eitaa logo
موعود
1.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
275 فایل
🔸کانال رسمی موسسه فرهنگی هنری موعود عصر «عج»🔸 🔹پایگاه اینترنتی موسسه موعود: 🔸fa.mouood.com 🔹فروشگاه اینترنتی: 🔸shop.mouood.com 🔹 ارتباط با موعود: 🔸Eitaa.com/mouood_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
عن صلى الله عليه واله: 🌟من صام #فاجتنب فيه الحرام و البهتان رضي الله عنه و أوجب له الجنان. 📚بحار الأنوار؛ ج93
29.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔘 محراب نور وفات یافت... ▪️ بعد از تو با پاره جگرت چه کردند... اویی که پنهانی از رنج دوری تو اشک می ریخت... @mouood_org @mouood_multimedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 سلام بر تو ای پیام آور اخلاق و رحمت! 🔹 از امام جواد(ع) سؤال کردم: یابن‌ رسول الله! چرا به پيامبر اسلام می‌گویند؟ حضرت پرسیدند: « مردم چه می ‌گویند؟» عرض کردم آنها می‌گویند، چون پیامبر(ص) نمی ‌توانست بنویسد و سواد نداشت!!! 🔹 امام جواد(ع) فرمودند: «دروغ می‌گویند و لعنت خداوند بر آنان! چطور سواد نداشتند؛ در حالی كه خداوند در می‌فرماید: «او خدایی است كه رسولش را در ميان بی‌سوادان برانگيخت تا برای آنان خداوند را بخواند و آنها را پاكيزه ساخته و و به آنان بياموزد.» 🔹 سپس فرمودند: «چطور كسی كه سواد ندارد، می‌تواند كتاب را به ديگران بياموزد؟ والله که رسول الله(ص) به ۷۲ زبان می‌خواندند و می‌نوشتند. 🔹 امّا پیامبر را «اُمّی» گفتند، چون اهل بود و مكه محسوب می‌شد. چراکه خداوند در قرآن می‌فرماید؛ «ما تو را فرستاديم تا اهالی اُم القریٰ و كسانی كه در اطراف آن زندگی می‌کنند را انذار کنی.» 📚 علامه طبرسی، تفسیر نور الثقلین، ج ۵، ص ۳۲۲؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج ۱، ص ۱۲۵؛ شیخ مفید، الاختصاص، ص ۲٦٣. @mouood_org
🔘 انّک لعلی خُلُقٍ عظیم 🔹 «من پسر زنی هستم که با دستهایش از بزها شیر می دوشید.» 🔹 این را به عرب بیابانی گفت. عرب بیابانی از هیبت پیامبری که به او ایمان آورده بودند، لکنت گرفته بود. آمده بود، جمله ای بگوید و نتوانسته بود و کلماتش بریده بریده شده بودند. رسول الله (ص) از جایش بلند شده بود. نزدیک آمده و ناگهان او را در آغوش گرفته بود؛ تنگ تنگ. آن طور که تنشان تن هم را لمس کرد. در گوشش گفته بود: «من برادر توام؛ انا اخوک.» 🔹 گفته بود: «فکر می کنی من کی ام؟ فکر می کنی پادشاهم؟ نه! من از آن سلطانها که خیال می کنی نیستم.» «من اصلاً پادشاه نیستم. لیس بمَلِک» 🔹 «من محمدم؛ پسر همان بیابان هایی هستم که تو از آن آمده ای. من پسر زنی هستم که با دستهایش از بزها شیر می دوشید. حتی نگفته بود که پسر عبدالله و آمنه است. 🔹 حرف دایه ی صحرانشینش را پیش کشیده بود که مرد راحت باشد. آخرش هم دست گذاشته بود روی شانه ی او و گفته بود: «هونٌ علیک؛ آسان بگیر، من برادرتم.» 🔹 مرد بیابانی خندید و صورت او را بوسید. «عجب برادری دارم!» 📚 موعود نوجوان، شماره 28، بازنویسی: صلوات الله علیه و آله @mouood_org
🔘 اخلاق مجسّم 🔹 پیرزن دستش را بالا برده بود و دیوار را لمس می کرد. سالها بود در این محله زیسته بود و می دانست راه مسجد کدام است؛ چه سنگهایی و چه چاله هایی سر راهش هست؛ حتی می دانست تعداد آجرهای گلی از خانه اش تا مسجد چقدر است. 🔹 رایحه ای به مشامش رسید. بینی اش را جمع کرد و باعث شد چروک های صورتش بیشتر پیدا شود. بو را می شناخت! حتماً رسول خدا بود. 🔹 با عجله دستش را از دیوار جدا و کرد و لنگان لنگان به طرفش رفت. عصایش در دستش تاب می خورد. می ترسید پیامبر رد شود و نتواند سوالش را بپرسد بی خبر از آنکه همان زمان رسول رحمت با رویی گشاده و لبخندی بر لب پیش به سوی او در حرکت بود. 🔹 پیرزن فهمید پیامبر رو به رویش ایستاده. با صدای لرزان سلام کرد و عصایش را محکم کرد. شروع کرد به پرسیدن سوالش... از فرزندانش شروع کرد... 🔹 صحابه پس از نماز اندکی ماندند تا مباحثه کنند. از مسجد که بیرون آمدند صحنه ای را دیدند که بی کفش و بی عمامه دویدند طرف پیامبر... 🔹 او آرامشان کرد و با چشم و لب اشاره کرد که این پیرزن، نابیناست. مبادا بفهمد و خودش را سرزنش کند...! هیچ مگویید! پیرزن بی خبر از شلوغی اطرافش مشغول درد و دل بود... 🔹 پیرزن که رفت، پای پیامبر آغشته به خون بود. آنجایی که عصا فرو رفته بود، مثل چشمی خیره مانده بود به اینهمه صبر و محبت! صلوات الله علیه و آله @mouood_org