ما توی شهرهای بیحرم سرگشته بودیم؛ شما *پناه* دادید به ما. ما از دستگاه پدران و برادر زادههایتان دور افتاده بودیم، شما ما را به آستانشان *نزدیک* کردید. ما بیصاحب بودیم و کسی را نداشتیم بزرگمان کند و *پرورش* ما را به عهده بگیرد؛ شما قبول کردید که بشوید سرپرست ما بیمقدارها. موج بلاها ما را بالا و پایین میکرد و میکند اما این شما بودید و هستید که دست *مهربان* تان را از دست ما در نمیآورید.
همه اینها ـ حداقل برای ما ـ کی معلوم شد؟ آن موقعی که به فرشتههای دور ضریح دستور دادید دست شیخ عبدالکریم را ـ که برای استخاره روبروی مرقدتان ایستاده بود و داشت برای آوردن حوزه اراک به قم کسب تکلیف میکرد ـ بگیرند و بگذارند لابهلای صفحات سوره یوسف: «وأتونی بإهلکم اجمعین»
ـ همهی کسان خود را نزد من بیاورید.
ـــــــــــــ
توی عربی وقتی میخواهند با یک خانم صحبت کنند به آخر فعل مضارع، «یاء» و «نون» اضافه میکنند اما ما عجمایم و این حرفها حالیمان نمیشود. بخاطر همه این مادریهایی که برایمان کردید، همچین روزی میآییم جلوی ضریح و از جدتان جمله قرض میگیریم و بیخیال گفتن «یاء» و «نون»ها میشویم و اینطور با شما صحبت میکنیم:
هیهات؛ انت اکرم مِن أن تضیّع من *ربّیتَه* او تبّعد مَن *اَدنیتَه* او تُشرّد مَن *آویتَه* او تُسلّم الی البلاء من کفیتَه و *رحمتَه*
#علیامخدره
@msnote