❇️« یادداشتی از طلبه شهيد عبدالله عزيزي»
[🌹❣🌿]
«يا ايها الذين آمَنوا آمِنوا بالله و رسوله.» (نساء/136)
اي کساني که ايمان آورديد بيافزاييد ايمانتان را به خدا و رسولش.»
🌷با سپاس بي کران، خداوند رحمان و رحيم را که آن چه آفريد از نعمت خير خارج نيست و ليکن ما نمي دانيم.
با درود و سلام به امام عصر -عجل الله تعالي فرجه- منجي ونجات دهنده جهان بشريت و سلام خدا و خلق محبوب خداوند بر نايب آن حضرت که با راهنمايي ها و رهبري هايش جوانان مسلمان را ساخته تا راه مولايشان حسين بن علي -عليه السلام- را بيابند و همان گونه با نثارخونشان اعلان خطر بکنند.
دشمن درون و دشمن بيرون بيدار است و لحظه اي از پا ننشسته و آماده نبرد با اسلام و ريشه کن کردن نظام عدل توحيدي در سراسر گيتي است.
بر فرد فرد مسلمانان آيه «يا ايها الذين امنوا لم تقولون ما لاتفعلون»(صف/2) را متذکر مي شوم که اي اهل ايمان! چرا چيزي را مي گوييد که بدان عمل نمي کنيد؟
چرا در ماه محرم براي پايداري نهضت حسين -عليه السلام- گريه و زاري مي کنيد؛ ولي براي به اجرا درآمدن قانون نهضت آن حضرت به پا نمي خيزيد؟!
🌹آري، ما را سرخي خون شهيد، ايثارگري هاي مفقودين و جانبازي هاي جانبازان ساخته و آيات کريمه قرآن ما را نويد پيروزي داده است؛ چه کشته شويم و چه بکشيم به شرط اين که بر نفس شيطاني خود غالب آييم و تحمل بر تمام مشکلات نمايي و با هر گونه ظلم و جورمبازه نماييم البته هر چيزي راکه به نفع ما نيست ظلم و ضايع شدن حق تلقي نکنيم.
آري! در اين زمان حساس نه تنها در اين مملکت صاحب الزمان -عجل الله تعالي فرجه- بلکه در اين جهان فاني زندگي کردن سخت است و بايد تحمل نمود تا جزء صابرين و اهل جنت قرار بگيريم که فرمود «و بشر الصابرين» بشارت باد بر صابرين که اگر اين کلمه عظمي و پر محتواي صابرين را بشکافيم خيلي مطلب بر ما هويدا مي شود.
بله اگر بر ايمان خود طبق آيه فوق بيافزاييم و تکيه بر ايمان و خداي يکتا نماييم و بر شعار توحيدي «لا اله الا الله» ايستادگي نماييم و به عقايد اصيل اسلامي مسلح شويم؛ تمام سختي هاي دنيوي براي همه ما توجيه خواهد شد.
اميدوارم که همگي ... در پناه خداي متعال که مستجمع صفات ثبوتيه و سلبيه است، باشيد.
👉🌷@motevasselin_be_shohada
🌹💐🍀🌺☘💐🌹
📝بخشی از دلنوشته شهید عبدالله عزیزی
🔹🔸🔹🔸️🔹️
❣مگر میشود آدمی خدا را بشناسد و عاشق او شود ولی رنج در راه او را خریدار نباشد
💥و یا رنج و مشکلات او را از پای در آورد و یا در دل شب با او با عشق راز و نیاز نکند و نگرید و فرزند خویش را مانند امام حسین علیه السلام به میدان نبرد نفرستد
و یا مثل زینب سلام الله علیها جواب کوبنده ای به دنیای ظالمان ندهد و یا فرزند خودش را در جبهه های مبارزه با جهل نفرستد؟
هرگز چنین نیست.
...ای خدا، ناظر حرکاتم هستی
خدا میخواهم توبه کنم
ای خدا میخواهم در کنار فاطمه سلام الله علیها تو با تو صحبت کنم،
ای خدا خبر دلم را تو داری من میخواهم سر بر آستان حسین علیه السلام بگذارم همانطوری که رزمندگان میگذارند،
مرا عاشق خود کن، دستم را به دامان حسین علیه السلام برسان
خدایا توفیق توبه به من بده، ای خدا توفیق بده، ای خدا به ذات کبریائی تو قسم کمکم کن تا تو را بشناسم،
ای خدا توفیق بده تا فقط تو را بپرستم، توفیق بده تا در برابر تو خاضع و خاشع باشم.
👉🌷@motevasselin_be_shohada
🌹🌺🌿♥️🌿🌺🌹
🌻وقتی یک جوان به جبهه می رود و در راه خدا مجاهدت میکند، پشت سر او، مادر و پدر و همسر و فرزندانش قرار دارند، پس او یک نفر نیست که مشغول مجاهدت است.
🌻هنگامی که یک جوان جانش را بر کف دست می گیرد و به میدان جنگ می رود در واقع پدر و مادر او هم جهاد میکنند.
✅امام خامنه ای حفظه الله
👉🌷@motevasselin_be_shohada
📚معرفی کتاب:
《🌟ستارگانی از کهکشان》
زندگینامه شهیدان عبدالله و مصطفی عزیزی
نوشته سیده گلناز پیغمبرزاده
👉🌷@motevasselin_be_shohada
✨🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅مجاهدت سربازان از مجاهدت مادران است❣
مادر شهید یعنی انسان بزرگ، بلند مرتبه و والامقام
انسانی که از بزرگ ترین دارایی و ثروتش، از بهترین چیزی که در زندگی داشت یعنی فرزندش گذشت تا راه خدا، رسم خدا، ارزش و آرمان های خداگونه حفظ گردد و دشمن آنها را زیر سوال نبرد.
مادران شهدا دینی بزرگ بر گردن تمام مردم دارند.آنها فرزندانشان را در راه خدا داده اند و این کار بزرگیست که از هر کسی برنمی آید.
👉🌷@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕یادش بخیر حال و هوای سنگرا
🕊بسیجی های مخلص و اشک و دعای سنگرا...
#یاد_شهدا_با_صلوات
👉🌷@motevasselin_be_shohada
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به "چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام عبدالله عزیزی"
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد "شهیدان عزیزی"
💚همنوا با امام زمان(عج)
____✨🌺✨____
👉🌷@motevasselin_be_shohada
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
___🌤🌺🌤_____
👉🌷@motevasselin_be_shohada
#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 9️⃣4️⃣ 🎬
سهراب هفت روز بود که مقیم این مکان مقدس شده بود و فقط برای گرفتن دست نماز و قضای حاجت بیرون میرفت و حتی یک بار هم ، به رخش که جان او به جان اسبش بسته بود ، سر نزده بود .
دیگر نه در بند خور و خواب بود و نه دیگر امور دنیا...گرچه از لطف و کرم امامش ،خوراکش سر وعده می رسید ،اما او حاجتی داشت که نیت کرده بود تا رفع آن حاجت از این مکان مطهر بیرون نرود.
هفت روز بود که بست نشسته بود در گوشه ای ترین مکان حرم که از دید دیگران پنهان بود ، او رسم سخن گفتن با بزرگان را نمی دانست ، اما حرف دلش را با زبان بی زبانی به امامش می گفت... او خود را بی پناهی می دانست که چشم منتظر پدر و آغوش گرم مادری در انتظار او نبود ، بی پناهی که بی کس و کار بود ، نه شغل و پیشه ای داشت و نه پول و سرمایه ای....جز راهزنی چیزی نمی دانست که آنهم مدتی بود توبه کرده بود و تمام دار وندارش هم از دست داده بود ...پس بی پناهی بود که به این حریم پناه آورده بود. او حالا با روند کار خُدّام حرم آگاه بود ، غلامرضا که اکثر اوقات در حرم بود و گاهی که غیبش میزد ، برای رسیدگی به امور زائران بود، چند خادم جوان هم بودند که رسیدگی به نظافت و امور حرم بر عهده شان بود و اینک که صبح تازه از پشت کوه های مشرق زمین طلوع کرده بود ،یکی از آنها بر بالای نردبانی رفته بود تا شمع های داخل چلچراغ بالای ضریح را تعویض نماید.
سهراب همانطور که زانو در بغل گرفته بود و حرکات آن خادم جوان را می پایید ، متوجه سرو صدایی در حرم شد.
دیگرِ خادمان با شتاب و البته احترام به نزد تک تک زائران داخل حرم میرفتند و چیزی در گوششان زمزمه می کردند و درکمال تعجب ،هر زائر با شنیدن سخنان آنها ،سریع از جا بلند می شد و به بیرون می رفت.
سهراب حدس زد که احتمالا می خواهند کل حرم را جارو نمایند ، اما کف حرم و سنگهای مرمر اینجا مانند آینه می درخشید .
سهراب که حوصله ی هوای بیرون را نداشت ، خود را به داخل پناهگاهش کشید و مانند جنینی در رحم مادر، روی دستانش خوابید و طوری وانمود کرد که اگر یکی از خادمان متوجه حضور او می شد ، با دیدن اینکه او در خواب است ، به سهراب رحم کند و از بیرون نمودن او خودداری نماید.
اما هیچ کس متوجه سهراب نشد و خیلی زود ،حرم خلوت خلوت شد، حتی آن مردجوانی که شمع های چلچراغ را عوض می کرد نیز فی الفور بیرون رفت.
سکوت همه جا را فرا گرفته بود.
سهراب چشمانش را روی هم فشار میداد ، اما حرکت نسیمی فرح بخش را در اطرافش حس می کرد ،ناگهان...
ادامه دارد...
🦋🕊🦋🕊🦋
👉🌷@motevasselin_be_shohada
🦋🕊🦋🕊🦋
#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 0️⃣5️⃣ 🎬
سهراب متوجه شد خبری از نظافت و جارو و...که تصورش را می کرد نیست ، اما حضور کسی را در اطرافش احساس کرد.
شک داشت که از خادمان حرم باشد یا کسی دیگر؟ ...پس ترجیح داد خود را به خواب بزند تا کسی مانع ماندن او داخل حرم نشود.
همانطور که در عالم تخیلات خود غرق بود ، ناگهان صدای نازک زنانه ای که اندکی لرزش در آن موج میزد بلند شد :
سلام مولای خوبم ، سلام امام عزیزم ، سلام مراد زندگی ام ، سلام ای برکت حیاتم، سلام ای دستگیر درماندگان ، به خداوند قسم که من درمانده ای هستم بی وفا ، بنده ای هستم غافل که فقط هنگام حاجت و نیاز، یاد بزرگان می کنم ، مرا ببخش مولای کریمم ، مرا عفو نما آقای رئوفم ، این بنده ی حقیر را به بزرگی خودت ببخش و بر من خرده نگیر ، مولای عزیزم ، دردی به دلم رسیده که نمی توانم آن را بازگو کنم ، ترسم از آن است که مرا به سُخره گیرند ، اما شما که دوای درد بی درمانید ، شما نانوشته ، نوشته می خوانید و ناگفته راز دل می دانید...
حال که خود می دانید در دلم چه می گذرد ، دستم را بگیر ، خودتان شاهدید که در طول عمرم، آنچنان پرورش یافتم و آنچنان عمل کردم که رضایت خدا و ائمه را در بر داشته باشد .
اما نمی دانم این نسیمی که به دلم وزیده ، واقعا نفحاتی روحانی ست یا هوسی ست زود گذر....مولای خوبم همه ی امور را به دستان با سخاوت شما سپردم ، اگر هوس است که خود آتش درونم را خاموش کن که پناه آوردم به درگاهت که از غیر ببُرم و به شما نزدیک شوم و اگر چیزی غیر از هوس است ، خود کرم کن آنچه را که می دانی مصلحتم است....رشته ی زندگی ام به دستان شما....اختیار این دخترک گنهکار از آنِ شما....بزرگ من هستید و بزرگی نمایید برای این دخترک سراپاتقصیر...
سهراب که از طرز سخن گفتن این غریبه ی شیرین زبان و با ادب، به وجد آمده بود ، آرام از جا برخاست.
انگار پاهایش به اختیار او نبود ، به سمتی که از آنجا صدا می آمد راه افتاد ، درست بالای سر قبر مطهر ، دخترکی به زیبایی خورشید ، روبنده را بالا زده بود و گرم گفتگو با امام رضا(ع) بود.
چشم سهراب به آن چهره ی پری رو که مملو از اشک بود، افتاد .
انگار بندی درون قلبش پاره شد ، گرمی چیزی را در دل احساس کرد ، احساسات متناقضی به او دست داده بود ،هم گرمش بود و هم احساس لرز می کرد،هم دوست داشت با این دخترک که نمی دانست کیست و از کجا آمده ، هم صحبت شود و هم روی آن را نداشت که خود را نشان این فرشته ی زیبا دهد...
مردد برجای خود ایستاده بود و آن دخترک زیبا رو هم بدون اینکه متوجه حضور سهراب باشد ، همانطور که قرآن را در آغوشش می فشرد با امام رضا (ع ) ،سخنها می گفت...
ادامه دارد...
🦋🕊🦋🕊🦋
👉🌷@motevasselin_be_shohada
🦋🕊🦋🕊🦋
#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 1️⃣5️⃣ 🎬
سهراب مانند روحی که گویی اختیار حرکاتش به دست خودش نبود ، با آرامی جلورفت و جلو رفت.
خیره به چهره ای زیبا که به جرآت می توانست قسم بخورد که در عمرش هرگز چنین فرشته ی زیبارویی ندیده ، بود.
در یک قدمی او و نزدیک ضریح مطهر زانو زد و آرام گفت : س...سلام
فرنگیس با شنیدن صدای ناگهانی یک مرد غریبه ،آنهم در حالی که به او گفته شده بود ، هیچ کس در این مکان مطهر نیست ، با خشم روبنده اش را پایین انداخت و سرش را بالا گرفت و با تحکم گفت : شما به چه جرأتی... و تا نگاهش به صورت آشنای سهراب افتاد ، انگار حرف در دهانش خشکید...در حالیکه سراسر وجودش را هیجانی شدید ،فرا گرفته بود ،با دست پاچگی ،قرآن را به طرف سهراب داد و گفت : س...سلام ، شما قرآن خواندن می دانید؟ می شود برایم چند آیه از قرآن بخوانید؟
فرنگیس اصلا نمی دانست چه می کند و چه می گوید و دلیل این خواسته اش چه بود؟ آنهم از جوانی که تنها هفت روز پیش در میدان مسابقه دیده بودش و هیچ شناخت دیگری از او نداشت و فقط میدانست نامش سهراب است و از سیستان آمده و نمی توانست که انکار کند، این جوان دل او را ربوده بود.
سهراب مبهوت از حرکت این دخترک زیبا و دستپاچه تر از او ، نگاهش را از چشمهای فرنگیس که از زیر روبنده پیدا بود ، گرفت و به زمین دوخت و همانطور که قرآن را از دست دخترک می گرفت به آرامی گفت : آری تلاوت قران را می دانم ، نگاهش از زمین به قرآن کشیده شد و همانطور که این کتاب الهی را لمس می کرد ، متوجه شد قرآن نفیس و گرانبهایی باید باشد ، اما سهراب اینقدر گیج احساسات درونی اش بود که متوجه نشد ، کتاب پیش رویش ،همان است که او بعد از گذشت چندین سال ، برای بدست آوردنش راهی خراسان شده ، اگر او به هوش بود و صفحه ی اول قرآن را میگشود ، حتما نام خود را آخرین نفر شجرنامه ای که در این صفحه قرآن نوشته شده بود ، می دید....
سهراب که سعی می کرد وانمود کند ،حالت عادی دارد ، قرآن را در دست گرفت ، بسم اللهی زیر لب گفت و کلام خدا را باز کرد.....
ادامه دارد...
📝به قلم : ط_حسینی
🦋🕊🦋🕊🦋
👉🌷@motevasselin_be_shohada
🦋🕊🦋🕊🦋
#دلتنگی_شهدایی 🌼🌿
خواستے دلتنگیم را در دلم پنهان ڪنم،
عاشق و انڪار دلتنگے؟
مسلمان و دروغ؟
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
👉🌷@motevasselin_be_shohada