eitaa logo
روزهای مادرانه
2.7هزار دنبال‌کننده
709 عکس
66 ویدیو
12 فایل
@motherlyday من اینجام😁
مشاهده در ایتا
دانلود
در یک دنیای موازی این می‌توانست عکس مادر عروس و مادر داماد باشد! قبلش فاطمه داشت می‌گفت وقتی پسرش شروع کرده به فارسی خواندن، تا کنکور بدهد و در ایران دندانپزشکی بخواند، بهش گفتم من هم با تو می‌آیم و همان جا یک عروس خوب برایت پیدا می‌کنم! بهش گفتم من دختر خوب سراغ داشتم‌ها! و خندیدیم! جواب کنکور پسرش آمد. از دانشگاه ایران ایمیل زدند که حسن دندانپزشکی قبول شده. حسن دو روز قبلش شهید شده بود. ‌ فاطمه همسن من و پسرش ۱۸ساله بود. امدادگر بود و در یک مرکز درمانی نزدیک خانه‌شان خدمت می‌کرد‌. موشک را که زدند، فاطمه از پنجره خانه دید: موشک آمد پایین و مرکز درمان رفت هوا. گفت: همان وقت فهمیدم حسن شهید شده. گفتم: دلت برایش تنگ شده؟ گفت: خیلی! وقتی پیکرش را بهم نشان دادند، به دکتر گفتم چند دقیقه صبر کن، نگذارش توی سردخانه، یک قرآن بده، من برایش بخوانم. حالا هم هروقت دلتنگی خیلی فشار می‌آورد، می‌آیم همین‌جا، قرآن می‌خوانم. . چند دقیقه بعد مداح داشت روضه علی‌اکبر می‌خواند. شانه‌های مادر حسن بی‌صدا تکان می‌خورد. ده‌ها مادر و پدر دیگر کنار جوان‌های شهیدشان نشسته بودند و برای جوان شهید حسین گریه‌ می‌کردند.
چون شب عیده، یه کلیپ براتون میذارم، شاد شین! باتشکر از گروه فیلمبرداری در بیروت و گروه پشتیبانی در تهران!😁
طرف بهم میگه: برو فلان فیلم رو ببین، بفهمی لبنان چه خبره! این هم از اون حرف‌های عجیب غریب روزگاره! من اینجا حضور واقعی دارم، بعد اون میگه من از روی فیلم‌هاش بهتر می‌شناسم! مثل دوران ززآ شده که طرف از کانادا پیام می‌داد سمت خونه شما شلوغه، بعد ما تو خیابون بودیم، می‌گفت دروغ میگی!! بگذریم... دارم تلاش می‌کنم با همه حرف بزنم و شنونده باشم‌ و از روی چهار تا خیابون و دو تا فیلم نظریه‌پردازی نکنم. علی‌الحساب می‌تونم بگم هم اون فیلم‌ها درسته، هم اون یکی فیلم‌ها! لبنان مملکت و ملت یک‌دستی نیست. کشور خودمون چقدر متنوع و متناقضه؟ اینجا ده برابر شدیدتره! اصلا بیشتر مشکلات این منطقه از همین تعدد و تفاوت نشات می‌گیره. چیز تازه‌ای هم نیست... حدود هزار سالی می‌شه! درست می‌شه ایشالا... فقط امیدوارم هزار سال دیگه طول نکشه. خیلی زود... خیلی خیلی زود. مثلا همین جمعه شاید. ‌
فاطمه مادر کلی بچه‌ست! حسابش از دستم در رفت. همین رو فهمیدم که نرگس و یه مریم هم داره! اول رفته بودن هرمل. هرکس پاش به هرمل یا بعلبک رسیده، و بعد اومده اینجا، خدا رو شکر می‌کنه! اینجا اقلا سقف دارن، آب دارن، گاز دارن، سه وعده غذا دارن. دیشب براشون بخاری آوردن. از توی جعبه درنیاورده بود. گفتم خیلی سرده که؛ روشنش نمی‌کنین؟ گفت دلمون با اونهاست که توی هرمل هستن؛ دلم نمیاد روشنش کنم.
یک چیزهایی رو تا اینجا نباشی و توی اردوگاه زندگی نکنی، نمی‌فهمی. سه روز اول، لباس‌هامون از تن‌مون درنیومد. به قول یکی سه روزه بالای آرنج‌مون رو ندیدیم! (تا آرنج رو واسه وضو بالا زدیم!) دو سه لایه لباس روی هم پوشیدیم و با شلوار جین می‌خوابیم و بیدار می‌شیم. شاید یک روزش سخت نباشه، یک ماهش هم سخت نباشه، تازه وقتی می‌دونی که قراره برگردی خونه‌ت و لباس راحت بپوشی و پتوی تمیز روی خودت بکشی... ولی اگر هیچ پایانی براش نباشه چی؟ اگر بدونی ماه بعد هم همینه و ماه‌های بعدی چی؟ . توی این چند روز لباس اکثر بچه‌ها و بزرگترها همونه که تن‌شونه. دیروز با یکی از خانواده‌ها حرف می‌زدیم. گفت یه ربع وقت داشتیم فرار کنیم. گفتم چی برداشتی؟ گفت بچه‌هامو! ‌همین. ‌
دیشب کم آوردم. به نرگس (همین خانم توی تصویر) پیام دادم و رفتم خونه‌شون. خودش و همسرش اینجا زندگی می‌کنن. کلیدواژه مشترک بین‌مون همشهری‌جوان بود! کلی درباره خاطره‌های مشترک‌مون حرف زدیم. بعد دیگه بحث جدی شد و رفتیم سراغ منطقه. آقای خسروی دیپلماته و اولین ماموریتش افتاده لبنان، وسط جنگ! از لحاظ بخت و اقبال، جایگاه رفیعی داشت!!😂 همین که نویسنده خاطرات‌شون اومده بود خونه‌شون که از حموم و لباسشویی خونه‌شون استفاده کنه، نشون میده چه خوش‌اقباله!😅 خلاصه دیشب بعد از چند روز با لباس‌های تمیز و روی تخت نرم و گرم خوابیدم. هرچند از عذاب وجدان به خودم می‌پیچیدم. قراره به زودی بریم بَعلبک و بعدش هم هِرمِل. میگن هرچی این اردوگاه وضعیتش ناجوره، بعلبک ده درجه بدتر و هرمل صد درجه سخت‌تره! خدا رحم کنه. بعدها در زندگینامه‌م، در بخش از خانواده محترم خسروی باید تشکر کنم! مثل یه چای گرم بودن، وسط یه شب سرد. ‌
خودشون دیدن، قربون صدقه خودشون رفتن!😁 بله، زندگی اینجا به شدت جاری‌ست!❤️
قصه زهرا زهرا اهل حُمص سوریه ست. سه تا بچه داره. موهای دخترش رو دوگوشی از بالای سر بافته، همون‌طوری که من موهای دخترمو می‌بافم. اسم پسرش هم حیدره‌ست. حیدر نه‌ها، حیدره! این اسم رو زیاد روی پسرهاشون می‌ذارن و با دانش عربی من در تضاده! این تضادها البته کم نیست. فکر کنم اون عربی که به ما درس دادن، فقط در یک کتاب کاربرد داشته: قرآن! بچه‌هاش مدرسه غیرانتفاعی می‌رفتن، انگلیسی می‌خوندن، باغ زیتون داشتن و یه خونه‌ی بزرگ. بشار اسد که سقوط کرد، دیدن دیگه جای موندن نیست. تحریرالشامی‌ها به سمت محلات شیعه در حرکت بودن و سرها رو می‌بریدن. وسایلو جمع کردن و زدن به جاده. روز دوم یکی از همسایه‌ها خبر داده بود: خونه‌تونو آتیش زدن! ‌ گفتم الان چی بیشتر ناراحتت می‌کنه؟ گفت: مدرسه بچه‌ها. دلم می‌خواد اینا تحصیل کنن. غصه می‌خورم می‌بینم بی‌هدف می‌چرخن. دخترش نشسته بود و داشت مشت مشت اسمارتیز می‌خورد. زهرا ظرف رو از جلوش برداشت و بهش چشم‌غره رفت. مثل همه مادرهای دنیا.
سلام دوستان عزیز 🌟 میدونم این روزها شاید اوضاع مالی مون عالی نباشه اما بعضیا هستن که بیشتر از خود ما نیاز مالی دارن و توی اولیات زندگی موندن.😭 امیدگاه نجف از ابتدای جنگ، همواره در کنار آوارگان سوری و لبنانی بوده و تلاش کرده تا به اون‌ها کمک کنه. 🎉حالا به عشق امام زمان (عج) و مناسبت نیمه شعبان، بیاین با همدلی، کار بزرگی انجام بدیم! 🎉 👈فقط با ۱۰۰ هزار تومان می‌تونیم لبخندی به آوارگان سوری و لبنانی هدیه بدیم. ✅اگر هر کدوم از ما کمک کنیم و این پیام رو به دوستانمون برسونیم، کمک‌هامون چند برابر میشه! روی شماره لمس کنید کپی میشود👇 شماره شبا(ودجا): IR180150000003101019791024 شماره کارت(امیدگاه نجف): 5892107044220336 بیاین با هم دنیا رو آماده ظهور امام زمان (عج) کنیم! 🌍✨ 🔻🔻🔻 https://eitaa.com/omidgaha
نماز جبهه مقاومت😁 پیش‌نماز از بوسنی اومده، نمازگزارها سوری، لبنانی، عراقی و ایرانی اند!