eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
61 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx ارتباط با ادمین جهت تبادل @fzz_135 لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
❓گفت: اسکله چه خبر؟؟؟ ❗️گفتم: منتظر شماست بری شهید شی!! 🔅خندید و رفت... 💠وقتی پیکرش رو آوردن گریه ا‌م گرفت.. 🍃گفتم: من شوخی کردم، تو چرا شهیـد شدی...!؟؟ 📚 اسکله الامامیه-شهریور ۱۳۶۵ 👉 @mtnsr2
⭕️ #شهید_عبدالصاح_زارع 🔶قسمت شصت 🔶 #صلوات_پنجم 👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 ⭕️ 🔶قسمت شصت 🔶 با جمعی از همکاران پاسدار سوار بر ماشین برای ماموریتی به سمت تهران در حال حرکت بودیم . زمستان بود و جاده ها را برف گرفته بود.نزدیک امام زاده هاشم، تمام شیشه های ماشین را بخار گرفت و دید چندانی نسبت به بیرون نداشتیم، جمع با هم رفیق بودند ویک ضرب حرف می زدند . این مساله هم روی بخار بستن شیشه ها تاثیر داشت. یکی از برادران پاسدار با صدای بلند گفت: یا حرارت بخاری را بیشتر کن یا شیشه ها را قدری پایینتر بیاور که بخار داخل ماشین از بین برود. پیشنهاد او همهمه ای را در جمع راه انداخت. نیمی از جمع، سرمایی بودند و طرفطار افزایش دمای بخاری و نیمی دیگر هم گرمایی و طرفطار پایین کشیدن شیشه های خودرو. وسط این جر بحث ها، شیشه سمت راننده را کمی باز کردم . میتوانستم بیرون را به وضوح ببینم چند لحظه نگذشت که از پنجره، چشمم به سمت مخالف جاده افتاد. یک ماشین پژو انگار مشکلی داشت که کنار جاده ایستاده بود نگاهم به راننده آن افتاد . درست می دیدم ، عبد الصالح بود از دیدنش در آنجا هم خوشحال شدم و هم تعجب کردم. ناگهان فریاد کشیدم و از پشت پنجره ، صالح را صدا زدم و برایش دست تکان دادم . چشم صالح که به من افتاد گل از گلش شکفت توقف کردیم رفتم پیشش مرا در آغوش کشید و بوسید. با ماشین پدر خانمش داشت از سفر بر می گشت که چرخ آن پنچر شده بود . زاپاسش هم پنچری داشت او را تا جایی رساندیم که پنچری بگیرد وبرگردد. خوشحال بود می گفت : وقتی دیدم ماشین پنچر شده و در این هوای سرد در وسط جاده بلاتکلیف مانده ام. به حضرت معصومه سلام الله علیه توسل کردم و پنج صلوات به نیت خانم فرستادم تا مشکلم حل شود. هنوز صلوات پنجمی تمام نشده بود که شما از راه رسیدید و به کمک من آمدید. 👉 @mtnsr2 🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
✋سلام وقت تون به خیر 💠امشب خاطره یک فرشته رو مرور می کنیم.... یک فرشته واقعی... بله..... 🔅شهید عبد الحسین برونسی یک فرشته های واقعی بوده 🍃در خدمت تون هستیم با خاطره شهید عبد الحسین برونسی با عنوان #فرشته_واقعی 👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 فرشته واقعی 🔅هر وقت آن عکس را می بینم، یاد خاطره ی شیرینی می افتم. تو نگاه عبدالحسین، مهربانی موج می زند. دست هاش را انداخته دور گردن دو تا پسربچه کرد.با یکی شان دارد صحبت می کند.دور و برشان همه یک گله گوسفند است. ☘سردی هوای کردستان هم انگار توی عکس حس می شود. خاطره اش را خود عبدالحسین برام تعریف کرد: شب اولی که پسر بچه ها را دیدم، زیاد به شان حساس نشدم. برام عجیب بود، ولی زیاد مشکوک نبود. بقیه بچه ها هم تعجب کرده بودند. دوتا چوپان کوچولو، این موقع شب کجا می رن؟! ☘شب بعد، دوباره آمدند: دو تا پسر بچه، با یک گله گوسفند، و از همان راهی که دیشب آمده بودند! باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد. سابقه کومله ها را داشتیم، پیر و جوان و زن و بچه براشان فرقی نمی کرد. همه را می کشیدند به نوکری خودشان، اکثراً هم با ترساندن و با زور و فشار. به قول معروف، پیچیدیم به عمل دو تا چوپان کوچولو. جلوشان را گرفتم. دقیق و موشکافانه نگاهشان کردم. چیز مشکوکی به نظرم نرسید. ☘متوجه گوسفندها شدم.حرکتشان کمی غیر طبیعی بود. یکهو فکری مثل برق از ذهنم گذشت. نشستم به تماشاي زیر شکم گوسفندها. چیزی که نباید ببینم. دیدم: نارنجک! زیر شکم هر کدام از گوسفندها، یک نارنجک بسته بودند، ماهرانه و بادقت.😳 ☘دو تا بچه انگار میخ شده بودند به زمین. می گفتی که چشمهاشان می خواهد از کاسه بزند بیرون. اگر می خواستم از دست کسی عصبانی بشوم، از دست ضد انقلاب بود، آن اصل کاری ها، به شان گفتم: نترسید، ما باشما کاری نداریم. ☘نارنجکها را ضبط کردیم. آنها را تا صبح نگه داشتیم. صبح مثل اینکه بخواهم بچه های خودم را نصیحت کنم. دست انداختم دور گردنشان و شروع کردم به حرف زدن. یک ذره هم انتظار همچین برخوردی را نداشتند. دست آخر ازشات تعهد گرفتم، گفتم: شما آزادید، می تونید برید. 🤔مات و مبهوت نگاه می کردند. باروشان نمی شد. وقتی فهمیدند حرفم راست است، خداحافظی کردند و آهسته آهسته دور شدند. هرچند قدم که می رفتند، پشت سرشان را نگاه می کردند.معلوم بود هنوز گیج و منگ هستند. ☘حق هم داشتند، غولهای عجیب و غریبی که کومله ها، از بچه های سپاه تو ذهن آنها ساخته بودند، با چیزی که آنها دیدند، زمین تا آسمان فرق می کرد؛ غول خیالی کجا؟ کجا؟ 👉 @mtnsr2 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃رعایت حجاب همواره جزء وصیت شهدا بوده و اما ❓چرا برخی از دختران و زنان بی حجاب هستند؟!! 💠 اولین دلیل ضعف ایمان و اعتقادات مذهبی است. کسانیکه ایمانشان ضعیف شده ، اعتقاداتشان کم شده ، حجابشان هم کنار میرود. چون حجاب دستور خداست و این جماعت اعتقادی به دین و اطاعت از دستور الهی ندارند. 💠 دومین دلیل میتواند خودنمایی و جلب توجه کردن باشد ، خصوصا برای دختران جوان ، میخواهند خود را به نمایش عمومی بگذارند و احساس می کنند در حجاب نمیشود ، خود را بی حجاب می کنند و با آرایش غلیظ بیرون از خانه میروند. 💠 سومین دلیل همرنگ جماعت شدن است ، می بینند امروزه بی حجابی مُد شده و اکثرا بی حجاب هستند ، میگن ما هم از قافله عقب نیفتیم ، لذا بی حجاب میشوند. چادر را کنار میگذارند و تغییر لباس میدهند . ⛔ سخنی با خواهران گرامی ؛ ☑ در حجاب زیباتر هستید . 👉 @mtnsr2 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
⭕️ #قرار_عاشقی 🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات 🌷 #شهیدابراهیم_هادی 🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع 🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷 👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم✨ 🌷يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلَا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لَا يَرْضَىٰ مِنَ الْقَوْلِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطًا 🌷(آنها زشتکارى خود را) از مردم پنهان مى دارند. امّا از خدا پنهان نمى دارند.و هنگامى که در مجالس شبانه، سخنانى که خدا راضى نبود مى گفتند، خدا با آنها بود. خدا به آنچه انجام مى دهند،احاطه دارد. (نساء/ ۱۰۸) 👉 @mtnsr2
✨ خدایا هیچ گله ای از تو ندارم 👉 @mtnsr2
⭕️ موسی و شبان 🍃حضرت موسی چوپانی را در راه دید که با خدا سخن میگفت: 🙏 ای خدا کجا هستی که کفش هایت را بدوزم و سرت را شانه کنم ای خدا همه ی داراییم و جانم فدای تو کجا هستی که موهایت را شانه کنم و برایت شیر بیارم و اگر بیمار شدی ازتو مثل خودم مراقبت کنم دست و پایت را ببوسم و برایت هرروز صبح برایت روغن و شیر و نان و پنیر بیاورم ای کسی که همه ی بز های من فدای تو هستند و همه ی اواز های من به یادتو هستند 🍃 و همینگونه چوپان مشغول سخن با خدا بود که حضرت موسی ازش میپرسه که سخنانت خطاب به کیست؟ 🍃چوپان میگوید با انکه ما و این دنیا را افرید هستم .موسی به وی گفت که بی دین شدی و خموش باش اینها در اندازه و حد خدا نیست چوپان گفت ای موسی دهانم را دوختی و ساکتم کردی و از فرت ناراحتی سر به بیابان گذاشت. ✨ از جانب خداوند ندا امد که ای موسی تو برای وصل کردن امدی نه برای جدا کردن ما از بندگان خود ما به هر کسی سیرتی دادیم و هر کسی را اصطالحات و طرز بیان مخصوص خودش را دادیم ما به ظاهر و طرز بیان نگاه نمیکنیم ما به درون و نیت حرف ها نگاه میکنیم . 🌹 زمانی که موسی اینها را شنید در بیابان به دنبال چوپان دوید و رد پاهایش را که نشان از غم بود دنبال کرد و سپس وی را یافت و به وی گفت مژده بده که خداوند فرموده هیچ آدابی و ترتیبی مجو 😔هر چه می خواهد دل تنگت بگو کفر تو همانند دین است و دین تو همانند نور 👉 @mtnsr2