<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
🇮🇷 #مزد_خون 🇮🇷
#بر_اساس_واقعیت
📖 قسمت سی و چهارم
نگاهم افتاد به این مردهای دشداشه پوش!
داشتم به حرفهای مهدی فکر میکردم که این فرقه چقدر راحت اسم شیعه رو با رسمش متلاشی کردن!
در همین حین سر و صدای بچهی کوچکی که همراه باباش برای تماشا کردن دستهی عزاداری اومده بودن، و چنان خودش رو به باباش چسبونده بود و التماس میکرد و میگفت؛
:بیا بریم بابا من میترسم"
توجهم رو جلب کرد
والبته بچهی بیچاره حق داشت،
من که یه مرد بزرگ بودم، با دیدن چنین صحنههایی داشتم سکته میکردم چه برسه به اون طفل معصوم!
با اشاره به بچه، رو به مهدی گفتم:
"اصلا فکر نکنم تا اخر عمرش چنین صحنههایی یادش بره و چقدر تلخه که عزاداری برای امام حسین(ع) رو با چنین تصاویری بخاطر بسپاره که ذرهای عشق درونش نیست که هیچ!
فقط ترس و وحشت و خون، یادگاری چنین هیئت رفتنی میشه!
و ناگفته پیداست چه حسی نسبت به هئیت و روضه و امام حسین(ع) پیدا میکنه!"
با عصبانیت ادامه دادم:
"خیلی راحت تنها با کارهای یک سری افراد جاهل مثل اینها که بیشتر به اراذل شبیهن تا عاشق امام حسین(ع)! هم فرقهی ضاله میخوننمون! هم مثل اتفاقی که برای این بچه میافته به سادگی این پیوند عاشقانه حسینی شکسته میشه!"
مهدی دستش رو خیلی آروم گذاشت روی شونم و گفت:
"میدونی مرتضی! اینها فقط یک سری جاهل نیستن! داشتم فکر میکردم اگه غریبهای از علت بریدن سـر امام حسین(ع) پرسید به قول استادم باید بگیم :
ترڪیبی از #منافقانباهوش و #مردمجاهل عاشورا را رقم زدند!"
بعد هم چشمهاش رو به آسمون دوخت و ادامه داد:
"و چه معجون عجیبی ست این ترڪیب...!"
اسم منافق باهوش که اومد یاد تفکر انگلیسی افتادم که چقدر خطرناکتر از بمب و اسلحه است!
گفتم:
"شیخ مهدی! چه قدر دشمن حساب شده کار میکنه! از این طرف با درست کردن فرقههای شیعهی افراطی مثل شیرازیها و از اون طرف با درست کردن گروههای سنی افراطی مثل وهابیها چقدر دقیق به خواستهاش میرسه!"
بعد با حالت عصبانی گفتم:
"بعضی از ما هم خیر سرمون توی حوزه ی علمیه داریم درس میخونیم که مثلا به درد اسلام بخوریم! به جای اینکه به درد اسلام بخوریم، کمکاریهامون، خودشون شدن یه درد برای اسلام!
لبخند نشست روی لبش و گفت:
"دمت گرم! که جمع نبستی!"
بعد هم ادامه داد:
"میدونی تفاوت به درد خوردن یا خودِ درد بودن در چیه؟!"
گفتم:
"آره اخوی! چرا ندونم !؟
دارم امثالش رو جلوی چشمهام میبينم.
به اسم امام حسین(ع)
توی لشکر امام حسین(ع)
با لباس عزادار امام حسین(ع)
نفوذی لشکر یزید باشی و براش کار کنی والله خودِ درد! یه درد کشنده!"
اخم هام رو بیشتر کشیدم توی هم و ادامه دادم:
"اصلا چرا باید لباس عزادار امام حسین(ع) رو بپوشند! چرا هر جا نفوذی هست یا زیر یقهی دیپلماتِ بسته شده تا حلقه یا زیر لباس روحانیت؟!"
سری تکون داد و با تاسف گفت:
"چون در پوشش عزادار حسین(ع)، راه حسین (ع) رو ببندی و صدای کسی در نیاد خیلی راحتتر از اینه که در پوشش یزید راه را بر حسین(ع) ببندی و صدای کسی در نیاد!
یکی دیگه از اصلیترین علتهاش هم که معلومه برای داشتن امنیت!
این روش مختص الان هم نیست!
بعد از واقعهی کربلا عبیدالله بن زیاد هم برای رسیدن به دارالحکومه، از درِ دروازهی شهر کوفه تا رسیدن به کاخش لباس امام حسین(ع) رو پوشید برای اینکه از مردم در امان باشه!
خوب اینها هم شاگردهای همون خبیث هستن دیگه!
تاریخ خوب نشون داده تزویر از ابزار همیشگی خواص فاسد و سیاست باز و قدرتطلب هست. اینم یه مدلشه دیگه!
گفتم:
"حاجی اینا که دیگه ادعاشون اینه اهل سیاست و قدرت نیستن و دم از جدایی دین از سیاست میزنن!
مهدی جوری نگاهم کرد که قشنگ متوجه شدم منظورش اینه چقدر سادهای تو پسر!
بعد هم گفت:
"اشتباه نکن!"
🔸ادامه دارد ...
part12_salam bar ebrahim.mp3
12.08M
📚کتاب صوتی
#سلام_بر_ابراهیم۲
🕊زندگینامه و خاطرات شهید بی مزار ابراهیم هادی
قسمت 2⃣1⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥قرنهاست که فریاد «هل من ناصر» سیدالشهدا علیهالسلام پهنهی زمان را پیموده است...
شهید #آوینی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
*🤍برادر شهید:
✅یہاخلاقیکہداشتازهیچکسهیچانتظاری نداشت...
سعیمیکردکارخودشروخودشانجامبده
اعتقاد داشتچونانتظارندارم
ازدستکسیهمناراحتنمیشم.. :)
#شهید بابک نوری✨🌷
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
❣شهیدی که خودش مهمانهای مراسم را دعوت میکند.
به مناسبت سالگرد پدرم یک تعدادی مهمان دعوت کرده بودم منزل و متأسفانه غیر از یک نفر آنها، بقیه نیامدند.
من آن شب که مهمانها را دعوت کردم و تشریف نیاوردند خیلی ناراحت شدم چون مراسم سالگرد پدرم بود و من خیلی دوست داشتم مهمانهایی که دعوت کردهام تشریف بیاورند.
من به شدت گریه کردم و همان شب پدرم را خواب دیدم که ایشان آمدهاند و پای تلفن نشستهاند. یک دفتر تلفن بزرگ جلوشان باز است و دارند تلفن میزنند. از اتاق بیرون آمدم و بهشان گفتم: بابا چکاری انجام میدهید؟
گفتند: باباجان! چرا ناراحت میشوی؟ این مهمانهایی که برای مراسم من میآیند همه را من خودم دعوت میکنم و اگر نیامدند دعوت نشدهاند، شما ناراحت نشو!
از آن سال هر کس را که برای مهمانی ایشان دعوت میکنم و تشریف نمیآورند اصلا ناراحت نمیشوم چون میگویم حتما پدرم ایشان را دعوت نکرده و مطمئنم که بهشت زهرا آمدن هم دعوت شهداست.
راوی: «دختر شهید جواد حاجی خداکرم»
شهید #جواد_حاجی_خداکرم
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
هدایت شده از سلطان امام رضا(ع)💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋
🔹️نماهنگی زیبا از سامی یوسف
به زبان فارسی با نام ""زیارت""
🔹️تقدیم به ساحت مقدسِ
#امام_رضا علیه السلام
❣@soltan_imamreza
〇(سلطان امام رضا(ع⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️لحظات پدر دختری شهید مدافع حرم سیدمصطفی صادقی♥️
شهید مدافع حرم
#سیدمصطفی_صادقی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
🇮🇷 #مزد_خون 🇮🇷
#بر_اساس_واقعیت
📖 قسمت سی و پنجم
شیخ مهدی ادامه داد:
"اینها تا وقتی دم از جدایی دین از سیاست میزنن که منفعت و قدرتشون رو به خطر میاندازه! وگرنه سیاستی که تامینشون کنه و منفعتشون رو تقویت، حمایت هم میکنن.
درست مثل بیانیههایی که در اوج فتنههای سال ۸۸ دادن و سید صادق شیرازی رسما از فتنهگرها حمایت کرد...
همین چند وقت پیش هم توی عراق یه گروه از تاییدشدههاشون نامزد نمایندگی مجلس شدن که خوب رای نیاوردن!
قضیه اینجوریاست آقا مرتضی ....
هم زمان که صحبت مهدی به اینجا رسید، خدا نصیبتون نکنه دستهی عزاداریشون رسید به مرحلهی هروله کردن!
یعنی وضعیتی بود!
خیلی از جمعیتی که دورشون جمع شده بودن فاصله گرفتن که یه وقت وسط این شور هروله گرفتن، گرفتار شمشیر حرملهای نشن بخدااااا !
با استرس گفتم:
- "شیخ مهدی! جون مادرت بیا بریم! حیفه اینجوری بمیریم!!!"
- "چیه ترسیدی! نگران نباش اینقدر حواسشون هست که بهانه دست ملت ندن!"
- "والا ترسم داره حاجی! توی تمام عمرم فقط توی فیلم ها این همه آدم شمشیر و قمه به دست یه جا دیدم!"
همینطور که ازشون دور میشدیم و فاصله میگرفتیم گفتم:
"مهدی چه جوری اینها اینقدر راحت فعالیت میکنن؟! هیچ کس هیچی نیست بهشون بگه!"
نیش خندی زد و گفت:
"منافق باهوش، تزویر و نفوذه برادرم! معمولا اینقدر با دقت کار میکنن که به تله نیفتن!
مثلا همین منصور که یکی از افراد رده پایینشون هست، اینقدر حواسش جمعه که سوتی نده و میبینی هنوز توی حوزه خیلی راحت رفت و آمد میکنه! امثال هئیتیهاشون هم همون مردم جاهل رو شامل میشن که بعضیهاشون واقعا فکر میکنن با این کارها عشق و ارادتشون رو به امام حسین(ع) نشون میدن!
ضمنا قدرت نفوذ اینقدر بالا هست که اینها پیش کش، همونجوری که از شش نفر مذاکره کنندهمون توی وین، فعلا سه تاش جاسوس از آب در اومده که البته اون هم بعد از انجام مذاکرات لو رفت یعنی بعد از اتمام کار! دیگه توقع چی داری!؟"
نفوذ رو باید جدی گرفت مرتضی!
باید جدی گرفت!
یه جملهای هست مختص این افراده که میگه:
"من انگلیسی فکر میکنم ولی فارسی حرف میزنم!
نتیجه اینکه شیخ، هر فارسزبانی خودی نیست!
و هر روضهخوانی، عزادار حسین(ع) ...
رسیدیم به ماشین...
سوار که شدم به مهدی گقتم:
"احساس میکنم سرم به اندازهی تمام ضرباتی که اون مردهای دشداشه پوش به سر و صورت خودشون میزدن درد میکنه!
شاید هم بیشتر..."
سری تکون داد و یک دستی ، دستش رو انداخت توی فرمون و گفت:
"حق داری مرتضی!
به قول حضرت امام(ع)؛ اینقدر اسلام از این مقدسین و بعضا روحانینماها ضربه خورده از هیچ قشر دیگهای نخورده!
ضرر وجود حتی یک روحانی که در خط اسلام آمریکایی باشه آنقدر شدید و خطرناکه که یه ساواکی اینقدر خطرناک نیست!"
بعد هم گوشیش رو داد دستم و گفت:
اینکه میگه خطرناکه بخاطر اینه؛ بعد صفحهی گوشیش رو باز کرد، دو تا فیلم رو دانلود کرد و گفت نگاه کن!"
🔸ادامه دارد ...
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
🇮🇷 #مزد_خون 🇮🇷
#بر_اساس_واقعیت
📖 قسمت سی و ششم
اولین فیلم رو که باز کردم انگار مراسم جشنی بود،
توی ایران جمعی بودن با لباسهای قرمز و محیط تزئین شده،
یکی وسط بلند داد میزد بگو:
"لعن علی عدوک یاعلی...."
و پشت سرش جمعیتی با صدای بلند تکرار میکردن و ادامه میدادن،
حرفهایی میزدن که با دیدن فیلم دومی ترجیح میدم نگم!
خوب تا اینجا که به نظر همین مدل شیعههای افراطی و بر و بچههای صادق شیرازی بودن که میخواستن عمق شیعه بودنشون رو مثلا نشون بدن!
برای من کاملا واضح بود بحث شکستن وحدت و بی بصیرتیشون ...
اما... اما....
امان از لحظهای که فیلم دوم رو باز کردم!
نفسم به شماره افتاد و فقط میگفتم:
"یا زهرا ... یازهرا..."
احساس کردم دارم متلاشی میشم...
دیدن این صحنه درد کمی نبود!
توی فیلم دوم مثل فیلم اول جمعی بودن،
اما کمی متفاوت،
چون دو دسته وجود داشت!
سه و چهار نفر دست و پاهاشون بسته بود!
بقیه دستشون شمشیر و قمه بود!
درست مثل صحنههایی که همین چند لحظه قبل توی دستهی عزاداری دیدم!
یکی از اونهایی که معلوم بود لیدر اون جمع هستن گوشیاش رو روشن کرد
دقیقا همون فیلم اولی رو که من چند دقیقه پیش دیدم به طرف دوربین گرفت و گفت:
"آهای ... ( حرف نامربوطی زد و ادامه داد)حالا بگو اولی و دومی و سومی!"
و بعد در حالی که فریاد میزد:
"آهای شیعهی امام علی، بیا شیعهی امام علیت رو نجات بده!!!!"
و با تمام قساوت قلب که یه سنی افراطی (وهابی) میتونه داشته باشه اون سه چهار نفر رو قطعه قطعه کردن!
قطعه ... قطعه...
حالم وصف نشدنی بود...
بگم مبهوت... متعجب... متاسف... متاثر...
نمیدونم هر کلمهای که بتونه اون لحظه رو بیان کنه و زبانم و کلمات قاصر از گفتنش،
که چقدر راحت اینجا به اسم شیعه بودن با جهل و افراط به سادگی باعث میشن خون شیعهی دیگری رو یه جای دیگه بریزن!
مهدی در حالی که حال خراب من رو داشت میدید، گفت:
"تفکر انگلیسی یعنی شیعهی افراطی. سنی افراطی به سادگی میتونه سر شیعیان واقعی حضرت رو ببره! دین رو نابود کنه وچیزی از انسانیت باقی نذاره!"
و این سیاستی قوی، برای راحت به قدرت سیاسی و منفعت رسیدنه! و برای اجرایی کردنش چه جایی بهتر از یقهی آخوندی و لباس روحانیت!"
مهدی راه افتاده بود و ازخیابونهای بالاشهر تهران یکییکی میگذشت، اما من در زمانم ایستاده بودم...
فکرم متوقف شده بود...
که چرا باید بعضیها به اینجا برسند؟
چرا!
همینطور که دستم رو مدام به محاسنم میکشیدم و کلافه از دیدن چنین صحنههایی بودم به مهدی گفتم:
"یه عده مثل خود صادق شیرازی و اطرافیانش و حامیهاشون حالا چه انگلیس چه امریکا که منفعتش رو میبرن درست!
اصلا مشخصه که هدفمند همه این کارها رو میکنن! اما بقیه ی افراد که دیگه نفعی براشون نداره! چرا چنین کاری میکنن و حاضرن خون خودشون رو با این وضع بریزن؟!
این چه جور ارادت و عشقیه!؟
که باعث کشتن چند تا بیگناه توی یه کشور دیگه بشن!؟
مهدی لبخند تلخی زد و گفت:
"جوابش خیلی ساده است!"
مزد خونشون رو که دلارهای انگلیسی میده، اما شنیدی اون جملهی معروف رو که میگه:
"امام گذشته را عاشقاند و امام حاضر را نه؟! چرا!؟
چون امام گذشته رو هر طوری بخوان تفسیر میکنن، اما امام زمان رو باید اطاعت کنند و فرمان ببرن به نظرت کدومش راحت تره؟
اطاعت کردن یا ارادت داشتن!
🔸ادامه دارد ...
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
🇮🇷 #مزد_خون 🇮🇷
#بر_اساس_واقعیت
📖 قسمت سی و هفتم
مهدی ادامه داد:
ببین مرتضی یه طلبه یا یه فرد مذهبی یا یه فرد معمولی توی مسیر زندگیش از سه راه میتونه حرکت کنه،
یا اهل ولایت هست که خوب راه درست رو میره، که بگم اهل ولایت هم بودن خیلی کار سخت و دشواریه و واقعا مرد میخواد! چون دشمن تمام تمرکزش رو روی زدن ولایت فقیه گذاشته، تا جایی که فکر کن وکیل سابق سیدصادق شیرازی شاکرالابراهیمی میگفت:
"سید صادق گفته ما مشکلمون با شخص خامنهایه!
که اگر یه روز نظرش راجع به قمه زنی تغییر کنه و بگه حلاله، ما بدون شک حرامش میکنیم! اگه یه روزی این شخص بگه هفتهی برائت درسته ما میگیم هفتهی وحدت درسته!"
دشمن اینقدر ولایت براش مهمه! که برنامههاش رو طبق بر عکس عمل کردن به حرفهای این شخص میچینه!
مسیر دوم اینکه اهل ولایت نیست که خوب تکلیفش معلومه!
میمونه یه گروه سوم که برای آروم و ساکت کردن وجدان خودشون، شروع میکنن کارهای خوب کردن که عملا فایدهای نداره!
یادته یه بار بهت گفتم اگر کسی مطلبی رو اشتباه بفهمه، هم خودش میافته توی چاه، هم دیگران رو هل میده توی چاه!
دقیقا گروه سوم همین شیوه رو دارن یعنی دم از عشق حسین(ع) و حب علی(ع) میزنند، ولی اهل ولایت و اطاعتشون نیستند!
امام حسین(ع) رو محصور میکنند فقط در نماز! فقط در عطش! فقط در زخمهای بیشمار سر نیزه! همین!
ولی نمیگن برای چی این همه زخم برداشت!
اصلا چی یا کی باعثش شد!
که خوب اینجا دیگه امثال ما اگر راه و هدفشون درست باشه باید روشنگری کنیم. باید بصیرت بدیم!
هر چند سخته ولی شدنیه!
نگاه مطمئنی بهش کردم و گفتم: من میدونم چی میخوام! میدونم چی باید با خودم داشته باشم!
اصلا برای همین اومدم قم!
اگر تا قبلا فقط دوست داشتم تمام ابعاد دینم رو یاد بگیرم از سیاست و اقتصاد و خانواده و هنر و فلسفه و معنویت تا هر چیزی که به زندگی و زنده بودنم مربوط میشه که هم خودم استفاده کنم، هم به دیگران یاد بدم و درست زندگی کنیم، الان بعد از این ماجراها عزمم رو جزم کردم تا انشاالله هم به مقصد برسم، هم به مقصود...
مهدی بهم گفت:
"شیخ مرتضی! حالا که شما میدونی چی میخوای، میدونی هم چی باید با خودت داشته باشی، حواست باید خیلی جمع باشه توی این مسیر ممکنه باز هم ببینی افرادی که با برنامه اومدن توی پوشش این لباس!
ممکنه خیلیها سد راهت بشن ، ممکنه گاهی به جای اینکه ازت بخوان روضهی خودشون رو بخونی و با قمه بزنی توی سرت، فقط بگن سکوت و سازش کن همین، منافق رنگ عوض میکنه و برای همراه کردن دیگران با خودش از هیچ چیزی دریغ نمیکنه!
و درضمن یادت باشه این لباس اینقدر تقدس داره که با چهار تا منافق و جاهل رنگ مقدسش عوض نمیشه! همونقدر که ازش سو استفاده شده، صدها برابر باهاش کار شده، تلاش شده و مسیر رو نشون داده...
بخاطر همینه دشمن اینجا رو هدف قرار داده
یه طلبهی خوب که برای رضای خدا کار میکنه میتونه دست صدها نفر رو بگیره و چهرهی خیلی از این منافقها را رو کنه!
اما دقت کن، کسی که برای رضای خدا مشغول انجام وظیفه هست توقع این رو نداشته باشه که مورد قبول همه قرار بگیره!
به قول حضرت امام(ره): هیچ امری مورد قبول همه نیست!
نفس عمیقی کشید و ادامه داد :
مرتضی! ما مکلف به وظیفه هستیم، نه مامور به نتیجه!
تمام مسیر برگشت کلی با هم صحبت کردیم،
مهدی از داشتن بصیرت،
از قدرت نفوذ،
از تخریب،
از نفاق،
از منفعت طلبی گفت و حرفها زد...
تکتک جملات مهدی رو توی ذهنم ثبت کردم و میدونستم مسیر پر فراز و نشیبی دارم اما به قول آقامون امام علی(ع): هر که نهایت تلاش خود را برای رسیدن به هدف به کار گیرد به خواستهاش میرسد.
و من مصمم برای رسیدن به هدف....
والعاقبه للمتقین
🔸پایان
2997035792.mp3
11.08M
📚کتاب صوتی
#سلام_بر_ابراهیم۲
🕊زندگینامه و خاطرات شهید بی مزار ابراهیم هادی
قسمت 3⃣1⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای شهادت شهید محسن حججی
🔸امیدواریم خانواده شهید #حججی هیچ وقت این کلیپ رو نبینند....
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🔸حضرت زهرا(س) گفتند: فردا خودم عملیات را فرماندهی میکنم...
🔹روز قبل از شهادتش به اتفاق جمعی از دوستانش منطقهای را گرفته بودند و دو شهید هم داده بودند. دوستان انصار که همراهش بودند گفتند بعد از عملیات و گرفتن روستا خوابید و روز بعد با چهره بشاش گفت دیشب مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) را در خواب دیدم که گفت شب گذشته که عملیات کردید، لحظه لحظه آن را دیدم. اما عملیات فردا را خودم فرماندهی میکنم. عملیات انجام شد و منطقه مهمی را هم در سوریه آزاد کردند.
🔺راوی: سردار علی اصغر گرجیزاده فرمانده حفاظت سپاه درباره شهید مدافع حرم #فاطمیون
شهید مدافع حرم🕊🌹
#سیدمصطفی_موسوی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽خاطرهای شنیدنی از شهید مدافع حرم فاطمیون «حمید حسینزاده» به روایت خواهر
شهید مدافع حرم🕊🌹
#حمید_حسین_زاده
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تاثیر #شهید بر هویت جوانان
🔺روایت #حاج_قاسم از تاثیرپذیری یک جوان از شهید مدافع حرم
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
شهیدی که پس از شهادتش اشک ریخت🥺
نفیسه(دختر شهید) گفت بابا اگر هستی یک نشانه بده. حالا مراقب است بغض اش جلوی حرف هایش را نگیرد و می گوید: هر سه نفر بالای سر آقا مرتضی بودیم. شروع به حرف زدن کردم. گفتم سلام آقا مرتضی دل مان خیلی برایت تنگ شده. نفیسه هم گفت بابا جان می گویند شهدا زنده اند، اگر هستی به ما یک نشانه بده…
نفیسه سر به زیر دارد و مادر تصویر همسرش را در گوشی تلفن اش نشان مان می دهد و می گوید: حرف نفیسه که تمام شد دیدیم از گوشه چشم چپ آقا مرتضی یک قطره اشک سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد...
#شهید_مرتضی_عطایی🕊💐
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
46.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند مجنون (کامل) شهید مرتضی عطایی
🌷هدیه به روح نورانی این شهید بزرگوار صلواتی عنایت فرمایید.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
❣رنگ عشق ❣
🌺 قسمت اول:
🖊خواستگاری
توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجبور بشه با دختری حرف می زنه ... هر چند، گاهی حرف های دیگه ای هم پشت سرش می زدن ...
توی راهرو با دوست هام ایستاده بودیم و حرف می زدیم که اومد جلو و به اسم صدام کرد:
- خانم همیلتون! می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟
کنجکاو شدم ... پسری که با هیچ دختری حرف نمی زد با من چه کار داشت؟
دنبالش راه افتادم و رفتیم توی حیاط دانشگاه ... بعد از چند لحظه این پا و اون پا کردن و رنگ به رنگ شدن؛ گفت: می خواستم ازتون درخواست ازدواج کنم؟
چنان شوک بهم وارد شد که حتی نمی تونستم پلک بزنم ... ما تا قبل از این، یک بار هم با هم برخورد مستقیم نداشتیم ... حتی حرف نزده بودیم ... حالا یه باره پیشنهاد ازدواج ... ؟ پیشنهاد احمقانه ای بود ... اما به خاطر حفظ شخصیت و ظاهرم سعی کردم خودم رو کنترل کنم و محترمانه بهش جواب رد بدم.
بادی به غبغب انداختم و گفتم:
می دونم من زیباترین دختر دانشگاه هستم اما ... .
پرید وسط حرفم ... به خاطر این نیست!
در حالی که دل دل می زد و نفسش از ته چاه در میومد ... دستی به پیشانی خیس از عرق و سرخ شده اش کشیده و ادامه داد:
دانشگاه به شدت من رو تحت فشار گذاشته که یا باید یکی از موارد پیشنهادی شون رو قبول کنم یا اینجا رو ترک کنم ... برای همین تصمیم به ازدواج گرفتم ... شما بین تمام دخترهای دانشگاه رفتار و شخصیت متفاوتی دارید ... رفتار و نوع لباس پوشیدن تون هم ...
همین طور صحبتش رو ادامه می داد و من مثل آتشفشان در حال فوران و آتش زیر خاکستر بودم ... تا اینکه این جمله رو گفت: طبیعتا در مدت ازدواج هم خرج شما با منه ...
دیگه نتونستم طاقت بیارم و با تمام قدرت خوابوندم زیر گوشش ... .
- تو با خودت چی فکر کردی که اومدی به زیباترین دختر دانشگاه که خیلی ها آرزو دارن فقط جواب سلام شون رو بدم، پیشنهاد میدی؟ ... من با پسرهایی که قدشون زیر 190 باشه و هیکل و تیپ و قیافه شون کمتر از تاپ ترین مدل های روز باشه اصلا حرف هم نمیزنم چه برسه ... .
از شدت عصبانیت نمی تونستم یه جا بایستم ... دو قدم می رفتم جلو، دو قدم برمی گشتم طرفش ... .
اون وقت تو ... تو پسره سیاه لاغر مردنی که به زور به 185 میرسی ... اومدی به من پیشنهاد میدی؟ ... به من میگه خرجت رو میدم ... تو غلط می کنی ... فکر کردی کی هستی؟ ... مگه من گدام؟ ... یه نگاه به لباس های مارکدار من بنداز ... یه لنگ کفش من از کل هیکل تو بیشتر می ارزه ... .
و در حالی که زیر لب غرغر می کردم و از عصبانیت سرخ شده بودم ازش دور شدم ... دوست هام دورم رو گرفتن و با هیجان ازم در مورد ماجرا می پرسیدن ... با عصبانیت و آب و تاب هر چه تمام تر داستان رو تعریف کردم ...
هنوز آروم نشده بودم که مندلی با حالت خاصی گفت:
اوه فکر کردم چی شده؟ بیچاره چیز بدی نگفته. کاملا مودبانه ازت خواستگاری کرده و شرایطی هم که گذاشته عالی بوده ... تو به خاطر زیبایی و ثروتت زیادی مغروری ... .
خدای من ... باورم نمی شد دوست چند ساله ام داشت این حرف ها رو می زد ... با عصبانیت کیفم رو برداشتم و گفتم: اگر اینقدر فوق العاده است خودت باهاش ازدواج کن ... بعد هم باهاش برو ایران، شتر سواری ... .
اومدم برم که گفت: مطمئنی پشیمون نمیشی؟ ... .
باورم نمی شد ... واقعا داشت به ازدواج با اون فکر می کرد ... داد زدم: تا لحظه مرگ ... و از اونجا زدم بیرون ... .
◀️ ادامه دارد...