دیشب کم آوردم. به نرگس (همین خانم توی تصویر) پیام دادم و رفتم خونهشون. خودش و همسرش اینجا زندگی میکنن. کلیدواژه مشترک بینمون همشهریجوان بود! کلی درباره خاطرههای مشترکمون حرف زدیم. بعد دیگه بحث جدی شد و رفتیم سراغ منطقه. آقای خسروی دیپلماته و اولین ماموریتش افتاده لبنان، وسط جنگ! از لحاظ بخت و اقبال، جایگاه رفیعی داشت!!😂 همین که نویسنده خاطراتشون اومده بود خونهشون که از حموم و لباسشویی خونهشون استفاده کنه، نشون میده چه خوشاقباله!😅
خلاصه دیشب بعد از چند روز با لباسهای تمیز و روی تخت نرم و گرم خوابیدم. هرچند از عذاب وجدان به خودم میپیچیدم.
قراره به زودی بریم بَعلبک و بعدش هم هِرمِل. میگن هرچی این اردوگاه وضعیتش ناجوره، بعلبک ده درجه بدتر و هرمل صد درجه سختتره! خدا رحم کنه.
بعدها در زندگینامهم، در بخش #بیروت_دیز از خانواده محترم خسروی باید تشکر کنم! مثل یه چای گرم بودن، وسط یه شب سرد.
#روزهای_مادرانه
#باتشکر_از_خانواده_خسروی_و_اهالی_محترم_محله
#الحمدلله_بکل_نعمته
#به_خصوص_نعمت_حمام
#نعمت_چای_ایرانی
#نعمت_فرش_روی_زمین