eitaa logo
روزهای مادرانه
2.7هزار دنبال‌کننده
710 عکس
66 ویدیو
12 فایل
@motherlyday من اینجام😁
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خط روایت
لیوان آب را بردم بالا سر بکشم، که دوستم گفت: "مریم نیست!" دستم روی هوا ماند. چشم چرخاندم؛ مریم نبود. برای یک لحظه تصور کردم دخترم وسط یک جمعیت میلیونی، در مملکت غریب، جایی که حتی حرفش را نمی‌فهمند، رها شده. انگار بچه‌ام را وسط اقیانوس تاریک گم کرده باشم. وحشت کردم. دوستم به پیش‌رو دوید، همسرم برگشت عقب، من رفتم دم جاده. ماشین‌ها با سرعت رد می‌شدند و پیاده‌ها آرام از جاده‌خاکی می‌رفتند. بی‌هدف این‌سو و آن‌سو دویدم. نظامی عراقی با دست‌هایش پرسید چی شده؟ گفتم: "بنتی! بنتی‌مفقود!" و کلمه "مفقود" مثل آوار روی سرم خراب شد. "اگر پیدا نشود چی؟! چطوری برگردم؟! چه کار کنم؟! خدایا... من نمی‌توانم... من ضعیفم... این طوری امتحانم نکن!" چشمه‌ی چشم‌هایم جوشید. مرد نظامی با دیدن اشک‌ها دوید. دخترهای کوچک از کنارم رد می‌شدند، ولی هیچ‌کدام دختر من نبودند. چشم دوختم به انتهای جاده -جایی که باید حرم اباعبدلله باشد- گفتم: "ما زائر شماییم آقا! چنین استیصالی رو به زائرت نبین... چنین وحشتی رو برای یک مادر نخواه.‌‌.. دخترم رو بهم برگردون!" گوشی زنگ خورد. شماره ناشناسی گفت: "دخترتون اینجاست. عمود شماره‌ی... " دویدم... نه، پرواز کردم! از لابه‌لای جمعیت پر زدم تا برسم به صورت خیس از اشک دخترم. پرید بغلم. برایم تعریف کرد زنی عراقی برایش آب و خوراکی آورده بود، و مرد ایرانی شماره من را خواسته بود، و مانده بودند پیشش تا ما برسیم، و بهش اطمینان داده بودند که مامانت الان می‌آید، و دل‌داری‌اش داده بودند که نگران نباشد و نترسد... دخترم را گرفتم بغلم و با قدم‌هایی آرام برگشتم، اما اشک توی دلم بند نمی‌آمد. در دلم روضه می‌خواندند: آقاجان، ممنونتم. ممنونم که برای دلداری دختر من زائرهایت را فرستادی، هرچند دختر تو را کسی دل‌داری نداد... و به دخترم آب رساندی، هرچند شیرخواره‌ات را کسی آب نداد... و بچه‌ام را برگرداندی، هرچند بچه‌هایت از خیمه‌های سوخته فرار کردند و گم شدند... بمیرم برای استیصال خواهرت! که در تاریکی، زیر خارهای بیابان دنبال بچه‌های تشنه‌ی حسین می‌گشت و هیچ مردی نبود یاری‌اش کند... لا یوم کیومک یا اباعبدلله. گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را به هر گل می‌رسم می‌بویم او را گل من یک نشانی در بدن داشت یکی پیراهن خونین به تن داشت ✍ منصوره مصطفی‌زاده 📝 روایت ۴۰۴ @khatterevayat @motherlydays
میگه: مامان! مثل فیلم‌ها کار می‌کنی! عینک... چایی... کاغذ... هی لپتاپو نگاه میکنی، بعد یه چیزایی یادداشت می‌کنی؛ انگار مثلا یه چیزی فهمیدی!! 😐🙄😅 https://eitaa.com/motherlydays
‌ در قحطی‌های بزرگ و همه‌گیر، اولین کسانی که می‌میرند، گرسنه‌ترین‌ها نیستند؛ آن‌هایی هستند که عادت به خوردن هر غذایی ندارند. در زلزله‌های خفیف فقط آن‌هایی آسیب می‌بینند که برای فرار خودشان را از پنجره‌ها و بام‌ها بیرون می‌اندازند. در روزهای سخت، آدم‌های سخت‌تر زنده می‌مانند. بچه‌های نرمولی و گوگولی بزرگ شده در بهترین شرایط بهداشتی و غذایی و رفتاری، احتمالا اولین قربانیان جنگ خواهند بود. در عوض کشاورزان آفتاب‌های تند و زمین‌های کم‌حاصل، مادران خانواده‌های پرجمعیت کم‌برخوردار، و بچه‌های بدسرپرست محلات حاشیه شهر احتمال زنده ماندن و حتی مبارزه کردن‌شان برای زنده نگه داشتن بقیه، بیشتر است. طبیعتا معنای حرفم این نیست که باید بچه‌مان را بیندازیم توی جوب، تا تاب‌آور و قوی بزرگ شود!! ولی اصلا جزو ارزش‌های زندگی ما هست؟ برای پرورش یک کاری می‌کنیم؟ نسل قبل از ما به واسطه شرایط سخت زندگی و نسل ما به واسطه جنگ کمتر نیاز به آموزش تاب‌آوری داشته، اما نسل فعلی چی؟ در دسته کتابهای نوجوان، داستان‌های زیادی با موضوع تاب‌آوری وجود دارد، اما کتابهای خردسال و کودک کمترند. این چند کتاب را ببینید و خودتان هم اگر کتاب دیگری می‌شناسید در کامنت‌ها معرفی کنید. هرچند... تاب‌آوری از آن چیزهاست که در معرکه باید آموخت. معرکه‌ی بچه‌های ما کجا خواهد بود؟ کدام میدان مبارزه؟ کدام واقعه بزرگ؟ کدام روزگار غریب قلب‌های کوچک‌شان را بزرگ، و بازوهای لاغرشان را سترگ خواهد کرد؟ ما این دست‌های کوچک را به کدام پرچم خواهیم رساند؟ ‌. کتابها برای رده سنی شش تا ده سال مناسبند. / نشر پرتقال / نردبان مجموعه / ادامه / آبادیران / پرتقال ‌ https://eitaa.com/motherlydays
یادتونه پایان دهه محرم گفتم بیاین یه کتابی رو شروع کنیم، تا محرم سال بعد بخونیم؟ خب. من توی بهخوان یه باشگاه کتابخونی راه انداختم برای خوندن این کتاب: تادیب نفس (جلد اول از مجموعه ادب الهی) برای عضویت در باشگاه سراغ این لینک برین. البته قبلش باید عضو بهخوان بشین. https://behkhaan.ir/club/1e697329-5235-4ca4-900a-65779a6ed826?inviteCode=3BE174BCD47
اما باشگاه کتابخوانی دوم... یک باشگاه مختص نوجوان‌هاست! توی این باشگاه می‌خوایم یه جور دیگه کتاب‌ها رو بخونیم. درسته که کتاب‌ها رو با جوهر مشکی روی کاغذهای سفید می‌نویسن، ولی در این باشگاه قراره نوشته‌های سفید نامرئی کتاب‌ها رو بخونیم! چیزهایی که لای حروف سیاه کتاب‌ها قایم شده و کسی بهشون توجه نمی‌کنه، جز اعضای: باشگاه سطرهای سفید عضویت در این باشگاه مختص بچه‌های ۱۱ تا ۱۶ساله‌ست و چون باشگاه خصوصیه، باید برای عضویت بهم ایمیل بزنید: Mansooreh.mostafazadeh@gmail.com
من حتی اولین سالی که بچه‌م رفت مدرسه هم از میان اشک و آه مادرهای دیگه، بشکن‌زنان عبور کردم! الان که دیگه سجده شکر می‌کنم برای رسیدن چنین روزی!😄 تاریخ: سوم مهری که خیلی اول مهر است. ‌ ✌️ https://eitaa.com/motherlydays