـ⁣⁣⁣⁣🎀 🌷زیارتنامه حضرت زینب کبری(س)🌷 ✨اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ فاطِمَةَ وَخَدیجَةَ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ وَلِیِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا عَمَّةَ وَلِیِّ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ عَرَّفَ اللهُ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْفِی الْجَنَّةِ،وَحَشَرَنا فی زُمْرَتِکُمْ،وَاَوْرَدَنا حَوْضَ نَبیِّکُمْ،وَسَقانا بِکَاْسِ جَدِّکُمْ مِنْ یَدِ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِب،صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ،اَسْئَلُ اللهَ اَنْ یُرِیَنا فیکُمُ السُّرُورَ وَالْفَرَجَ،وَاَنْ یَجْمَعَنا وَاِیّاکُمْ فی زُمْرَةِ جَدِّکُمْمُحَمَّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ،وَاَنْ لا یَسْلُبَنا مَعْرِفَتَکُمْ، اِنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌ،اَتَقَرَّبُ اِلَی اللهِ بِحُبِّکُمْ،وَالْبَرائَةِ مِن اَعْدائِکُمْ،وَالتَّسْلیمِ اِلَی اللهِ راضِیاًبِهِ غَیْرَ مُنْکِروَلا مُسْتَکْبِروَ عَلی یَقینِ ما اَتی بِهِ مُحَمَّدٌ،وَ بِهِ راض نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهَکَ یا سَیِّدی،اَللّهُمَّ وَ رِضاکَ وَالدّارَ الآخِرَةَ،یا سَیِّدَتی یا زَیْنَبُ، اِشْفَعی لی فِی الْجَنَّةِ،فَاِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ،اَللّهمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَةِ،فَلاتَسْلُبْ مِنّی ما اَنَا فیهِ،وَ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ،اَللّهمَّ اسْتَجِبْ لَنا وَ تَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَ عِزَّتِکَ،و َبِرَحْمَتِکَ وَ عافِیَتِکَ،وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّد وَآلِهِ اَجْمَعینَ،و سَلَّمَ تَسْلیماً یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ....✨ 🍭 🍃🎀 ♥️🍭♥️ 🎀🍃🎀🍃 🍭♥️🍭♥️🍭 🍃🎀🍃🎀🍃🎀 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش میشد عمر خود را هدیه میدادم به او زندگی را دوست دارم مادرم را بیشتر❤️ بعضی وقتا دروغ خوبه! به مادر کم طاقت باید دروغ گفت: باید بهش بگی حالم خوبه غذا خوبه هوا خوبه دلمون خوشه وقتی مادر خوب باشه یعنی همه چیز خوبه👌 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣