🔹 اصل چهارم: نیروی اطلاق و عظمت(۱)
* تجربه غرب در تفکر انتقادی
در مساله ی نسبیّت و قطعیّت معرفت شناختی، عالم غربی تجربه ای دارد که در نوع خود جالب است. چه از زمان یونان باستان وآمدن سقراط و افلاطون و ارسطو، و چه از دوران رنسانس و ظهور امیال و خواسته های جدید که در روحیه ی بشر اتفاق افتاد، پدیده خاصی در حیات تمدنی بشر غربی به ظهور آمد: ارزش انتقاد و تفکر انتقادی.
بعد مدّتی و با افت و خیزهای بسیار در رخدادهای سیاسی و فرهنگی و علمی و فلسفی، "تفکر انتقادی" تبدیل به یکی از ارزشهای اصلی عصر روشنگری شد و تا به امروز نیز این شیوه ی تفکر، توسط رسانه ها و در مدارس و مراکز آموزشی ترویج میگردد. از طرفی رشد تکنیک نیز به این جریان دامن زده است. امروزه ما با افزایش امکانات تکنولوژیک که باعث چندصدایی در جهان میشود، در فضایی کاملاً نسبیت زده زندگی میکنیم.
انتقاد، باورها را به چالش میکشد و روی قطعیات، طرح شک و نسبیت می افکند. و این وضعیت برای خود، مزایا و البته معایبی دارد.
* مزایا و معایب تفکر انتقادی
طبعا انتقاد میتواند در مسیر صلاح و اصلاح خرج گردد و بسیاری از کجی ها را نشان دهد و از بسیاری انحرافها جلوگیری نماید. اما افراط در آن، باعث نوعی رخوت و بی اعتمادی و بی اعتقادی در بشر میگردد که خود نیرویی کاهنده است. کاهنده ی باورهای جازم؛ باورهایی که میتوانند برای بشر قدرت آفرینی کنند. اساسا قدرت ادیان در همین بها دادن به ایمان و اعتقاد جازم بوده است و این همان قدرتی بوده که پیروان حاضر بوده اند برای آن، از جان خود بگذرند. این، همان چیزی است که روح لیبرالیسم با ترویج تفکر انتقادی دارد به دقّت با آن مقابله میکند، و بنا دارد تا اگر بتواند، آن را از بیخ و بن برکند. چرا که آنچه ویرانگر پایه های لیبرالیسم و کاپتالیسم است، اعتقاد است و نه صرف انتقاد.
جالب آنکه، ظهور این نسبیت گرایی و تفکر انتقادی، چندان به جریانهای قدرت و ثروت در حوزه سیاست و اقتصاد ضربه ای وارد نکرده است! اما به حوزه ی دین و اخلاق و فرهنگ که رسیده، به خوبی توانسته، آنها را تضعیف کند، و از آن قدرتی که میتوانست آحاد را علیه بسیاری از فسادها و بی عدالتی ها بسیج کند، بکاهد.
به طور کلّ، بَرنده ی فضای نسبی انگاری، «کارکردگرایی» در نازل ترین سطوح خود است؛ نیازهای اولیه انسان از خوردن و خوابیدن و مجامعت و شهرت، چیزهایی نیستند که اگر در مقام نظر مورد تردید قرار گیرند، در مقام عمل عقب بیاستند و خود را تحمیل نکنند. امَا در عوض، آرمان های بزرگ انسانی، بیشترین ضربه را از نسبی گرایی میخورند. آرمانها از دینی و اخلاقی و ملّی، چون دور از دسترس اند راحت تر مورد تردید قرار میگیرند؛ و در این میان، نفس انسان نیز برای کم آوردن و تنبلی کردن، دست آویز لازم را به دست آورده است.
قطعا ما مدافع روحیه ی انقیاد و تسلیم محض نسبت به هر چیزی که به نام دین و آیین و اخلاق و ادب طرح میشود نیستیم. ما این توجه را داریم که از آفات اعتقاد جازم آن هم بدون هیچ گونه جستجوگری و روحیه ی تحقیق، سقوط به سمت جمود و استبداد است. استبدادی که از لوازمش دهان همه منتقدان را بستن، اجازه ی تفکر آزاد به کسی ندادن، و هیچ انتقادی را برنتافتن، خواهد بود.
اما از آن طرف هم باید توجه داشت که تفکر انتقادی در حالت یله و رهای خود مشکلات بزرگی را به بار می آورد: غیر از بی دینی، موجب بی اخلاقی، و حتی بی اعتنایی به قانون میشود و میتواند ساختارهای اولیه ی مورد نیاز برای حیات یک جامعه به سرعت فرو ریزد.
از منظری دیگر باید توجه داشت که نسبی گرایی اگر شور و هیجانی در مقیاس وسیع باقی میگذارد، از جنس تخریب و فروانداختن است و نه تقویم و بناساختن. تخریب حتی در مقیاس بزرگ، راحت است و تقویم حتی در مقیاس کوچک سخت! ژست انتقاد به خود گرفتن، مبناها را در هم کوفتن، و مدام عیب و ایراد گرفتن، راهی است که وجدان برخی انسان ها را برای جبران آرمان خواهی آرام میسازد بی آنکه زحمت ساختن و بناداشتن و مورد انتقاد واقع شدن را به جان بخرند. رویکردهای آنارشی و امثال جوکریسم و هکری
امّا آنچه ناظر به بحث خودمان بیشتر مورد توجه است، مساله ی "بی معنایی" برای زندگی بشر است (اینجا معنا به معنی ذات و شاکله و بنیاد نیست بلکه در چیزی مثل "معنای زندگی" به کار میرود.) . نسبی گرایی عمومی، و به عمده ی مطالب به دیده ی شک نگریستن، جامعه را به خمود و سردی میکشاند و حیات انسان را از معانی بزرگ تهی میکند و به نام "عقلانیت"، آرمان و باور را که سازنده ی انسان اند از او می ستاند.
در آفات نسبی گرایی و نتایج بعضا شومی که به بار می آورد، بحث بسیار شده است؛ ما نیز در فصل "معنای زندگی در عصر سایبر" قدری در این باره صحبت کرده ایم و مطالبی را، هم از مبادی و هم از نتایج این ورطه کاویده ایم؛ پس اگر مجالی باشد، میتوان برای درک تفصیلی تر، به همان فصل، رجوعی دوباره داشت.
.
🔹 اصل چهارم: نیروی اطلاق و عظمت(۲)
* جامعه معناگرا گره خورده با اطلاق و شکوه است
ما گرچه ارزش انتقاد و تفکر آزاد را باور داریم، اما اصلا نمیتوان از یک جامعه ی معناگرا حضور قطعیت و یقین را زدود. اساسا معنا در ذات خود، روح قطعیت و یقین را داراست. معنا که خود بنیاد اشیاء و اعمال، و مفسّر مراتب و شئون آنهاست، چگونه میتواند بر پایه ی نسبیّت، و ضعف بنا شده باشد.
ممکن است پرسیده شود که مگر میان اهل معنا، و در جامعه ی معناگرا، هیچ گونه اختلاف عقیده ای یافت نمیشده و نخواهد شد؟!
در جواب میگوییم: جالب این است که در طول تاریخ تفکر، اهل معنا در نسبت با دیگر طیف های فکری و اجتماعی، کمترین اختلافات را با یکدیگر داشته اند. اهل سیاست، و اهل ثروت، و حتی اهل فلسفه و تفکر، در میان خود اختلافات بسیار، بلکه خونینی را پشت سر گذاشته اند؛ امّا اهل معنا نوعا در وفاق و همراهی با هم بوده اند ولو آنکه در ازمنه و امکنه ی مختلفی زندگی میکرده و در فرهنگ و زبانی جدای از هم، نشو و نما می یافته اند.
اساساً در معناگروی، چون توجه به بنیادها است، کار چندان به تنازع منجر نمیگردد. عمده ی اشتباه و عدم تشخیص، ناظر به ماده و صورت است و آنانکه نظر به بنیاد امور دارند کمتر دچار اختلاف میشوند.
معنا در خود عظمت و شکوهی دارد. او مقام کليّت شئ است. شاکله و ذات شئ با او رقم میخورد. نفوذ در همه مراتب و جوانب شئ دارد. شئ را تفسیر میکند. خود، بدایت و نهایت شئ است. و اینها همه از شکوه معنا حکایت میکنند.
ناظر به همین درک از معنا، یک جامعه ی معناگرا نیز نباید خالی از شکوه و عظمت باشد.
امّا شکوه و عظمت یک جامعه معناگرا به چیست؟!
به آرمان های رفیع، و رخدادهای عظیم، و اصول لایتغیّر، و اسوه های اساطیری، اوقات ازلی و ...
اصول و آرمان ها، اسوه ها و نمادها، و اوقات و رخدادها، در یک جامعه متعالی، باید واجد آنچنان شکوه و عظمت، و اطلاق و قطعیتی باشند که افراد آن جامعه، از دل و جان بخواهند برای آنها جانفشانی کنند؛ و همیشه با التفات و انغمار در این آرمانها سرمست گردند؛ و همه چیزِ خود را فانی در عظمت و اطلاق چنین ارزش ها و تعالی هایی ببینند.
این شکوه و عظمتِ جاری در جامعه ی معناگرا، جز در سایه ی قطعیتی معرفت شناختی که به مثابه ی یک ارزش و یک تعالی در جامعه مطرح شده، حاصل نخواهد شد. اگر بر سر هر آرمان و اصل و ارزش و اسوه ای، گَردی از انتقاد و شکاکیّت بنشیند، پایه های چنین جامعه ای لرزان شده، دیگر خبری از بنیادها، و عظمت و شکوه ها نخواهد بود.
آرمانها و اصول در یک جامعه معناگرا حتّی باید هاله ای از تقدس به دور خود داشته باشند؛ و در فضای عمومی، هرگز نباید حریمشان با انتقاد و عیب و ایراد، شکسته شود. در غیر این صورت، این اصول و ارزش ها، نمیتوانند حسّ غیرت افراد را برانگیزانند و سطح باورمندی به آنها کاسته خواهد شد. و این یعنی تضعیف انسجام و قدرت معنایی یک جامعه.
🔹 اصل چهارم: نیروی اطلاق و عظمت(۳)
* «عقلانیّت گرم» در جامعه ی معناگرا
حال که هم به مزایای انتقاد اشاره کردیم و هم از مزایای انقیاد و اعتقاد گفتیم، سوالی به حق پیش می آید که بالاخره باید چه کنیم؟! آیا در برزخی میانه ی این دو گرفتار شویم، یا قدری از این و قدری از آن برداریم و کج دار و مریض راهمان را برویم؟ یا آنکه راه دیگری جستجو کنیم؟!
مسلما سوال مهم و سختی است.
در مقام جواب ابتدا به یک قاعده اشاره کنیم. اینکه: روح سنّت، متناسب با "تقلید" و "انقیاد" است و روح تجدد متناسب با "تردید" و "انتقاد"؛ و این هر دو مشکلاتی را به دنبال می آورند. امّا آنچه پسندیده است روح معناست که متناسب با "تحقیق" و "اجتهاد" است.
تحقیق و اجتهاد، راهی است که در ابتدا و میانه اش تردید و انتقادی فی الجمله هست، ولی بنا دارد تا -نه بر اثر پذیرش از دیگران، بلکه - بر اثر کوشش و جهدی مبتنی بر معیارها، به اعتقادی جازم دست یابد. لذا رویکرد تحقیق، در قیاس با تقلید و تردید، مزایای هر دو را دارد و معایب هیچ یک را ندارد.
از عصر روشنگری به بعد، در فضای تفکر انتقادی، "عقلانیّت" را به نوعی نسبی گرایی، و اکتفاء به حدّاقلّ ها، و تکثرگرایی، ترجمه کردند و اینچنین جا انداختند که معیار رفتار عقلانی، باور به اینچنین مولفه هایی است. ما اینچنین تقریر از عقل ورزی را «عقلانیّت سرد» مینامیم. عقلانیّتی که نوعا نمیتواند دست به اقتدامات بزرگ بزند و حتی در راه اصلاح بنیادین جامعه خود نیز، سترون شده است.
در مقابل، ما میخواهیم عقل ورزی دیگری را طرح کنیم که آن را «عقلانیّت گرم» مینامیم. شیوه ی تفکری که گرچه از انتقاد و تفکر آزاد بهره می برد، امّا بنا ندارد تا ابد در آنها فرومانده و در برزخ نسبیّت ها سرگردان بماند. راه این عقلانیّت، اعتناء به اجتهاد و تحقیق است که متناسب با روحیه ی اهل معناست. روحیه ای که نه از انتقاد و نسبیّت ترسی دارد و نه رسیدن به اعتقاد و قطعیت را بد و مذموم میشمارد.
عقلانیّت گرم، گر چه پیوسته منطق ها و موازین را رعایت میکند ولی در عین حال میتواند سرمست شود، شور بیافریند و جان فشانی کند. دست به اقدامات قاطع بزند و از حیطه ی باورها و آرمان های عظیم خود دفاع کند. از جزئیّت خود عبور کرده به اطلاق و کلّیّت برسد و به حقایق و احکامی در ورای زمان ها و مکان ها دست یابد.
عقلانیّت گرم، همان عقلی است که عاشق شدن را کمال خود می بیند.
* راهکارهای جمع میان روحیه انتقادی و اعتقادی
حال که هم به سودمندی انتقاد و هم به ارجمندی اعتقاد پی بردیم، و از پس تقلید و تردید، به اجتهاد و تحقیق رسیدیم و ایده ی "عقلانیّت گرم" را معقول یافتیم، لازم است در مقام مهندسی اجتماعی، برای ساختن یک جامعه معناگرا، از راهکارهایی صحبت کنیم تا به نوعی از جمع میان ارزش هایی که انتقاد و اعتقاد دارند نائل شویم.
در این راستا، چند راهکار به ذهن میرسد:
. ارزش جلوه دادن اجتهاد و تحقیق در قیاس با انقیاد و تسلیم از یک طرف و انتقاد و تردید از طرفی دیگر.
. ترویج معناگروی و فرآیند معنایابی. چرا که اینها میتوانند از اختلافات اساسی بشر جلوگیری نماید. چنانکه در تاریخ حکمت و معرفت میبینیم که حکمای راستین و عرفاء شامخین در میان خود، کمترین اختلافات را داشته اند. اصلا خودِ معناگروی، روحیه تحقیق را بالا می برد و به جمع درستی میان قطعیت و نسبیت میرساند.
. محدود کردن دایره ی یقینیّات و قطعیات به لحاظ کمّیّت؛ و بالا بردن اعتقاد و سطح باورمندی به همین موارد محدود به لحاظ کیفیّت. یعنی در راستای یقین، از طرفی به همان مواردی که علی التحقیق قطعی اند اکتفاء کنیم و از طرف دیگر، در همین موارد اندک، کیفیّت و سطح یقین را بالا بریم و برای همین موارد از همه چیز مایه بگذاریم.
. آموختن به افراد جامعه که به هر معرفت چقدر وقع بنهند و هر کدام را به چه میزان بپذیرند. یعنی این پذیرش و قبول داشتن را امری تشکیکی و ذی مراتب نشان دهیم و بتوانیم سطح باورمندی به هر معرفت را تبیین کنیم.
به نظر میرسد با مجموع اینها و دیگر راهکارهایی از این قبیل، بتوان از دام نسبیّت رهایی یافت و در عین حال به ورطه ی قطعیت خام نیز نیافتاد.
خب جلسات ما (اصول برپایی جامعه معناگرا) در شهرستان داراب که فعلا تعطیل شد.
بنده هم احتمالا فرصت نکنم تمامی اصول برپایی رو پاکنویس و خدمتتون ارائه کنم
امّا یکی چند تاش که فکر میکنم مهمتر هستن رو اینجا میذارم:👇👇👇
🔸 اصل پنجم: تعالی و کرامت، بالاتر از توسعه و عدالت(۱)
* تفسیر از برترین کمال و مراد از امر اصیل
این یک شیوه ی رایج است که ارزش گذاری هر چیزی را در نسبت به غایتی که دارد و نتیجه ای که به آن میرسد، میسنجند. پس آنچه به مقصد بالاتر و فعلیت سرشارتری میرسد یا میرساند را ارزشمندتر به حساب میآورند.
برای انتخاب بالاترین ارزشها در حیات انسان، چه از حیث فردی و چه از حیث اجتماعی اش، باید به بالاترین جایی که انسان، چه یک فرد انسانی و چه یک جامعه انسانی، میتواند برسد، نظر انداخت.
حال، واقعا بالاترین جایی که انسان میتواند برسد، کجاست؟
در اینجا بنا نداریم از ادبیات دینی یا عرفانی یا فلسفی یا اجتماعی، استفاده کرده، نام مقام یا موقف خاصی را به میان آوریم. بلکه میخواهیم با تحلیلی عقلانی، اشاره به وضعیّتی کنیم که اگر حاصل شود، میتوان آن را به مثابه ی بالاترین کمال، یا برترین غایت، یا والاترین مقصد، پذیرفت و ارزش دیگر امور را با منتهی شدن به آن سنجش نمود.
در تحلیل عقلی برای به دست آوردن بالاترین کمال، میتوانیم دست روی دو مولّفه بگذاریم که خود بیشترین پیوند را با کمال و فعلیت دارند: لذّت و قدرت.
تناسب لذّت با کمال نسبتا روشن است: آنچه کمال بیشتری دارد، برای آنکه میفهمد و میخواهد، به دست آوردنش لذّت بخش تر است. کمال از آن رو کمال است که پاسخگویی به یک یا چند نیاز است. پس، وصول به آنچه کمالاتی دارد یا خود کمال محسوب میشود، طبعا موجب التذاذ است.
و تناسب قدرت با کمال نیز چندان ناروشن نیست: آنچه کمال بیشتری دارد، غنای بیشتری دارد پس واجد اقتداری بیشتر است. غناء، هم خود او را از غیر بی نیاز میکند و هم غیر را به او نیازمند؛ این، همان شرط واجد بودن قدرت است.
با این حساب میخواهیم بگوییم، آنچه به انسان بیشترین لذت را میبخشد و بیشترین قدرت را را عطا میکند، همان بالاترین جایگاهی است که انسان میتواند به آن برسد.
امّا آن جایگاه، برای اینکه بیشترین احساس لذت و بیشترین امکان قدرت را در خود داشته باشد، باید دارای چه مولّفه هایی باشد؟ به عبارت دیگر، آن مقام یا جایگاه یا موقعیت، باید چه خصوصیّاتی داشته باشد تا بتوانیم بگوییم، بالاترین لذت ها را میبخشد و بالاترین قدرت ها را فراهم میکند؟
در جواب میتوانیم به چند مولّفه ی کمال اشاره نماییم:
+ دوام و بقاء و پایداری. یعنی به مرور زمان، و در پی گذر از مراحل مختلف، از میان نرود و برای مدتی طولانی، بلکه برای همیشه باقی و برقرار باشد.
+ محوریت در تقویم و تفسیر اشیاء. یعنی اشیاء به بودِ او انسجام و انتظام پیدا کنند؛ و به نمود او، معنا و نقش خود را بیابند.
+ وسعت و گستردگی. یعنی در زمان ها و مکان های مختلف، و در مذاهب و مشارب متفاوت، و در افکار و احوال متنوع، به نوعی حضور داشته باشد.
+ جامعیت میان چند صفت متضاد. یعنی آن چیزهایی که عموما با هم سازگار نمیشوند، همچون کیفیّت و کمّیّت، یا مادیّت و معنویّت، یا پایایی و پویایی را به نوعی از هماهنگی و تناسب، یا وفاق و جمعیت برساند.
+ نابی و کمیابی. یعنی نظیر او کمتر جایی یافت شود و همانند او در آفاق نباشد و از این حیث، ناب، گرانبها، و خواستنی باشد.
+ دیردستیابی. یعنی به راحتی نشود به او رسید و جز با وسعت نفس و پردلی و تحمل سرگشتگی های بسیار، و رنج های پر تکرار، نتوان به آن دست یافت.
مسلّم است آنکه به چیز، یا به مقام، یا به موقفی رسیده، که در آن این خصوصیّات یافت میشوند، هم به لذّتی بلند نائل آمده و هم به قدرتی بی مانند دست یافته است. لذا میتوان در دل چنین موقعیتی، کمال را معنا کرد و به نحو روشن تری از چرایی کمال بودن آن، سخن گفت.
آنچه واجد چنین مولفه ها و ویژگی هایی است را ما به مثابه ی «امر اصیل» می شناسیم. امر اصیل همان است که واجد بیشترین کمال است و وصول به آن بهترین لذّت و بیشترین قدرت را به دنبال دارد. اصلا انگار، اصالت خود را در همین ویژگی ها که ذکرشان رفت نشان میداده است: پایداری، وسعت، محوریت، جامعیت، کم یابی، دیردستیابی، و صفاتی از این قبیل. آیا ما از اصالت، انتظاری غیر از اینها داریم؟!
آن چیز، و آن مقام، و آن امر، هر چه هست، ما به آن "امر اصیل" اطلاق میکنیم.
.
🔸 اصل پنجم: تعالی و کرامت، بالاتر از توسعه و عدالت(۲)
* پیوستگی با امر اصیل همان کرامت است
حال ببینیم که ارزشمندی و والایی انسان به چیست؟! انسان اگر به چه چیز دست یافته باشد یا در چه وضعیتی قرار گرفته باشد، میتوان گفت که ارزشمند شده و به والایی رسیده است؟!
گفتیم که ارزش هر چیز به کمال و مقصد و غایتی است که حقیقتا به آن منتهی است. و نیز گفتیم که برترین کمال، همان است که واجد خصائصی چون دوام، وسعت، محوریت، جامعیت، کم یابی و دیردست یابی است. و آنچه چنین است همان است که در تعبیر ما " امر اصیل" است.
حال میتوانیم در جواب به پرسش ارزشمندی و والایی انسان، از پیوند او با امر اصیل صحبت کنیم. لذا معتقدیم که ارزش انسان در این است که یا به این امر اصیل رسیده باشد و یا در مسیر امر اصیل قرار گرفته باشد.
در حقیقت والایی انسان همان پیوستگی او با امر اصیل است. آنچه انسان را چه در مقیاس فردی و چه در مقیاس اجتماعی به والایی میکشاند، همان چیزی است که برترین کمال انسان با رسیدن به آن رقم میخورد و از پسِ آن، انسان به بالاترین لذّت ها و بیشترین قدرت ها دست می یابد.
ما این وضعیت پیوستگی انسان با امر اصیل، که واجد بیشترین ارزش ها و والایی هاست، را «کرامت» نام مینهیم. اصلا کرامت همان والایی است و وضعیت و حال کرامت انسان، چیزی جز همان وضعیّت و حالت والایی انسان نیست. این والایی نیز خود همان ارزشمندی و ارجمندی است. مهم این است که بدانیم عامل این کرامت و والایی، همان پیوستگی با امر اصیل است آن هم با همان مولفه های اقتداری که ذکر شد.
خوب است این نکته را هم در نظر داشته باشیم که کرامت برای انسان، یک وضعیّت وجودی است. وضعیّت وجودی ای که خود را، هم در حال درونی انسان آشکار میکند و هم در رفتار بیرونی اش. انسان والا، از لحاظ درونی، بسیار غنی و سرشار است. سرشار از حس های نورانی و مقدس و قدرتمند. و از لحاظ بیرونی، بسیار درخشان و فروزان است. فروزان از صفات نیکی همچون سعه صدر، متانت، استحکام، قاطعیت، دلسوزی، و مهربانی.
در حقیقت انسان واصل به کرامت، در اثر پیوستگی اش با امر اصیل، خود واجد اصالت گشته است. اینچنین انسان، درون و برونش را، همان خصوصیّات امر اصیل در بر گرفته، و در حالات و رفتارهایش همان صفات تجلی یافته است.
.
🔸 اصل پنجم: تعالی و کرامت، بالاتر از توسعه و عدالت(۳)
* امر اصیل، گره خورده با معنا، و کرامت گره خورده با معناگروی است.
حال وقت آن است که از خود بپرسیم: مصداق این امر اصیل، چه چیز، یا چه مقام، یا چه عرصه ای است؟ آن چه وادی ای است که اگر انسان بدانجا واصل گردد، به بالاترین لذّات و بیشترین اقتدارات، و والاترین مقامات نائل شده است؟
در لسان دین، مفاهیم و معانی ای همچون توحید، تقوا، و عبودیت آمده که به نوعی بیان از کمال انسان و والایی و کرامت او دارند.
این بیان قرآنی مشهور که: انّ اکرمکم عندالله اتقئکم، به همراهِ همه اوصافی که از اهل توحید و اخلاص در نصوص دینی هست، به نوعی بیانگر همین ارجمندی و والایی است.
ما نیز میتوانیم از زاویه نگاه حکمی و فلسفی، به معانی و حقایقی برسیم که علاوه بر وجه عقلانی شان، ملائمت و سازگاری بالایی با معانی دینی دارند. آنچه میتوان به آن اشاره کرد، "پیوستگی با عالم معنا" است. عالمی که در بیان حکمی، عالم کلّیّات سعی و ذوات اشیاء است و در زبان عرفانی و دینی، عالم قدس و ملکوت و جبروت است. مراتب پایین این امتداد رفیع و نورانی را، حقایق اشیاء و امور پر کرده، و مراتب بالایش را شئون سرمدی حضرت حق مسخّر نموده اند.
همین عالم است که حقایق نورانی اش، از حیث دوام، وسعت، محوریت، جامعیّت، کم یابی و دیردست یابی با موجوات هیچ عالم و هیچ وادی دیگری قابل قیاس نیستند و از حیث اصالت و والایی، هیچ نظیری ندارند. امور اصیل هر چه هستند، در میان همین هایند و امر اصیل هر چه هست، در اوج همین هاست.
از منظری دیگر، اصل خوبی و نیکی نیز گره خورده با معنا است. چنانچه مکرّر گفته شد، بدی ها و شرور، تنها در مرتبه ی مادّه و صورت، زیبا به نظر میرسند و میتوانند موجب فریفته شدن انسان باشند؛ ولکن در مرتبه ی معنا، حقیقتِ بدی ها و شرور آشکار گشته، هیچ کس را میلی به وصول به آنها نیست. لذا انسان والا، انسانی است که معنای اشیاء، اعمال، و امور را در نظر دارد و به پلیدی ها و شرور میلی پیدا نمیکند. بلکه در گرایش به خوبی ها و خیرات نیز صرفا به ماده و صورتشان اکتفاء نکرده، عمده ی توجه اش به سوی معنای آنهاست.
به تعبیر ساده تر: انسان شریف، انسانی معناگراست. آنکه دائما رو سوی پاکی ها و خیرات دارد، در اصل متوجهِ معانی اشیاء، اعمال و امور است و گرنه نمی توانست به طور دائم، مجذوب خیرات و خوبی ها باشد و به سوی شرور و پلیدی ها نگرود.
گرچه ظرفیت انسان ها در پیوستگی به وادی معنا مختلف است، ولی هر کس به ذات و بنیاد خوبی ها متمایل شده باشد، بالاخره بهره ای از کرامت برده است.
با مجموع این مطالب، میخواهیم معلوم کنیم که میان وادی معنا و امر اصیل ربطی وثیق است و میان معناگروی انسان و کرامت و والایی او، پیوندی عمیق است. در نتیجه باید همین حقیقت معنا را، موطن و محلّ خوبی ها در نظر داشت و همین والایی و کرامت را، محور و مدار ارزش ها نهاد.
.
🔸 اصل پنجم: تعالی و کرامت، بالاتر از توسعه و عدالت(۴)
* توسعه و عدالت، معطوف به کرامت اند.
دو مکتب فراگیر اجتماعی در قرون اخیر، یکی تاکید بر توسعه داشت و یکی تاکید بر عدالت. ما نیز با نظر به توسعه و عدالت متوجه کمالات هر یک میشویم و علّت گرایش انسان ها به اینها را درک میکنیم.
ما قبل از پرداختن به نسبت اینها با اهداف عالیه ی جامعه معناگرا، و جایابی این دو مقوله در چنین جامعه ای، ببینیم اصلا هدف اصلی از گرایش انسان به توسعه و عدالت چه بوده است؟ اصلا چرا این ها برای انسان مهم شده اند؟! و چرا در مدتی به درازای خود تاریخ، این دو مفهوم، ذهن انسان را پر کرده اند؟! نکته در چه بوده است؟!
رسیدن به جواب کار سختی نیست. اگر به معنای عرفی این دو مفهوم -که ریشه ی روانی آن مفاهیم اجتماعی هستند- توجه کرده، و آنها را در نسبت با نیازهای انسان بازشناسی کنیم، متوجه اصل قضیه میشویم. ماجرا ساده است: انسان میخواهد امکانات مادی بیشتری داشته باشد تا بر اثر آن رفاه بیشتری کسب کند؛ و میخواهد از حالات روانی لذّت بخش تری برخوردار باشد تا از زندگی اش بهره ی بیشتری ببرد. این است که به دنبال "توسعه" میگردد.
و باز وقتی به نیازهای انسان توجه میکنیم، می بینیم که او احتیاج به امنیّت و آرامش و عزّت دارد. به اینکه اگر کاری میکند و زحمتی میکشد، به اجر مزدش برسد. به اینکه از زندگی در کنار دیگران احساس حقارت نکند. و اینکه اگر تلاش برابری میکند، مطمئن باشد که از موقعیت برابری هم برخوردار است. در چنین جامعه ای اعتراض کمتر است و احساس امنیّت و ثبات بیشتر خواهد بود. این است که انسان برای رسیدن به چنین نیازهایی، بنا دارد "عدالت" را در جامعه پیاده کند.
از یک منظر کلّی، توسعه، معطوف به پویایی و تحرّک وضعیت جامعه است و عدالت معطوف به پایایی و ثبات آن.
حال میگوییم:
ان رفاه خواهی و لذت جویی، یا نهایتا معطوف به امری اصیل و عمیق نیست؛ که در این صورت، از اساس راه به بی راهه برده اند. مثل بوالهوسی و طمع ورزی که از اساس صفاتی مذموم اند. و یا اینکه این توسعه خواهی و لذّت جویی، نهایتا معطوف به امری اصیل و عمیق اند که در این صورت، به همان کرامت انسانی منتهی میشوند. مثل حفظ عزت، و شکر نعمت، و دغدغه دنیا را نداشتن، که صفاتی پسندیده اند و از مصادیق کرامت و والایی اند. برای تحقق این صفات، گاهی نیاز به پرداختن به قدری از توسعه ایم؛ در این صورت توسعه نیز امری والا و شریف خواهد بود.
این توضیحی بود از توسعه، که اگر بخواهد نهایتا به هدف اصلی خودش برسد، باید در مسیر کرامت و والایی باشد
و باز میگوییم: آن تساوی خواهی و امینیّت جویی نیز یا معطوف به هدف و امری اصیل نیست؛ که در این صورت، در حدّ خود متوقف می ماند. مثل اینکه کسی به حق دیگری تعدی نمیکند صرفا از ترس اینکه دیگران به حق او تعدی نکنند. این صفت گرچه مذموم نیست امّا شریف و والا هم نیست. و یا آنکه این تساوی خواهی و امنیّت جویی، معطوف به هدف و امری اصیل است؛ که در این صورت، به همان کرامت و والایی رسیده است. مثل اینکه کسی تساوی اقتصادی را نه برای خود، که برای بهبودی حال جامعه میخواهد که این صفت، خود مصداقی از کرامت است.
چنانکه می بینیم، غایت حقیقی و نهاییِ هر دو مفهومِ توسعه و عدالت، همین کرامت است. یعنی اگر توسعه و عدالت بخواهند برای آن هدفی که واقعا بنا بوده به آن منتهی شوند، به جریان بیافتند، باید معطوف به کرامت، والایی، و امر اصیل باشند. حتی اگر با تفسیری کاملا چرتکه ای و منفعت نگر و لذّت گرایانه هم تفسیر کنیم، باز مطلب همین است. آرامش، هیجان، غناء، اعتبار، لذّت، امنیّت، عزّت، و مفاهیمی از این قبیل، برترین شان و بهترینشان در ضمن والایی است. به نحوی که اگر والایی وجود نداشته باشد، این حسّ های تحریک کننده یا اساسا نخواهند بود و یا اینکه دوامی نخواهند داشت.
پس اگر می بینیم که انسان به توسعه یا عدالتی بدون کرامت بسنده کرده است، بلکه در مسیری غیر کرامت جویی پیش میرود، این از نفهمی خود اوست. این وضعیت از آن رو پیش می آید که انسان به غایت کارهای خویش نمی نگرد و با سرگرم شدن به پیچ و خم های مسیر، هدف و مقصد را گم میکند؛ ویا آنکه شاید اصلا تصور درستی از نهایت کار ندارد. وگرنه کدام انسان است که وقتی لذّت وافر و پایدارِ امور معنایی، و بودن در حالت تعالی و والایی را بچشد، باز هم به توسعه یا عدالت و یا هر مفهوم دیگری که جنبه ی طریقیّت دارد، به دیده ی استقلال بنگرد؟!
ما در نهایتِ همه ی افعال شریف انسانی و آرمانهایی که با اخلاق و شرافت گره خورده اند، به آنچه میرسم همان حقیقت انسان و مرتبه ی معنایی انسان است که در زبان ما به والایی و کرامت ترجمه گشته است.
حال بیاییم به معنای اجتماعی امروزین این گرایش ها نگاه کنیم و در بستر اجتماعی به مقایسه آنها بپردازیم.
ادامه ...
ادامه
جریان توسعه طلب نوعا از لیبرالیسم اقتصادی و اجتماعی می آید و در منش اقتصادی به سرمایه داری، بازار آزاد، و ... اعتقاد دارد. و جریان عدالت خواه نوعا از سوسیالیسم اقتصادی و اجتماعی می آید و در منش اقتصادی به تعاونی، و دخالت دولت اعتقاد دارد.
اینکه ما در کرامت جویی، چه منشی در سیاست و اقتصاد داریم را در بخش های بعدی همین فصل خواهیم گفت.
اما نکته مهم این است که بدانیم هر یک از این جریانات چه بخواهند چه بخواهند، و چه بگویند و چه نگویند، در نهایت به دنبال رقم زدن یک «وضعیّت وجودی» برای انسان هستند. ایشان یا هر مرام و منش دیگر اجتماعی که پیشنهادی دارد، در نهانخوانه ی ذهنش یک حالت و وضعیت کمال برای انسان تصور کرده، یک آرامانشهر را دیده و حالا دارد بر اساس همان کمال متصوَّر، برای انسان نسخه میپیچد.
تعبیر وضعیت وجودی، قدری فلسفی تر است و خبر از شأن و جایگاهی میدهد که انسان در دار وجود دارد. و مشخص است که هر وضعیت وجودی نیز هم حاوی لذّت ها و هم حاوی اقتدارات خاص خود است. و از روی همین لذت ها و اقتدارات است که میتوان قدر و ارزشمندی هر یک را تعیین کرد.
حال ببینیم هر یک از این سه گرایش که معرفی شد، در صورت تحقق کامل خود، چه وضعیت وجودی ای را برای انسان رقم خواهد زد.
+++ مقایسه سه وضعیت وجودی:
در اینجا اشاره ما به مفاهیم، معانی، آرمان ها، اصالت ها، حالات، و انتخاب هایی است که مجموعا میتوانند آن وضعیّت وجودی مورد نظر را به ما نشان دهند:
+ وضعیت وجودی توسعه طلبانه: حرص، طمع، تنوع، هیجان، پیشرفت، اصالت فردیت، ثروت، تمتّع مادی، فزونی، هیجان، شهوت
+ وضعیت وجودی عدالت خواهانه: اخلاق، انصاف، امنیت، برابری، احترام، تعاون، اشتراک، اصالت جمعیت، فطرت،
+ وضعیت وجودی کرامت جویانه: روحانیّت، معرفت، معنویت، عمق، سعه صدر، جامعیت، خودساختگی، اصالت انسانیّت
.
🔸اصل پنجم: تعالی و کرامت، بالاتر از توسعه و عدالت(۵)
* توسعه و عدالت، باید در خدمت کرامت باشند.
ممکن است درباره آنچه گفتیم اشکالی پیش بیاید به اینکه:
اگر همه انسان ها در غایت و نهایت امور تامل میکردند، به آنچه شما میگویید میرسیدند. امّا مشکل این است که طبیعت انسان اینقدر تعالی یافته نیست. اگر اینچنین بود که این همه مشکلات پیش نمی آمد و گرفتاری ها در جوامع درست نمیشد. لذا باید طبیعت آدمی که همان موضوعیت دادن به توسعه یا عدالت است را پذیرفت و بر اساس پذیرش همین طبیعت، طرحی ریخت تا جامعه به اهداف والای خود برسد.
در جواب میگوییم:
اشکال درست است و ما نیز در صددیم تا همین روح توسعه خواه یا عدالت گرای انسان را جهت دهیم و با حفظ اصل این روحیه در انسان، آن را به سوی تعالی و کرامت بکشانیم. برای این کار ما باید نسبت میان توسعه و عدالت را روشن کرده، و به جایابی هر یک از آنها در یک جامعه معناگرا بپردازیم.
در اینجا با ذکر یکی چند مقدمه، سراغ طرح و حرف اصلی خود میرویم:
وقتی سخن از توسعه میگوییم، منظور وسعت یافتن در هر چیز و به هر کیفیّت نیست. از توسعه، وسعت یافتنی خاصّ و معطوف به اهدافی خاصّ که همان بسط زندگی مادّی و تمتّع خواهی است، مدّ نظر است. توسعه را باید در بستر و تاریخ خود، یعنی در فضای لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی فهم کرد.
توسعه با این تقریر، موجب نوعی فزون خواهی است؛ فزون خواهی در جوانب مادی و صوری. لذا اگر توسعه، محوریّت و موضوعیّت پیدا کرد، با امر اصیل، نه تنها همراه نیست، که مانع وصول نیز هست.
وقتی سخن از عدالت در معنای اجتماعی اش میگوییم نیز، نباید آن را با عدالت فلسفی که همان قرار یافتن هر چیز مطابق شأن خود، و رسیدن حق به مستحق در معنای عام است، اشتباه گرفت. عدالت اجتماعی، یعنی برابری افراد جامعه در حقوق و امکانات و فرصت ها مزایا؛ البته یک برابری نسبی و همراه با قدری ملاحظات که تامین کننده ی بهتر همان عدالت است.
عدالت با این تقریر هم، وقتی محوریت پیدا کند و به عنوان هدف تلقی گردد، گرچه جامعه را بالکلّ از مسیر خارج نمیکند، اما همه چیز را در خود متوقف میگرداند. عدالت اجتماعی حقیقتی است که برای رسیدن یک جامعه به امر اصیل، لازم هست اما به تنهایی کافی نیست.
در یک جامعه متعالی، هم توسعه باید باشد و هم عدالت، اما هیچ یک نباید به مثابه ی هدف و غایت باشند. توسعه، حوائج مادی و صوری را به ارمغان می اورد و عدالت، تضمین میکند که اینها به همگان برسند. همانطور که گفتیم، توسعه، وجه تحرک و پویایی در استفاده از امکانات و بهره مندی ها را در خود دارد و عدالت، وجه ثبات و پایایی شان را.
اما در هر شکل، بنا نیست غایت از زندگی انسان، یا هدف از تشکیل یک جامعه انسانی، صرفا رسیدن به یکی از این دو، یا هر دوی آنها با هم باشد. بلکه هدف، دستیابی انسان ها و جامعه، به آن حالت و وضعیت وجودی است که ارجمندی و والایی در درون و برون انسان مستقر گردد و اوصاف امر اصیل، در احوال، افکار، گفتار و رفتار انسان متجلی شود. همان وضعیّتی که از آن، به والایی و کرامت تعبیر میکنیم.
کرامت را میتوان نوعی تعالی وجودی در نظر گرفت. حالتی که انسان احساس میکند از یک موجود پست و سطحی ارتقاء پیدا کرده و به حضوری والا و عمیق رسیده است. دین و حکمت، هدف از حضور زمینی انسان را، رسیدن هر چه بیشتر او، چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی، به تعالی و والایی میدانند و همه ی ابعاد مطرح دیگر در جامعه را معطوف به همین هدف در نظر میگیرند.
حال بار دیگر به نسبت میان این سه، یعنی توسعه، عدالت و کرامت بپردازیم:
از طرفی میدانیم که سازگاری میان توسعه و عدالت، به سختی رخ میدهد. توسعه علی الخصوص به تقریر اقتصادی آن، به لحاظ روانشناختی، با بخش هایی از غریزه و طبیعت آدمی گره خورده است که دم از عدالت زدن، تقریبا برابر با خاموش کردن حسّ توسعه خواهی اوست. لذا این دو را به این راحتی ها، سر سازش و همراهی نیست. تاریخ جدال نظری و جدال سیاسی و اقتصادی میان توسعه و عدالت، شاهد خوبی بر این مدّعای ماست.
.
🔸 اصل پنجم: تعالی و کرامت، بالاتر از توسعه و عدالت(۶)
امّا نسبت توسعه با کرامت چگونه است؟!
مشکل توسعه با کرامت ممکن است بیش از این هم باشد؛ چرا که عدالت خواهی تنها دست روی کارکرد بیرونی توسعه خواهی میگذاشت که همان نرسیدن به محرومان و طبقه کارگر بود. امّا کرامت بینی، دست روی حسّ و حال درونی توسعه خواهی نیز مینهد و آن را در معنای حرص و طمعش برای کرامت انسان مناسب نمی بیند. لذا نزاع توسعه و کرامت به اوج خود نزدیک میشود. آنچه می بایست هدف دیگری قرار میگرفت، حالا به مثابه ی دشمن بلامنازعش قرار گرفته است! حالا چه میتوان کرد؟ صحنه را باید چگونه مدیریت کرد؟
بگذارید از یک قاعده ی حکمی استفاده کنیم:
در مراتب طولی موجودات، بسیار پیش می آید که میان مراتب پایین با مرتبه بالا نزاع بیافتد. مثل نزاع خیال و وهم با عقل و نزاع جسم با روح. نزاع از ناحیه پایین اگر حل ناشدنی به نظر می آید، از ناحیه بالا، میتواند به صلح و سازگاری بلکه به اقتدار بیشتر و هم افزایی منتهی شود.
پایینی معمولا نمیتواند بالایی را آنچنان که هست بربتابد؛ ولی بالایی میتواند تحت شرایطی خاص، پایینی را در ذیل خود و در جهت هدف خود جای دهد. امّا این کار چگونه صورت میگیرد؟! وقتی بالایی می آید و به پایینی -با حفظ کارکرد خودش- جهتی در راستای آنچه خود میخواهد میدهد. با این حساب، پایینی کار خود میکند امّا خود را به مرتبه ی بالایی ارتقاء میدهد.
یک نمونه ی خوب از اینها، بازخوانی اسلام از جنگ و مقاتله به فریضه ای همچون جهاد بود. جنگ به منظور غلبه و سلطه انجام میشد؛ آن هم نوعا برای بهره برداری بیشتر از ثروت مناطق دیگر و یا احساس تبختر پادشاه و فرماندهان. امّا اسلام آمد و جهاد را آورد و با آن معنای جنگ را دگرگون کرد. صورتش بسیار شباهت داشت ولی هدفش چیز دیگری بود. هدف از جهاد، ترویج بیشتر اسلام و در حقیقت رهایی بخشیدن معنوی به انسان ها بود. ولو اینکه آن سرزمین و آن فتح، برای مسلمین هیچ دستاورد مادی هم نداشته باشد و ضرر مادی اش نیز بیش از سود آن باشد. انسان به هر حال حسّ غیرت و جنگ آوری و سلطه جویی دارد؛ حال چه بهتر که این حس ها را در مسیر خدا و دین و معنویت، آن هم با رعایت انصاف و عدالت و عقلانیّت به کار اندازد.
نمونه ی خوب دیگر این قاعده را، زورخانه ها در جهان قدیم انجام میدادند: انسان های اوباش که مزاحم امنیّت مردم میشدند را تبدیل به جوانمردان و پهلوانانی میکردند که کارشان حفظ امنیّت مردم بود.
در مساله ما نیز، حقیقت معنا، و کرامتی که حاصل گرویدن به معناست، باید بیاید و توسعه و عدالت را در بستری دیگر اندازد و بدون آنکه اصل این روحیات را نفی کند، آنها را در راهی دیگر به مقصد مطلوب برساند.
مشکل میان توسعه و عدالت، در نظر متفکرین تقریبا روشن است: اگر چه حق توده ها و یا محرومین مهم است، امّا هر گاه بخواهیم در فضای اجتماعی، در برابر توسعه و فردیت، به عدالت و جمعیت بها دهیم دو مشکل پیش می آید: یکی از جهت انگیزه کار، و دیگری از جهت مدیریت. مساله این است که با پررنگ کردن عدالت، هم در انگیزه ی فعالیت اقتصادی دچار مشکل میشویم و هم در مدیریت امورش به ناکارآمدی هایی برمیخوریم.
از یک طرف، گویی تنها حسّ طمع ورزی فردی است که موتور محرّک توسعه خواهی است. لذا کار برای دیگری، آن انگیزه بخشی لازم را ندارد. و از طرف دیگر، گویا تصمیمات همگانی یا تصمیمات دولتی، پخش و پراکنده و غیر مسئولانه است، لذا آن یگانگی و آن جدّیّت لازم را برای رتق و فتق امور اقتصادی ندارد.
در نظام مورد نظر ما، فردیّت افراد از میان نمیرود؛ بلکه به گونه ای در کل سیستم تعریف میشود که نفعش که کلّ برسد. در نظام معنایی، هر کس به هر میزان تلاش در مسیر صحیح انجام دهد، به همان میزان برخورار و بهره مند میگردد. بهره مندی افراد البته نمیتواند از سرِ ارث و میراث، یا تصادف و شانس، یا رشوه و رانت باشد؛ ولی فرد به هر میزان که تلاش صحیح انجام دهد به همان میزان بهره مندی دارد.
علاوه بر این، در نظام معنایی ما، گونه ی کاری که انسان ها انجام میدهند، بر اساس استعدادها و علایق آنها تعیین میشود و گونه ی کار به خودی خود، در دستمزد و بهره ای که میبرند، تاثیری ندارد. بلکه بر میزان بهره مندی، تنها تلاش در جهت بهره دهی موثر است.؟؟؟
البته میدانیم که سیستم چنین جامعه ای، از آنچه فعلا در جوامع اجرا میشود فاصله زیادی دارد و طبعا ساز و کار پیچیده ای میطلبد؛ در نظر برخی شاید ناشدنی به نظر آید ولی ما در ضمن همین فصل و در بخش "اقتصاد در یک زیست جهان معنایی" به توضیح قدری از این ساز و کار ها خواهیم پرداخت.
به هر حال با پیاده شدن این جنس ایده هاست، که افراد در فعالیت اقتصادی و اجتماعی خود، نه دلسرد و مایوس میشوند و نه طمعکار و حریص. هر کس در همان کاری است که به آن علاقه دارد و بدان عشق میورزد؛ و هرکس به همان میزانی بهره میبرد که تلاش میکند
و بهره میرساند. لذا موتور محرّک جامعه، نه تنها از کار نمی ایستد، بلکه بهتر هم کار میکند. اگر در اقتصاد لیبرال، معمولا تعداد کمی امیدوار اند و تعداد زیادی از سر ناچاری و برای داشتن حدّاقل ها کار میکنند، در جامعه معنایی، همه به کار خود علاقه دارند و همگی به بهره مندی خود امیدوار هستند.
تازه این مطلب، نگاه از جنبه ی مادی به مساله بود. حال آنکه در یک جامعه معناگرا، نگاه متعالی تری هم در کنار این نگاه وجود دارد. تلاش و کار مادی برای اعتلای جامعه و خدمت به خلق، نوعی مجاهدت فی سبیل الله محسوب میشود و به عنوان یک شرافت اجتماعی مطرح میگردد. والایی حقیقی، تنها در گرو پرداختن به معنویات نیست. اصلا برای رسیدن به آن والایی، باید به خلق خدمت کرد و با زندگی مادی نیز درگیر بود که شواهد و مویدات این مطلب، در بیانات دینی و حکماء و عرفاء فراوان است.
لذا در یک جامعه معنایی حسّ توسعه خواهی وجود دارد؛ ولکن نه از روی طمع ورزی و انحصار طلبی، بلکه از روی علاقه به کار و تلاش و خدمت به دیگر افراد، و برای رشد و اعتلای همه جانبه ی یک جامعه.
در این صورت، توسعه خواهی، نه تنها مذموم نیست بلکه یک شرافت است و مشغول به توسعه بودن، نوعی جهاد و خدمت است.
تا به اینجا، مشکل انگیزه ی فعالیت اقتصادی حل خواهد شد. و می ماند مشکل مدیریت فشل و ناکارآمد آن.
مدیریت فضای اقتصادی نیز، نه چندان در دست افراد است و نه چندان در دست طبقه حاکم؛ بلکه عمده و اصل تمصیم گیری با سیستمی هوشمند است که اهداف جامعه را با امکانات و شرایط موجود میسنجد و سپس به هر یک از نهاها، سازمان ها، شرکت ها و مجموعه ها راه کارها را ابلاغ میکند. سپس خود نظارت میکند که اهداف چقدر محقق شده است و چقدر نه! و در این مسیر کجا تلاش مناسبی انجام شده و کجا نه!
تا به اینجا در نسبت کرامت با توسعه، میخواهیم بگوییم که از زاویه ی توسعه خواهی، کرامت امری معارض است؛ امّا از زاویه ی کرامت، توسعه نه تنها امری معارض نیست بلکه مبارک است به شرط آنکه اصل و هدف قرار نگیرد و محورش افزون خواهی یک عده معدود نباشد؛ با آن ساز و کار اجمالی ای که ذکر کردیم و ذکر خواهیم کرد.
اما در نسبت میان عدالت اجتماعی با کرامت، تعارض و نزاعی از بنیاد و اساس پیش نمی آید. آنچه موجب نگرانی است بسنده کردن به اهدافی عدالتخواهانه آن هم در معنای اجتماعی آن است. یعنی اکتفاء صرف به عدالت و اعتناء نداشتن به کرامت، ممکن است قدری جامعه را متوقف کند که به نظر میرسد حل این مساله و رفع نزاع، چندان کار مشکلی نباشد. یعنی همه ی دغدغه ی عدالتخواهان، با برپایی جامعه معناگرا مرتفع گردد.
.