eitaa logo
مواجهات
120 دنبال‌کننده
50 عکس
26 ویدیو
10 فایل
نوشته های گاه به گاه علیرضا انصاری #معارف #فلسفه_عرفان #امتدادهای_حکمت #تحلیل_اجتماعی #مباحث_تربیتی #شعر_ادبیات_هنر #صوت_تصویر و ...
مشاهده در ایتا
دانلود
و بهره میرساند. لذا موتور محرّک جامعه، نه تنها از کار نمی ایستد، بلکه بهتر هم کار میکند. اگر در اقتصاد لیبرال، معمولا تعداد کمی امیدوار اند و تعداد زیادی از سر ناچاری و برای داشتن حدّاقل ها کار میکنند، در جامعه معنایی، همه به کار خود علاقه دارند و همگی به بهره مندی خود امیدوار هستند. تازه این مطلب، نگاه از جنبه ی مادی به مساله بود. حال آنکه در یک جامعه معناگرا، نگاه متعالی تری هم در کنار این نگاه وجود دارد. تلاش و کار مادی برای اعتلای جامعه و خدمت به خلق، نوعی مجاهدت فی سبیل الله محسوب میشود و به عنوان یک شرافت اجتماعی مطرح میگردد. والایی حقیقی، تنها در گرو پرداختن به معنویات نیست. اصلا برای رسیدن به آن والایی، باید به خلق خدمت کرد و با زندگی مادی نیز درگیر بود که شواهد و مویدات این مطلب، در بیانات دینی و حکماء و عرفاء فراوان است. لذا در یک جامعه معنایی حسّ توسعه خواهی وجود دارد؛ ولکن نه از روی طمع ورزی و انحصار طلبی، بلکه از روی علاقه به کار و تلاش و خدمت به دیگر افراد، و برای رشد و اعتلای همه جانبه ی یک جامعه. در این صورت، توسعه خواهی، نه تنها مذموم نیست بلکه یک شرافت است و مشغول به توسعه بودن، نوعی جهاد و خدمت است. تا به اینجا، مشکل انگیزه ی فعالیت اقتصادی حل خواهد شد. و می ماند مشکل مدیریت فشل و ناکارآمد آن. مدیریت فضای اقتصادی نیز، نه چندان در دست افراد است و نه چندان در دست طبقه حاکم؛ بلکه عمده و اصل تمصیم گیری با سیستمی هوشمند است که اهداف جامعه را با امکانات و شرایط موجود میسنجد و سپس به هر یک از نهاها، سازمان ها، شرکت ها و مجموعه ها راه کارها را ابلاغ میکند. سپس خود نظارت میکند که اهداف چقدر محقق شده است و چقدر نه! و در این مسیر کجا تلاش مناسبی انجام شده و کجا نه! تا به اینجا در نسبت کرامت با توسعه، میخواهیم بگوییم که از زاویه ی توسعه خواهی، کرامت امری معارض است؛ امّا از زاویه ی کرامت، توسعه نه تنها امری معارض نیست بلکه مبارک است به شرط آنکه اصل و هدف قرار نگیرد و محورش افزون خواهی یک عده معدود نباشد؛ با آن ساز و کار اجمالی ای که ذکر کردیم و ذکر خواهیم کرد. اما در نسبت میان عدالت اجتماعی با کرامت، تعارض و نزاعی از بنیاد و اساس پیش نمی آید. آنچه موجب نگرانی است بسنده کردن به اهدافی عدالتخواهانه آن هم در معنای اجتماعی آن است. یعنی اکتفاء صرف به عدالت و اعتناء نداشتن به کرامت، ممکن است قدری جامعه را متوقف کند که به نظر میرسد حل این مساله و رفع نزاع، چندان کار مشکلی نباشد. یعنی همه ی دغدغه ی عدالتخواهان، با برپایی جامعه معناگرا مرتفع گردد. .
احتمالا از بلندی مطالب خسته شده باشید امّا مطالب اینجا یادگار بمانند شاید روزی به کار آیند😌
هدایت شده از کانال حسین دارابی
داشتم فکر می کردم، شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح، می توانست در آخر هر کدام از اعمال، بابی باز کند با عبارت «و اما مادران...» اجر هر عمل را که می‌گوید، دستور هرکدام را که توضیح می‌دهد، زیرش بنویسد: اما برای ، این چنین است که .... 👌مثلاً همین شب قدر! سخنی هست دربارهٔ زنی که سجاده‌اش را پهن می‌کند و قرآن و مفاتیحش را می‌گذارد گوشه‌اش و بعد شروع می‌کند مدام می‌رود به آشپزخانه؛ چای می‌گذارد، میوه تکه می‌کند، سقا می‌شود،... و اشک‌هایش، با زمزمه‌ی جوشن، می‌چکد پای گاز، وقت چشیدن نمکِ سحری و نهار فردای بچه‌ها؟ گفتیم اشک و گریه اصلاً چه می‌گویید دربارهٔ زنی که تا شانه‌اش تکان می‌خورد و می‌خواهد کمی اشک بریزد، کودکش سرش را خم می‌کند زیر چادرش و ملتمسانه می‌گوید «گریه نکن 😯😢»؟ بگویید اجر این خنده‌های اجباری تلخ و شیرین چند؟ زنی که عادت ندارد تنها، جامهٔ نور بپوشد و بچه‌هایش را یکی یکی می‌برد غسل شب قدر بدهد، تا طهارتِ مضاعف شود برایشان تا سال بعد، و از خستگی این غسل‌ها، خوابش بگیرد و کمی چرت بزند، بهره‌ای از این لحظات ناب از دست رفتهٔ لیلة القدر، دارد؟ نمی‌دانم........ فقط.... اگر این دقت هاواعمال سادهٔ این مادرهانبود و شب های قدر، به جای خواباندن کودکان‌شان و نشستنِ فارغ بال تا خود سحر بر سر سجاده آنان را با پاشیدن آب به صورتشان و هزار وعده و سرگرمی بیدار نگاه نمی‌داشتند، به گمانم نه شیخ مفیدی در این دنیا یافت می‌شد، نه شیخ صدوقی، نه سیدرضی، نه طباطبائی، نه امینی نه...! راستش… فکر می‌کنم سهم قابل توجهی از ثواب تمام اعمالی که ما عاملین به مفاتیح‌الجنان، تا خودِ صبحِ قیامت، انجام می‌دهیم، ثواب تمام جوشن‌ها، کمیل‌ها، نمازها، توسل‌ها، زیارت‌ها،صاف می‌رسد به مادرانمان! تقدیم به همه مادران بخصوص مادر خودم و مادر بچه‌هایم... حسین‌دارابی 👈 عضوشوید @hosein_darabi
یادم هست بعضی سالها در شب ۱۹ و ۲۱ ماه مبارک که مراسم احیاء رو منزلمون برگزار میکردیم، بخش هایی از حالات امیرالمومنین رو در شب ضربت خوردن، از کتاب منتهی الامال میخوندیم. امشب یه بار دیگه اون قسمت ها رو خوندم. زبان شیخ عباس گرچه قدیمی، اما خیلی پر حسّ و حاله برای من که انگار یه فیلم همراه با موسیقیه که انگار میبردت و وقایع رو نشونت میده نمیدونم شما میتونید با این متن مرتبط بشید یا نه؟! اما تلاش کنید؛ خیلی خاصه و پر حسّه ... بخش هایی از متن شیخ عباس رو براتون میذارم.👇👇👇 یا علی
حالات امیرالمومنین در شب ضربت خوردن از کتاب منتهی الآمال اكنون بيان كنيم حال حضرت امير المؤمنين عليه السلام را در آن شب: از امكلثوم نقل شده كه فرمود: چون شب نوزدهم ماه رمضان رسيد پدرم به خانه آمد به نماز ايستاد، من براى افطار آن جناب طبقى حاضر گذاشتم كه دو قرصه نان جو با كاسه‌اى از لبن و مقدارى از نمك سوده در آن بود. چون از نماز فارغ شد، چون آن طبق را نگريست، بگريست و فرمود: اى دختر! براى من در يك طبق دو نان خورش حاضر كرده‌اى! مگر نمى دانى كه من متابعت برادر و پسر عم خود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى‌كنم؟ اى دختر! هركه خوراك و پوشاك او در دنيا نيكوتر است ايستادن او در قيامت نزد حق تعالى بيشتر است، اى دختر! در حلال دنيا حساب است و در حرام دنيا عذاب. پس برخى از زهد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را تذكره فرمود؛ آنـگاه فرمود: به خدا سوگند افطار نكنم تا از اين دو خورش، يكى را بردارى؛ پس من (ام کلثوم) كاسه لبن را برداشتم و آن حضرت اندكى از نان جو با نمك تناول فرمود و حمد و ثناى الهى به جا آورد و برخاست و به نماز ايستاد. پـيوسته مشغول ركوع و سجود بود و تضرع و ابتهال به درگاه خالق متعال مى‌نمود. .
ادامه: و نقل شده كه آن حضرت در آن شب بسيار از بيت خود بيرون مى‌رفت و داخل مى‌شد و به اطراف آسمان نظر مى‌كرد و اضطراب مى‌نمود و تضرع و زارى مى‌كرد و سوره يس را تلاوت فرمود و مى‌گفت: اللهم بارك لى فى الموت؛ يعنى خداوندا مبارك گردان براى من مرگ را، بسيار مى‌گفت: انا لله و انا اليه راجعون و كلمه مباركه لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم را بسيار مكرر مى‌كرد و بسيار صلوات مى‌فرستاد و استغفار مى‌نمود. و ابن شهر آشوب و غيره روايت كرده اند كه حضرت در تمام آن شب بيدار بود و براى نماز شب بيرون نرفت به خلاف عادت هميشه خويش. ام كلثوم عرض كرد: اى پـدر! اين بيدارى و اضطراب شما، در اين شب براى چيست؟ فرمود: در صبح اين شب من شهيد خواهم شد! و روايت شده كه در آن شب آن حضرت بيدار بود و بسيار بيرون مى‌رفت و به آسمان نظر مى‌افكند و مى‌فرمود: به خدا قسم كه دروغ نمى گويم و دروغ به من گفته نشده؛ اين است آن شبى كه مرا وعده ی شهادت داده‌اند، پس به مضجع خويش بر مى‌گشت. پس زمانى كه فجر طالع شد (ابن نباح) مؤذن آن حضرت درآمد و نداى نماز در داد، حضرت به آهنگ مسجد برخاست چون به صحن خانه آمد مرغابيان چند كه در خانه بودند به خلاف عادت از پـيش روى آن حضرت درآمدند و پر مى‌زدند و فرياد و صيحه همى كردند بعضى خواستند كه ايشان را برانند حضرت فرمود: (دعوهن فانهن صوآئح تتبعها نوآئح) يعنى بـگـذاريد ايشان را به حال خود همانا ايشان صيحه زنندگانند كه از پى، نوحه كنندگان دارند. و به روايتى، ام كلثوم يا امام حسن عليه السلام عرض كرد: اى پـدر! چـرا فال بد مى‌زنى؟ فرمود: فال بد نمى زنم ولكن دل شهادت مى‌دهد كه كشته مى‌شوم يا آنكه فرمود: اين سخن حقى بود كه به زبانم جارى شد؛ آنگاه سفارش مرغابيان را به ام كلثوم نمود و فرمود: اى دخترك من! به حق من بر تو كه اينها را رها كنى؛ زيرا كه محبوس داشتى چيزى را كه زبان ندارد و قادر نيست بر سخن گفتن، هرگاه گرسنه يا تشنه شود پس آنها را غذا ده و سيراب كن و اگر نه رها كن بروند و از گياههاى زمين بخورند و چون به در خانه رسيد، قلاب، در كمربند آن حضرت بند شد و از كمر مباركش باز شد؛ حضرت كمر را محكم بست و اشعارى چند انشاد كرد كه از جمله اين دو بيت است: مضمون اشعار آنكه: اى على! ببند ميان خود را براى مرگ، پس همانا مرگ ترا ملاقات خواهد نمود، و جزع مكن از مرگ وقتى كه نازل شود به منزل تو، و مغرور مشو به دنيا هرچند با تو موافقت نمايد، همچنان كه دهر ترا خندان گردانيده است، همچنين ترا به گريه خواهد درآورد؛ پس گفت: الهى مرگ را بر من مبارك كن و لقاى خود را بر من خجسته فرماى. .
ادامه: پس به صحن مسجد درآمد و همى گفت: "الصلوة الصلوة" و خفتگان را براى نماز از خواب برمى‌انگيخت و ابن ملجم ملعون در تمام آن شب بيدار بود و در آن امر عظيم كه اراده داشت تفكر مى‌كرد؛ اين هنگام كه امير المؤمنين عليه السلام خفتگان را براى نماز بيدار مى‌كرد او نيز در ميان خفتگان به روى در افتاده بود و شمشير مسموم خود را در زير جامه داشت، چـون امير المؤمنين عليه السلام بدو رسيد فرمود: برخيز! براى نماز و چنين مخواب كه اين خواب شياطين است، بر دست راست بخواب كه خواب مؤمنان است يا به طرف چپ بخواب كه خواب حكماء است و بر پشت بخواب كه خواب پيغمبران است. آنـگـاه فرمود: قصدى در خاطر دارى كه نزديك است از آن، آسمانها فرو ريزد و زمين چاك شود و كوهسارها نگون گردد و اگر بخواهم مى‌توانم خبر داد كه در زير جامه چه دارى! و از او در گـذشت و به محراب رفت و به نماز ايستاد. و اما ابن ملجم با اينكه كرة بعد كرة گـوشزد او گـشته بود كه امير المؤمنين عليه السلام را اشقاى امت شهيد مى‌كند و گـاهى قطام را مى‌گفت مى‌ترسم من آن كس باشم و بر آرزو نيز دست نيابم؛ و آن شب تا بامداد در انديشه اين امر عظيم بود عاقبت سيلاب شقاوت او اين خيالات گوناگون را چـون خس و خاشاك به طوفان فنا داد و عزم خويش را در قتل امير المؤمنين عليه السلام درست كرد و بيامد در پهلوى آن استوانه كه در پهلوى محراب بود جاى گـرفت وردان و شبيب نيز در گوشه‌اى خزيدند، چون امير المؤمنين عليه السلام در ركعت اول سر از سجده برداشت، شبيب ابن بجره اول آهنـگ قتل آن حضرت كرد و بانگ زد كه: لله الحكم يا على لا لك ولا لا صحابك؛ ( يعنى حكم خاص خداوند است تو نتوانى از خويشتن حكم كنى و كار دين را به حكومت حكمين بازگذارى) . اين بگفت و تيغ را براند شمشير او بر طاق آمد و خطا كرد. از پس ‍ او، ابن ملجم آمد بى توانى شمشير خود را حركتى داد اين كلمات بگفت و شمشير بر فرق آن حضرت فرود آورد و از قضا ضربت او به جاى زخم عمروبن عبدود آمد و تا موضع سجده را بشكافت آن حضرت فرمود: بسم الله وبالله وعلى ملة رسول الله فزت ورب الكعبة. .
ادامه: و هنگام ضربت ابن ملجم بر فرق آن حضرت زمين بلرزيد و درياها به موج آمد و آسمانها متزلزل گـشت و درهاى مسجد به هم خورد و خروش از ملائكه آسمانها بلند شد و باد سياهى سخت بوزيد كه جهان را تاريك ساخت و جبرئيل در ميان آسمان و زمين ندا در داد چنانكه مردمان بشنيدند و گفت: تهدمت والله اركان الهدى وانطمست اعلام التقى وانفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل الوصى المجتبى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقياء؛ به خدا سوگند كه در هم شكست اركان هدايت و تاريك شد ستاره هاى علم نبوت و برطرف شد نشانه هاى پـرهيزكارى و گـسيخته شد عروة الوثقاى ال هى و كشته شد پـسر عم محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم و شهيد شد سيد اوصياء على مرتضى شهيد كرد او را بدبخت ترين اشقياء. ... پس حسنين عليهما السلام از خانه به سوى مسجد دويدند، ديدند كه مردم نوحه و فرياد مى‌كنند و مى‌گويند: وااماماه و واامير المؤمنين به خدا سوگند كه شهيد شد امام عابد مجاهد كه هرگز اصنام و اوثان را سجده نكرد و اشبه مردم بود به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پـس چـون داخل مسجد شدند فرياد واابتاه و واعلياه برآوردند و مى‌گفتند: كاش مرده بوديم و اين روز را نمى ديديم؛ چون به نزديك محراب آمدند پدر بزرگوار خويش را ديدند كه در ميان محراب در افتاده. و ابوجعده و جماعتى از اصحاب و انصار آن حضرت حاضرند و همى خواهند تا مگر آن حضرت را بر پا دارند تا با مردم نماز گزارد و او توانائى ندارد، پـس حضرت امير المؤمنين عليه السلام امام حسن عليه السلام را به جاى خود باز داشت كه با مردم نماز گزارد و آن حضرت نماز خويشتن را نشسته تمام كرد و از زحمت زهر و شدت زخم به جانب يمين و شمال متمايل مى‌گشت، چون امام حسن عليه السلام از نماز فارغ شد سر پـدر را در كنار گرفت و همى گفت: اى پدر! پشت مرا شكستى چگونه ترا به اين حال توانم ديد؟ امير المؤمنين عليه السلام چشم بگشود و فرمود: اى فرزند! از پس امروز پـدر ترا رنجى و المى نيست، اينك جد تو محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم و جده تو خديجه كبرى و مادر تو فاطمه زهرا عليهاالسلام و حوريان بهشت حاضرند و انتظار پـدر ترا دارند تو شاد باش و دست از گريستن بدار كه گريه تو، ملائكه آسمان را به گـريه درآورده است؛ پس با رداى امير المؤمنين عليه السلام جراحت سر را محكم ببستند و آن حضرت را از محراب به ميان مسجد آوردند و از آن سوى، خبر شهادت امير المؤمنين عليه السلام در شهر كوفه پراكنده شد زن و مرد آن بلده به سوى مسجد شتاب كردند، امير المؤمنين عليه السلام را ديدند كه سرش در دامن امام حسن عليه السلام است. و با آنكه جاى ضربت را محكم بسته اند خون از آن مى‌ريزد و گلگونه مباركش از زردى به سفيدى مايل شده است به اطراف آسمان نظر مى‌كند و زبان مباركش به تسبيح و تقديس الهى مشغول است و مى‌گويد: الهي اسئلك مرافقة الانبيآء والاوصياء واعلى درجات جنة الماوى. پس زمانى مدهوش شد و امام حسن عليه السلام بگريست و از قطرات عبرات آن حضرت كه بر روى پـدر بزرگـوارش ريخت آن حضرت به هوش آمد و چشم بگشود و فرمود: اى فرزند! چرا مى‌گريى و جزع مى‌كنى؟ همانا تو بعد از من به زهر ستم شهيد مى‌شوى و برادرت حسين به تيغ و هر دو تن به جد و پدر و مادر خود ملحق خواهيد شد. .
هدایت شده از وحید یامین پور
💠 قوس نزول(مراتب نزول حقیقت وجود)، ليلة القدر محمدی است و قوس صعود، یوم القیامه‌ی احمدی است. در نظر وحدت، عالَم (تشکیل شده از) شب قدر و روز قیامت است. و بیش‌از یک شب و روز نیست. که آن... ليلة القدر محمدی و یوم‌القیامه‌ی احمدی است. و کسی که متحقق این حقیقت شود همیشه در "ليلة القدر" و "یوم القیامه" است. 🖋امام خمینی(ره) آداب الصلاة ، تفسیر سوره قدر، ص ۴۰۱ 🌙 🆔️ @yaminpour
مواجهات
💠 قوس نزول(مراتب نزول حقیقت وجود)، ليلة القدر محمدی است و قوس صعود، یوم القیامه‌ی احمدی است. در نظر
خیلی تفسیر شریف و عظیم و دقیقی است ان شاء الله اگر ظرفیتش باشد، در شب احیاء بعد، شرحی خدمت دوستان عرض خواهم داشت
هدایت شده از استاد فیاض بخش
AUD-20190527-WA0000.mp3
12.41M
🔉 بشنوید| پیرامون شب قدر استاد فیاض‌بخش ▫️روش احیای شب قدر در سیره اساتید این مکتب، مثل سیدعلی آقا قاضی(ره)، مثل این روش مرسوم در میان مردم نبوده است؛ گرچه شباهت‌هایی دارد... ☑️ کانال جلوه نور علوی @jelvehnooralavi
سلام دوستان به نظرم رسید اگر امشب براتون از رساله ی «نور وحدت» خواجه حوراء مغربی، یه مطالبی رو بخونم، شاید با فضای امشب و این آخر ماه مناسب باشه👇👇 دوستان خودتون رو هم در این لحظات دعا کنید🙏
🔹 یک سوال خیلی اساسی سلام دوستان یه سوال فلسفی و الهیاتی طرح میکنم براتون... شاید کمی بی ثمر و حتی شاید خنده دار به ذهنتون بیاد ولی بدونید که خیلی خیلی مهمه! سوال اینه: خدا، از آنجا که بزرگترین است، بهترین است؟! یا از آنجا که بهترین است، بزرگترین است؟! عجیب بود؛ نه ؟!🤔 به عبارت دیگه: خدا، چون هستِ بی نهایت است، بایدِ بی نهایت است؟ یا چون بایدِ بی نهایت است، هستِ بی نهایت هم هست؟! ممکنه با خودتون بگید: خب مگه این دو تا با هم فرق میکنه؟! خب چون این هست، اون هم هست و چون اون هست این هم هست؟! چرا حتما باید به دنبال مقدم دونستن یکی باشیم؟! خب باید بگم که جواب هر چی باشه، تاثیرات بسیار زیادی در جمع بندی ما از معارفمون و خداشناسی مون داره... و در مزاجی که از ما در معرفتمون شکل میگیره، بسیار اثرگذاره امّا چطور؟! این زمان بگذار تا وقت دگر🙃 یا علی .
سویه ی جدید فهم دینی از دکتر عبدالکریم سروش ( سال ۹۸) رابطه ی اسلام و قدرت یک فهم جدید در تفکر سروش رابطه ی قدرت و حقانیت از منظر اسلام فارغ از درستی یا نادرستی، به نظرم مطلبی است که واقعا باید مورد تامل قرار گیرد👇 دین یک «قدرت» است | سایت خبری‌ تحلیلی زیتون https://www.zeitoons.com/83402/amp جهت تکمیل، پیوند بعد را هم حتما ببینید👇
این مناظره مکتوب رو هم ببینید👇 خیلی جذاب و قابل تامّله ( دقت های خاصی هم از سوی استاد علیدوست صورت گرفته که مفید اند) متن کامل مناظره مکتوب آیت‌الله علیدوست و عبدالکریم سروش درباره «دین و قدرت» https://iqna.ir/fa/news/3960346/%D9%85%D8%AA%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B8%D8%B1%D9%87-%D9%85%DA%A9%D8%AA%D9%88%D8%A8-%D8%A2%DB%8C%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA-%D9%88-%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%AF%DB%8C%D9%86-%D9%88-%D9%82%D8%AF%D8%B1%D8%AA
مواجهات
سویه ی جدید فهم دینی از دکتر عبدالکریم سروش ( سال ۹۸) رابطه ی اسلام و قدرت یک فهم جدید در تفکر سروش
. یکی چند نکته درباره این نگاه ها و این نوشته ها: اول: فهم و تفسیر دکتر سروش از عرفان و تصوف را چندان جدّی نگیرید. با همه ی کثرت معلومات، واقعا سطحی و گاهی پَرت است. به نظرم، یکی از ریشه های تفسیر کج و معوج از وحی (نظریه بسط تجربه نبوی) نیز ریشه در همین فهم پرت از برخی مفاهیم عرفانی دارد! دوم: اصل ورود از این زاویه نگاه به دین ( زاویه قدرت) خیلی مغتنم است؛ آن هم توسط یک روشنفکر. بالاخره دنیای امروز ما، دنیای مقبول افتادن حرف ها و ارزش های حقوق بشری است. حالا اگر کسی (آن هم روشنفکری که خودش دل در گرو همین ارزش ها دارد) بیاید و به بخشی از واقعیت همیشگی تاریخ بشر، یعنی مناسبات و کارکردهای قدرت (فارغ از آنکه قدرت را خنثی یا تلخ فهم کنیم)، نگاه کند و در این مسیر انصاف هایی هم به خرج دهد، خودش غنیمت است! سوم: در اینجا باز به این نکته ی تکراری میرسیم که: در یک سطح، اگر میخواهی دیده شوی، جنجالی باش. و جنجالی بودن، در اکثر مواقع با دقت علمی، و بیان فنّی مساله، جور در نمی آید!! چهارم: گویا دکتر سروش، در این جنس از فهم، چندان اعتقادی به قبض و بسط در فهم دین ندارد؛ و در صدد ارائه یک قرائت امروزی و حقوق بشری از دین نیست! گویی واقعیتی که از اول در ذات اسلام بوده، حالا برای ایشان منکشف شده است. واقعیتی که به تصریح خود ایشان، درعین بودن، چندان توجه ایشان را برنیانگیخته بوده است. پنجم: ‌گرچه با بسیاری از شواهدی که ایشان از قدرت خواهی اسلام می آورد مخالفم؛ و گرچه با خوفی دانستن پیامبر رحمت بسیار مخالفم؛ امّا با اصل نگاه ایشان و توجه مهمی که در نسبت قدرت و دین داشته است، موافقم. ( لیظهره علی الدین کلّه ولو کره المشرکون) .
🔸 عنایت امام رضا علیه السلام به حیدر علی آقا معجزه طهرانی خاطره استاد حسن رمضانی از مرحوم ایشان: حیدر آقا معجزه (ره) می‌ فرمود: من با مرحوم آیت‌ الله شاه آبادی (استاد امام خمینی) ارتباط داشتم و از ایشان استفاده می‌ کردم و بهره می‌ بردم. آرزو داشتم یک سفر به مشهد مقدس داشته باشم که تا آن زمان، به علت مشکلات مالی و فقر، توفیق دست نداده بود. بر اثر عشق به حضرت رضا علیه‌ السلام به میدان خراسان می‌ رفتم که اتوبوس‌ های مشهد مقدس از آنجا حرکت می ‌کردند. به اتوبوس‌ ها نگاه می‌ کردم و گریه می‌ کردم و گاهی گرد و غبار آنها را دست می‌ کشیدم و به سر و صورت خود می‌ مالیدم و تبرک می‌ کردم. تا اینکه مقدمات تشرف ما به مشهد فراهم شد و یک نفر هزینه سفر ما را فراهم کرد. خدمت آیت الله شاه‌ آبادی رسیدم و با خوشحالی تمام عرض کردم آقا من می‌ خواهم مشهد بروم. فرمایش و سفارشی دارید، بفرمایید. مرحوم آیت الله شاه ‌آبادی فرموده بود: چون اولین بار است که با این عشق و علاقه به مشهد مشرف می‌ شوید یقیناً برای حضرت رضا علیه‌ السلام عزیزید. لذا هر چه می‌ خواهی بخواه منتها مواظب باش «چیز» بخواهی نه «ناچیز»! (مثلا امور دنیوی نخواه). حیدر آقا معجزه می گفت: به مشهد مشرف شدم و بالا سر حضرت رضا علیه‌ السلام که رسیدم یاد فرمایش آقای شاه‌ آبادی افتادم. به امام رضا عرض کردم آقا، آقای شاه‌ آبادی فرمودند از شما چیزی بخواهم که ارزش داشته باشد. ناچیز نخواهم. آقا من می‌ خواهم هر کتابی را که باز کردم بفهمم. این را از شما می‌ خواهم. سپس زیارت را شروع کردم و نماز زیارت را خوانده بودم و سر به سجده بودم که حالت خاصی به من دست داد؛ دیدم آقا تشریف می ‌آورند به طرف من و دو نفر خادم هم حضرت را همراهی می ‌کنند. جلو آمدند و آن دو خادم یک ظرف بزرگ پاتیل را آوردند و گذاشتند کنار من که صدایش مرا متوجه به خود کرد. نگاه کردم دیدم داخلش پر از کره است. از طرفی هم حضرت ایستادند و مرا نگاه می‌کنند. من هم اصلا نمی‌ توانستم حرف بزنم. حضرت دستشان را به جیب کردند و مقداری اسکناس در آوردند و شروع به ورق زدن کردند. وسط‌ آنها یک اسکناس مچاله شده و کهنه یک تومانی در آوردند و به من دادند و رفتند. من هم همانطور مانده بودم که این چه بود و چی شد و … که از این حالت به حالت طبیعی برگشتم. سفر ما به انجام رسید و برگشتیم تهران و خدمت آیت الله شاه‌ آبادی رسیدم و واقعه را خدمت ایشان عرض کردم. آیت‌ الله شاه‌ آبادی فرمود: آن پول یک تومانی مچاله شده، حظّ تو از علم رسمی است. از علم رسمی قیل و قال، بهره‌ ات همان اندازه است. و اما آن کره که داخل ظرف بود لبّ علم است. لبّ علم توحید را به تو دادند». استاد رمضانی میگوید: مسائل علمی عمیق توحیدی را که از ایشان می پرسیدیم چنان عالمانه حل می کرد و توضیح می داد که تعجب می کردیم. .
مواجهات
🔸 عنایت امام رضا علیه السلام به حیدر علی آقا معجزه طهرانی خاطره استاد حسن رمضانی از مرحوم ایشان:
حیدر علی آقا، پسر ارشد حکیم حاج مرشد چلویی بوده اند. حالا بشنوید از مرام خود حاج مرشد چلویی👇 .
🔹 مرام های حاج مرشد چلویی خیلی وقت‌ها برای پیدا کردن روش‌های حفظ و وفادارسازی مشتری، کتاب‌های متخصصین غربی را زیر و رو می‌کنیم، غافل از این که در نسل کاسبان قدیمی کشور خودمان، الگوهایی کامل از مشتری مداری به چشم می‌خورد. یکی از مشهورترین آنان، حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به «مرشد چلویی» است. کاسبی که کهنه‌بازاری‌های پایتخت هنوز او را به‌ خاطر دارند و از وسعت بخشندگی آن پیرمرد قد بلند، لاغر اندام و محاسن سپید، خاطره‌ها می‌گویند. در ضلع شرقی مسجد جامع بازار تهران، دکان غذاخوریی بود که بالای پیشخوان دکانش نوشته بود: “نسیه و پول دستی داده میشود، به قدر قوه…” جلوی چلوکبابی صف طویلی بود برای مشتریان و یک صف کوتاه‌تر برای مستمندان و فقیرانی که غذای رایگان و خرجی یومیه می‌گرفتند. شاید کسانی که در صف طولانی خرید غذا می‌ایستادند، نیت کمک و سیر کردن آن صف دیگر را هم داشتند. 👈 درباره مرشد نقل می‌کنند هر وقت کودکانی که برای بردن غذا برای صاحبکارشان می‌آمدند، را می‌دید… لقمه‌ای چرب و لذیذ از بهترین گوشت و کباب و ته دیگ زعفرانی درست می‌کرد، و خود با دستانش بر دهان آن‌ها می‌گذاشت و می‌گفت: مبادا صاحبکارش به او از این غذا ندهد و او چشمش به این غذا بماند و من شرمنده خدا بشوم… او  شخصاً داخل سالن سر هر میز می‌رفت و مشتری‌ها را می‌دید و احوال پرسی می‌کرد، گاهی لطیفه‌ای می‌گفت و مشتریان را متبسم می‌کرد. مقداری روغن از داخل بادیه برمی داشت و روی ظرف غذای مشتری می ریخت. گاهی با یک دسته سیخ کباب بین میزها می‌چرخید و هر بشقابی خالی می‌شد -حتی شده به اصرار- سیخی کباب داخلش اضافه می‌کرد»
سلام دوستان مطلب زیر، در باب «زبان مادری» رو ببینید از کانال دوست بزرگوارم، آقای توتون کار.👇 تأویلات و تاملات جالبی داره .
زبان مادری... ناطق بودن انسان تنها به معنی ادای کلمات نیست که این برای سایرین هم ممکن است. شأن انسان چیدن حروف در کنار هم نیست. بلکه خلاقیت است. آفریدن کلمه. ایجاد کلمه. انسان محل تولد کلمات است. برخی تصور می‌کنند که زبان مادری اشاره به معنای مبتدی دارد؛ اما به نظر می‌رسد این با مقام بالاتری از وجود انسانی مرتبط است. زبان‌شناسان جستجوهای فراوانی در معنای زبان دارند. اینکه ریشه زبان را در مادر جستجو می‌کنیم به کدام حقیقت اشاره دارد. البته که شأن مادر در میان آحاد بشر یکسان نیست. آنان که مادر را تنها وسیله تناسل جسمانی انسان می‌دانند، زبان مادری را نیز در همان مقام معنی می‌کنند. زبان مادری را می‌توان در میزبانی‌اش از روح الهی جستجو کرد، هنگامی که بر جسد جنین نازل می‌شود. این ضیافت الهی در ظرف وجود مادر برقرار است و مراسم آسمانی قدسی در این مقام تحقق دارد. روایاتی درباره نحوه اعطای عقل بر انسان و تأثیری که بر شخصیت انسان دارد، نقل شده است. بسته به اینکه زن در چه مقامی، تشرف به عنوان مادری را تجربه کرده باشد، زبان مادری معنای متفاوتی خواهد یافت. برخی زبان مادری را از عمیق‌ترین مصدر آن اتخاذ کرده‌اند. دیگران هم در مراتب پایین‌تر... زبان مادری، نرم‌افزار سبک زندگی انسانی است. زبان مادری، زاویه ورود انسان بر عالم است. سرمایه تعامل انسان با هستی است. استعداد سیر انسان در طبقات خلقت است. زنان ما حاملان زبان مادری‌اند. زنی که گرفتار دنیا و ادنی مقام خویش است و در مرتبه تظاهر و تفاخر و جلوه‌گری و تجاهر به شهوت گرفتار است، زبان مادری‌اش نیز تنازل پیدا می‌کند به زبان شهوت. او بشری را به جامعه هدیه می‌کند که در شأن حیوانی خویش متمرکز است. لذا هنگامی که با او سخن می‌گویی احساس می‌کنی زبان نمی‌فهمد. نه تنها لکنت گفتن دارد، گنگی در شنیدن هم دارد. مادرهایی که اشباه الانسان تقدیم جامعه می‌کنند. فرزندانی فقیر و عقب‌مانده در استعداد ناطقیت؛ امکان معرفت. جامعه‌ای که زنانش زینت المجالس عیش و عشرت دیگران باشند، فرزندانش بردگان ارباب تجاوز و جنایت خواهند بود. حجاب می‌خواهد زبان مادری در همان شأنی باقی بماند که شایسته آن است. در غیر این صورت جامعه نخبگانی تحلیل خواهد رفت و در نتیجه جامعه را به مکر و حیله شیطانی خواهد سپرد. زبان مادری مقام فاخر و برگزیده مادر را روایت می‌کند. مقام ناطقیت را. مقام عقل را. مقام کلمه را. زبان مادری عمیق‌ترین گنجینه جامعه انسانی است. زبان مقام محبت است. انتقال معانی از عمیق‌ترین جایگاه قلب انسانی. توصیف شأن یگانه وحدانی. زبان مادری آموختنی نیست، یافتنی است. از ذات مادر؛ از شأن مادر. زبان مادر نظام انسانی درونی را تأسیس می‌کند. کرامت انسان را تضمین می‌کند. جامعه را از دستگاه‌های عریض و طویل کنترل حیوانی و مادی و جسمانی انسان بی‌نیاز می‌کند. زبان مادری باعث خواهد شد انسان‌ها خودشان بفهمند قبل از اینکه دیگران به آنان بگویند و از آنان بخواهند و یا آنان را اجبار کنند. مادران فرهیخته انسان‌های بنده می‌آفرینند و مادران فاسد انسان‌های برده تولید می‌کنند. عفت و حیا و لوازم آن جامعه انسانی را ارتقاء خواهد داد. همان چیزی که نظامات شیطانی به واسطه دشمنی با انسان، علیه آن توطئه می‌چینند. آیا جامعه ایرانی زبان مادری‌اش را فراموش خواهد کرد؟!
اظهار نظر (کامنت) های اینترنتی رو میخوندم. یکی نوشته بود: " از قدیم گفتن: موسی به دین خود، عیسی به دین خود " و ... یکی جوابش داده بود: " دین موسی و عیسی یکی بوده بی سواد..." دیدم راست میگه نکته ای بود خودش .
💠 «اللهم اهل الکبریاء و العظمه» از الآن دارم به این دعا فکر میکنم. اینکه فردا -خدا بخواهد- چطور میخواهیم در محضر پر اقتدار و پر عظمتش باشیم؟! حدود ۱۰ سال پیش بود که به یکباره، به مضامین بسیار بسیار بلندش پی بردم: «... اینکه مرا داخل کنی به هر خیری که محمد و آل محمد را به آن داخل کرده ای؛ و مرا خارج کنی از هر پلیدی ای که محمد و آل محمد را از آن خارج کرده ای ...» «خدایا من از تو درخواست میکنم بهترین چیزی را که عباد صالح تو آن را از تو درخواست کرده اند؛ و پناه میبرم به تو از آنچه عباد مخلَص تو از آن به تو پناه برده اند» با خود میگویم: خدایا داری چه چیزی را به ما تعلیم میدهی؟!!! ما را به کجا دعوت میکنی؟!! مگر قرار است چقدر ما را تحویل بگیری؟!! ما کجا و "خیر ماسألک منه عبادک الصالحون" کجا؟! خدا چه خوابی برای ما دیده است واقعا؟! داخل پرانتز (بین الهلالین): هر چه گشتم مناسب این حال حیرت و تواضع و سرور و شرمندگیِ توأمان، یکی از صورتک ها و شکلک ها را پیدا کنم، هیچ کدام مناسب احوال نبود ... .
باز هم از دوست بزرگوارم آقای توتون کار👇 تحلیل بسیار زیبایی از ریشه و عمق احکام و دستورات شریعت و تحلیل فوق العاده ای از معصیت آشکار و تجاهر به فسق .👇👇
ابتدا یک آشنایی است. کم کم تکرار می‌شود. به تدریج عادت می‌گردد. علاقه به وجود می‌آید. وابستگی شدت می‌گیرد. احساس می‌کنی دوستش داری. هر روز سلول‌های بیشتری از وجودت به او معتاد می‌شود. می‌خواهی همیشه با هم باشید. در یک نقطه، در یک لحظه، پیوسته با هم، هم‌نفس، هم‌تپش، هم‌نظر، هم‌صدا، همدل، همگام، همراه. یک روز می‌بینی عاشقش هستی. از وابستگی گذشته‌ای، همبستگی شدت گرفته. حالا به یکی شدن فکر می‌کنی. دیگر اتحاد تو را آرام نمی‌کند. آن را دوری و دورویی می‌انگاری. دنبال وحدتی. این هم حتی کافی نیست. درد تو را واحد شدن درمان خواهد کرد. جز این هر چه باشد وحشت جدایی امانت را می‌برد. جهنم خوبان چنین است. محبت یا به یکی شدن می‌انجامد اگر کوششی باشد و یا از یکی بودن می‌آغازد اگر جوششی باشد. در هر حال بالا تا پایین وجود را، ظاهر تا باطن هستی را، اول تا آخر بودن را از آن خود می‌کند. به نام خود. دین همین مسیر محبت است. بستر یکی شدن با او. حال از مسیر احکام و ظواهر نزدیک شوی و یا از بستر مقام فلب نازل گردی. هر کس عاشق شدن را از جایی و جوری آغاز می‌کند. اما همه عاشق‌ها قانون مشترک دارند. همه به دنبال وحدتند. این نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکات و تولی و تبری و امر به معروف و نهی از منکر؛ این انجام واجبات و ترک محرمات بهانه یکی شدن است. یکرنگ شدن. یک‌شکل شدن. هم ادا شدن. شبیه شدن. تکرار شدن. الگو شدن. معیار و مبنی شدن. اینها آداب محبت است. ادب عشق است. مراسم دوست داشتن. تکثیر محبوب است. توسعه محبت است. تعمیق ارتباط و تشدید اتصال و توثیق تقدیر است. جستجوی محبوب است در ذره ذره امکان‌ها... اینهایی که علنا با احکام خدا مخالفت می‌کنند، نمی‌دانند چه داغی به دل عاشقان می‌گذارند. چه خون دلی می‌خورند این مهربانان و مهرجویان و مهرکیشان. اینهایی که تظاهر و تجاهر به مخالفت با ادب حضور محبوب می‌کنند، دوستانش را هر لحظه و هر جا شکنجه می‌کنند. زنده زنده می‌سوزانند. آنان را پوست می‌کنند و اظهار پیروزی و سرمستی می‌کنند. این دوستان خدا در میان ما غیرت محبوبشان را می‌کشند و ما آنها را با اصرار و اعلان گناه عذاب می‌دهیم. اینها دائم درد می‌کشند. ما با فساد خویش مهربان‌ترین همراهان و همنوعان و هموطنان خویش را تنها به جرم دوست داشتن زجرکش می‌کنیم. می‌دانم بسیاری از گناهکاران بویی از محبت نبرده‌اند و نمی‌دانند که در حال اجرای مراسم شیطانی به آتش کشیدن اولیاء خدا هستند. آری نمی‌دانند... آنها هجرت می‌کنند، غیبت می‌کنند، شهید می‌شوند و ما تنها می‌مانیم...