امشب خبردار شدم که یکی از دانشآموزای چندسال پیشم بهخاطر تصادف فوت کرده.
یادمه کلاس هشتم بودن که با من درس تفکر و سبک زندگی داشتن؛ مربی پرورشی بودم توی اون مدرسه.
اگه شیطنتهای بچگی رو فاکتور بگیریم پسر آروم و خوبی بود، درسش -حداقل سر کلاس من- خوب بود و تلاشش رو میکرد.
اسم و عکسش رو که دیدم شوکه شدم. یادم افتاد چقدر این دنیا الکیه و چقدر ما به هیچی بندیم و در اثر کوچیکترین اتفاقی ممکنه رخت سفر ببندیم. خیلی ربطی هم به سن و سال و سلامتی و بیماری نداره خیلی وقتا؛ گاهی فقط یه بهونه میخواد، یه اتفاق کوچیک...
خدا رحمتش کنه و خدا همه ما رو عاقبت به خیر کنه 😔
#روزنوشت
وبسایت داشتن چیز خوبیه. این که خودت یه کاری رو شروع کنی و یه چیزی بسازی که به بقیه منفعت برسونه و چیزی یادشون بده رو واقعا دوست دارم...
اما در مقام مقایسه واقعا به پای وبلاگ داشتن نمیرسه. حس داشتن یه خونه کوچیک که فقط مال خودته و میتونی توش هرچی دلت میخواد بنویسی و هر جوری عشقت کشید مدیریتش کنی
درسته که وبسایت میتونه روزی چند هزارتا مخاطب و کاربر برات بیاره ولی انگار انرژی اون چندتا مخاطب محدود اما پیگیر وبلاگ خیلی بیشتره!
دلم برای وبلاگ نوشتن تنگ شده
به «دولتخانه» سلامی دوباره باید کرد 😅
پ.ن: برای کسایی که نمیدونن: دولتخانه اسم وبلاگ منه. با این آدرس میتونید بهش سر بزنید:
Doulatkhane.blog.ir
#روزنوشت
@MrMC_ir