eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
چراحجاب داشته باشیم ؟.mp3
2.61M
⁉️چرا باید حجاب داشته باشیم ؟ ⭕️پاسخ:
مکان زندگی حضرت و خانواده اش.mp3
1.07M
⁉️آیا امام زمان عج ازدواج کرده و دارای خانواده هستند ؟واینکه خانواده امام زمان عج در حال حاضر کجا سکونت داشته و مشغول چه کاری هستند ؟ ⭕️پاسخ:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دسته گل زیبا تقدیم به شما همراهان همیشگی ایام بکام ❤️ ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستت دارم، چون دوست داشتنَ‌ت مرا بزرگ می‌کند بزرگ می‌شوم بزرگ دیده می‌شوم دردهایم خوب می‌‌شود وُ دلتنگی‌هام @sokhan_iw
🔻از سوی نهادهای حوزوی و با حضور فرمانده کل سپاه؛ 🔔 اجتماع بزرگ علما، فضلا و طلاب خواهر و برادر در حمایت از نیروهای نظامی، انتظامی و امنیتی برگزار می‌شود 📌 این مراسم پنجشنبه هفته جاری ۲۸ مهرماه از ساعت۹:۳۰ صبح در مصلی قدس قم برگزار می‌شود
تو زندگيم سعی کردم همیشه با هرکس، مثل خودش باشم اما هیچ وقت نتونستم با مادر... مثل مادر باشم... ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗
@sokhan_iw امیر کبیر چه زیبا گفت: دوران افول و عقب ماندگی ملت ها زمانی شروع شد که ؛ جای اندیشیدن را " تقلید " جای تلاش و کوشش را " دعا " جای فکر کردن به آرزوهای بزرگ را " قناعت " جای اراده برای رفتن و رسیدن را " قسمت " و جای تصمیم عقلانی را " استخاره " گرفت
ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ مباش ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﭘﺮﺍﺳﺖ ﺍﺯﻣﻌﺠﺰﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺁﻓﺮﯾﺪﮔﺎﻧﺶ ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺍﺯﺵ می کشد ﻭﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻟﺒﺸﺎﻥ می‌نشاﻧﺪ ﻭﻣﻦ ﻭﺗﻮ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﭼﻨﯿﻦ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخار روی چای میگوید : فرصت کم است! زندگی را تا سرد نشده، باید سر کشید
اشتباهم این بود هرجا رنجیدم؛خندیدم فکر کردند درد ندارد ضربه هایشان را محکم تر زدند ... 👤چارلی چاپلین ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗
تو زندگيم سعی کردم همیشه با هرکس، مثل خودش باشم اما هیچ وقت نتونستم با مادر... مثل مادر باشم... ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗
💚 موعـود 💚
✅ قسمت دویست و نوزدهم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی در طول راه بارها وسوسه
✅ قسمت دویست و بیستم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی وارد سالن شدم که با دیدن مامان گلی از خوشحالی جیغی کشیدم و خودم را در بغلش انداختم. انقدر از دیدنش خوشحال شدم که از شدت خوشحالی گریه کردم که باعث تعجب همه مخصوصا سیامک شد. مامان گلی مرا کنار خودش نشاند و گفت: - آقا سیامک ماجرای تصادف رو بهم گفت و بعد نگاهی به پیشونی پانسمان شده من کرد و گفت: - الان حالت خوبه؟ با خوشحالی و بغض گفتم: - با دیدنت خوبم خیلی خوب سیامک که انگار از اینکه با این کار باعث خوشحالی من شده بود روبروی من نشست و گفت: - اگر میدونستم دیدن مامان گلی انقدر خوشحالت می کنه هفته ای یه بار به هر قیمتی شده ازش میخام اینجا بیاد تا شاید ما هم لبخند شما رو ببینیم. فاطمه روی مبل کناری من نشست و با کمی شوخی حسادت وار گفت: - خوش به حال مامان گلی که انقدر از دیدنش خوشحال شدی نمی دانم چرا در این چند روز که دلم می خواست درباره امید با کسی حرف بزنم یاد مامان گلی نیفتاده بودم. آن شب فقط دل دل می کردم که زودتر با مامان گلی تنها بشم تا بتوانم ماجراهای این چند روز را برایش بگویم. بعد از شام فاطمه گفت که باید برود و البته برادرش دنبالش آمد و رفت. من هم از مامان گلی خواستم که پایین بیاد تا پیش من باشد که عمه به شوخی با دلخوری گفت: - حالا چقدر زود میرید پایین! بذار منم یه کم مامان گلی رو ببینم کیف مامان گلی را برداشتم و رو به عمه گفتم: - فردا که من بیمارستان رفتم مامان گلی پیش شما هست. سیامک که از ابتدای شب همش حواسش به رفتارای من بود گفت: - شما هر وقت پانسمان سرت باز شد می تونی سرکار بری بدون توجه به حرفش به سمت در رفتم که جلویم آمد و گفت: - با شما بودم متوجه شدی؟ مامان گلی به سمت من اومد و رو به سیامک گفت: - آره مامان جان متوجه شد. نمی دانم چطوری پله ها را پایین رفتم و مامان گلی را دنبال خودم کشاندم تا خانه و در را بستم که مامان گلی با تعجب گفت: - چی شده دختر؟ دستم را به علامت هیس جلوی دهنم گرفتم و گفتم: - بریم تو اتاق تا بگم با هم وارد اتاق شدیم و تا مامان گلی روی مبل کنار تخت نشست باهیجان گفتم: - امید رو دیدم مامان گلی از تعجب دهانش باز ماند و چشمانش از خوشحالی برق انداخت. کنارش نشستم که دستم را گرفت و گفت: - خب تعریف کن ببینم کجا دیدیش؟ همه ماجرای دیدن و حرفای امید را برایش تعریف کردم و او با ذوق همه را گوش کرد و در نهایت تعجب ماجرای فانوس و سنگ قبری که امید گفت بنام من بود و من پیدایش نکرده بودم را گفتم که هر دو مانده بودیم که ماجرا چی بوده و تا نماز صبح بیدار بودیم و احتمالات مختلف را درباره روابط بین امید و سیامک و فاطمه دادیم و حتی احتمال زنده بودن بهمن که خودش عجیب ترین احتمال ممکن بود. سرم که روی پای مامان گلی بود چرخاندم و در حالی که پرسشگرانه در چشمانش نگاه می کردم گفتم: - یعنی ممکنه بهمن زنده باشه و فاطمه از من پنهان کرده باشه ؟ مامان گلی که از ماجراهای شنیده شده مبهوت مانده بود چه بگوید گفت: - بعید می دونم شاید فاطمه هم خبر نداشته باشه با نگرانی گفتم: - چرا امید اصرار کرد که هیچی به فاطمه نگم؟ بنده خدا پاک گیج شده بود و نمی دانست چه بگوید تا مرا آرام کند که دستش را به پانسمان سرم برد و گفت: - بذار اینو باز کنم ببینم چی شده در حالیکه آرام پانسمان سرم را باز می کرد گفت: - سیامک عکسای تصادفت رو نشونم داد واقعا وحشتناک بود با دیدن ماشین له شده حالم واقعا بد شد و تا بیای خونه دلم شور می زد که شاید سیامک برای دلخوشی من گفته که چیزیت نشده روبروی مامان گلی نشستم و گفتم: - با نجات از استخر که حساب کنیم این سومین بار بود که از مرگ نجات پیدا کردم چرا؟ پانسمان را که باز کرده بود روی میز گذاشت و به زخم سرم نگاه کرد و گفت: - اینها مرگهای معلق هست که حتما کار خوبی کردی یا صدقه ای دادی که به تعویق افتاده تا شاید همه سوالایی که توی ذهنت بود رو بفهمی با ناراحتی گفتم: - اما الان که کلی سوال مبهم و گیج کننده به سوالای قبلی اضافه شد لبخندی زد و گفت: - این چیزایی که برات گیج کننده س همون چراغ‌هایی هستن که راه رو برات روشن می کنن ادامه دارد. ... ❌کپی حرام❌
" هیچ کس نمی تواند کسی را تغییر بدهد اما با ارتباط توام با عشق و پذیرش می تواند دلیل تغییر یک نفر باشد"..‌‌... 🦋🍂 ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠سوتی شبکه سعودی اینترنشنال : تیتر فعلا این باشه ۴۰ کشته و صدها زخمی... بدون هیچ دلیلی، همینو تیتر بزن، پخش کن، فریب بده. .. مخاطبمون اونقدر ابلهه که هر چی بگیم باور میکنه 😐
-شهیدمرتضی‌مطهری : کسی‌که‌زیبایی‌‌اندیشه‌دارد‌زیبایی‌ ظاهری‌خود‌را‌به‌نمایش‌نمی‌گذارد...🧠💡
وقتی غمگین هستید دنیا شما را به سُخره میگیرد وقتی خوشحالید، دنیا به شما لبخند میزند اما وقتی دیگران را خوشحال میکنید، دنیا به شما تعظیم میکند... @sokhan_iw
توقعاتی که از ديگران داريد، ميله هايی هستند که با آن، قفس خودتان را می سازید… 🦋🍂 ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗
یه نوع آلزایمر هست که فقط مادرا دارن...! شما بدترین کارو در حقشون میکنید یه ساعت دیگه همه چی یادشون میره...! ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗ @chatre_love ╚══•ೋ🍃 ══ ☂ ╝
17.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 صدقه چرخاندن مادر شهید در شب اغتشاشات دور سر مأموران ناجا و بسیجی‌ها در چهارراه حضرت ولیعصر(عج) و میدان انقلاب و قوت قلب گرفتن بسیج و نیروی انتظامی 👤 تخریب‌چی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠در حالی که این روزها مکرون درباره اغتشاشات ایران شکرخوری اضافه میکنه ، دیروز پلیس فرانسه به دانش آموزان معترض یک دبیرستان حمله کرد و 11 نفر از اونها به گونی هدایت شدند :) ولی خبرش اونقدر بی اهمیته که فقط رسانه های محلی فرانسه پوشش میدن این خبرها رو ... حالا کافی بود این اتفاق توی ایران بیوفته 😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حکایتی از آیت الله حق شناس درمورد فرد ناامید از رحمت خدا
💚 موعـود 💚
✅ قسمت دویست و بیستم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی وارد سالن شدم که با دیدن
✅ قسمت دویست و بیست و یکم 🔆 شب‌های یلدا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔅نویسنده: زهرا میکائیلی صدای اذان آمد که مامان گلی گفت: - خوب شد نمی‌خوای سرکار بری وگرنه تا الان بیدار بودی چطور می خواستی بری بعد بلند شد وضو گرفت و نمازش را خوند و مشغول دعا شد. چقدر همیشه از آرامشی که داشت لذت می‌بردم و آرزو داشتم یک روزی بتوانم مثل او باشم. نمازم را که خواندم کنارش نشستم و گفتم: - میشه یه سوال بپرسم؟ به سمتم چرخید و به دیوار تکیه داد و گفت: - بپرس عزیزم با خجالت گفتم: - ببخش فضولی می کنم الان از اینکه با کسی که دوستش داشتی اما اون مدتی تنهات گذاشت و رفت ازدواج کردی راضی هستی؟ لبخندی زد و گفت: - آره خیلی. چون بابت رفتنش بهش حق میدم و چاره ای نداشت لحظه ای سکوت کردم و به کلمه چاره ای نداشت فکر کردم که مامان گلی گفت: - نکنه به ازدواج با امید ... سکوت کرد و با نگرانی در چشمانم نگاه کرد. کنارش به دیوار تکیه دادم و گفتم: - نمی دونم اما اگر حرفهای امید درست باشه و اون چاره ای جز رفتن نداشته چی؟ تسبیحش را داخل سجاده گذاشت و گفت: - اونوقت سیامک رو چیکار می کنی؟ فکر کردی اگر بخوای این کارو کنی سیامک چه رفتاری نشون میده؟ با حرص گفتم: - اون سالها به من دروغ گفته و نامزدم رو از من جدا کرده. چه حقی داره که بخواد از من طلبکار باشه دستم را گرفت و با مهربانی گفت: - عزیزم آروم باش ببین اگر حرفهای امید درست باشه و سیامک باعث رفتنش شده باشه حق با تو هست اما خودت خوب می دونی که سیامک بخاطر عشق و علاقه به تو این کارو کرده عصبانی گفتم: - این خودخواهی نیست که بخاطر علاقه خودش زندگی من و امید رو بهم زد ! دستم را در دستش فشار داد و گفت: - حق با توهست اما یادت هست که برای خوب شدن تو هر کاری کرد و چقدر اشک ریخت؟ یادت هست که تو رو با اون شرایط که بدنت لمس بود و هیچ حرکتی نداشتی خواست؟ یادت هست که هر بار بهش اخم کردی و گفتی دوسش نداری بازم دوستت داشت و هشت سال هست که منتظرت نشسته؟ این حرفها را که زد به سالن رفت و از پشت پنجره به حیاط نگاه کرد. با حرفهای مامان گلی یاد آن روزها افتادم که چقدر ناامید و افسرده بودم و سیامک همه کاری می کرد تا مرا خوشحال کند یاد بالابری که برای به حیاط بردن تختم درست کرد و استخری که دو ماه با بیل زدن خودش برایم ساخت. مامان گلی صدا کرد و گفت: - داره بارون میاد بیا نگاه کن کنارش رفتم و از پشت پنجره به قطره های باران که در استخر می افتادند نگاه کردم و آرام گفتم: - اما اگر حرفهای امید درست باشه با همه خوبی که سیامک در حق من کرده بازم نمی توانم باهاش ازدواج کنم. نگران بغلم کرد و گفت: - اما تو الان هشت سال هست کنار سیامکی و خاطره های بیشتری باهاش داری تا امید که فقط سه ماه کنارت بوده حق با مامان گلی بود اما آن سه ماه بیشتر از این هشت سال برایم عزیز بود و آرزویش را داشتم. چطور می توانستم به مامان گلی از خاطره در آغوش بودن امید و بوسه های گرمش بگویم! چطور می توانستم از خاطره زیر باران و نوازش های مهربانش بگویم! وقتی سکوتم را دید انگار متوجه افکارم شد و گفت: - البته من بهت حق میدم گاهی یه شب خاطره عشق با یه عمر بودن با شخص دیگه ای نتونه برابری کنه اما یلدا یادت باشه سیامک به این راحتی از تو نمی گذره و ممکنه این بار که هشت سال به پای تو بوده و نزدیک عروسیتون هست نقشه بدتری برای از سر راه برداشتن امید بکشه با وحشت گفتم: - یعنی شما میگی اونوقت من با همچین رفتاری بازم باهاش ازدواج کنم؟ صورتم را بوسید و گفت: - من اینو نمی‌گم فقط دارم میگم هر کاری می خوای بکنی به عواقبش هم فکر کن.اگر سیامک بلایی سر امید بیاره چه فایده داره وقتی بازم بهم نمی رسید! ادامه دارد ... ❌کپی حرام❌
راز خوشبختی در چند کلمه ساده خلاصه میشه : چیزایی که بهت آسیب زدن رو فراموش کن ولی هیچوقت درسی رو که بهت ياد دادن از خاطر نبر ... @sokhan_iw
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠احسنت به این مجری،عالی بود.👏👏👏👏 بعضی وقتها بایستی برخی آدمها رو اینطوری شیر فهم کنی😭😭😭