4_373967578466353515.mp3
14.4M
🔰 از کشتی نوح تا کشتی حسین علیهالسلام
#آخرالزمان
🔸سخنرانی بسیار مهم و جذاب
👉 @mtnsr2
6141968_152.mp3
31.29M
🌐مناجات شعبانیه....
🔸 با نوای حاج میثم مطیعی
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روایت از سید شهیدان اهل قلم شنیدن داره...
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصالح_زارع
🔶 قسمت هفتاد هفتم
🔶 #حتی_یک_گلوله_خمپاره
در هنگام باز پس گیری شهرک زیتان، صبح خیلی زود، همه به سمت شهر رفتند بجز چند نفر که ماندیم تا مراقب جاده باشیم . جاده ای که ممکن بود تروریستها از طریق آن شهر را دور بزنند و وارد شهر بشوند . ظهر که شد . بیسیم از کار افتاد و ارتباطمان با بقیه قطع شد . درگیری خیلی شدید شد . آنها که مجروح شدند به عقب برگشتند. دو نفر مانده بودیم در منطقه ای که از سه طرف محاصره شده بود . گاهی از سمت شهر هم که دست نیروهای خودمان بود، به طرفمان شلیک می شد چون فکر می کردند اینجا کامل به دست تروریستها افتاده است. وضعیت بدی بود وبه نوعی نفسهای آخر را می کشیدیم. امیدمان را تقریبا از دست داده بودیم.
در این گیر ودار دیدم که ماشینی با سرعت به سمت ورودی شهر می رود .از رنگش مشخص بود که از نیروهای خودمان است . در آن معرکه آتش و گلوله ، جرئت راننده اش ستودنی بود . امید تازه ای پیدا کردیم. باید خطر می کردیم . چند بار بلند شدیم و نشستیم و از روی رد شلیک هایی که به سمتمان شد ، افراد داخل ماشین متوجه شدند که ما اینجا گیر افتادیم. اما مجال ایستادن برای ماشین نبود و رفت . بعد از مدتی متوجه شدیم که دونفر از سمت شهر به سمت ما می آیند . احساس کردیم خون تازه در رگهایمان جریان پیدا کرده . باید هر طور که بود خودمان را به آنها می رساندیم . مسیر خیلی خطرناکی بود و امکان بردن وسایل نبود. فقط دوربین اسلحه را که خیلی گران قیمت بود برداشتم وبقیه وسایل را رها کردم. حرکت کردیم به سمت آن دو نفر . هر لحظه امکان داشت مورد اصابت تیر و ترکش قرار بگیریم. اضطراب سراسر وجودم را فرا گرفته بود . بالاخره به آنها رسیدیم عبد الصالح زارع بود وابراهیم قلی زاده. ما را به نقطه ای بردند که امن تر بود. عبد الصالح برایمان تن ماهی ونان آورد. کمی که به وضع ما رسید و خیالش از بابت ما راحت شد حرکت کرد به سمت ماشینی که بین ما وتروریستها مانده بود. چند بار با احتیاط رفت و آمد ومهمات جامانده در ماشین را خالی کرد. وقتی متوجه شد که اسلحه وبی سیم را نیاورده ام گفت: بیسیم به خاطر لو نرفتن موجش نباید به دست دشمن بیفتد.تصور اینکه این مسیر را بخواهم برگردم لرزه به اندامم می انداخت. عبد الصالح بسم الله گفت و حرکت کرد به سمت محلی که ما از آنجا آمده بودیم . اضطرابی که بر من مستولی شده بود مانع شد که همراهش بروم وفقط با چشم دنبالش کردم. ۸۰۰الی۹۰۰متر را در آن شرایط دلهره آور با شجاعت وشهامت رفت وبرگشت. بی سیم خمپاره واسلحه ای را که جا گذاشته بودم آورد. حتی از گلوله خمپاره هم نگذشته بود وآن را هم با خودش آورده بود . بعد هم دست ما را گرفت و داخل شهر برد. با اینکه منطقه پاکسازی نشده بود و هر لحظه ممکن بود از اطراف به ما شلیک کنند. اما عبد الصالح گشاده رو وخندان راه می رفت وانگار نه انگار که مرگ به ما چنگ و دندان نشان می دهد
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
✋سلام به همگی ....
🔅حتما لحظاتی از زندگی شما هم به یاد ماندنی میتونه باشه
🔹قشنگ ترین لحظات به یاد ماندنی به اعتقاد من زمانی هست که کوه مشکلات زندگی به یکباره خورد بشه
🔸کوه مشکلات همسر شهید برونسی زمانی خورد شد که با رهبری دیدار کرد
👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
آن شب به یادماندنی
زندگی و خانه داری با حقوق کم، مشکلات خاص خودش را دارد. یازده سال از شهادت عبدالحسین می گذشت.
بار زندگی، و بزرگ کردن چند تا بچه ی قدونیم قد، رو دوشم سنگینی می کرد. وقتی به خودم آمدم، دیدم من مانده ام و یک مشت قرض هایی که به فامیل و همسایه داشتیم. نزدیک شدن عیدهم، تو آن شرایط دشوار، مشکلی بود که
بیشتر از همه خودنمایی می کرد.
روزها همین طور می گذشت و یاد قرض و قوله ها، گاهی همه ی فکرم را به خودش مشغول می کرد. بعضی از قرضها مال خود شهید برونسی بود که بنیاد شهید عهده دار آنها نشد. هرچه سعی به قناعت داشتم و جلوی خرجها را می گرفتم، باز هم نمی شد؛ خودمان را به زور اداره می کردم چه برسد که بخواهم قرضها را هم بدهم.
یک روز، انگار ناچاری و درماندگی مرا کشاند بهشت امام رضا (سلام االله علیه).
رفتم سرخاک شهید برونسی.نشستم همین جور به واگویه و درد و دل کردن. گفتم:شما رفتی و منو با این بچه ها، و با یک کوه مشکلات تنها گذاشتی، بیشتر از همه، همین قرضها اذیتم
می کنه.
آهی کشیدم و با یک دنیا امید و آرزو ادامه داد: اگه می شد یک طوری از این قرضها راحت بشم، خیلی خوب بود....
باهاش زیاد حرف زدم. فقط هم می خواستم سببی جور شود که از دین این قرضها خلاص شوم.
آن روز، کلی سرخاک عبدالحسین گریه کردم.وقتی می خواستم بیایم، آرامش عجیبی به ام دست داده بود.
هفته بعد، تو ایام عید با بچه ها نشسته بودم خانه، زنگ زدند. دستپاچه گفتم: دور و بر خونه رو جمع و جور کنید، حتماً مهمونه.
حسن رفت در را باز کند. وقتی برگشت، حال و هوایش از این رو به آن رو شده بود. معلوم بود حسابی دست و پایش را گم کرده است. با منّ و من گفت: آقا!....آقا!
مات و مبهوت مانده بودم.فکر می کردم حتماً اتفاقی افتاده. زود رفتم بیرون. از چیزی که دیدم، هیجانم بیشتر شد و کمتر نه!
باورم نمی شدکه مقام معظم رهبری از در حیاط تشریف آورده اند تو.خیلی گرم و مهربان سلام کردند. با لکنت زبان جواب دادم.از جلوی در رفتم کنار و با هیجانی که نمی توانم وصفش کنم، تعارف کردم بفرمایند تو.
خودشان با چند نفر دیگر تشریف آوردند داخل. بقیه ی محافظ ها، تو حیاط و بیرون خانه ماندند.
این که رهبر انقلاب، بدون اطلاع قبلی و بدون هیچ تشریفاتی آمدند، برای همه ی ما غیرمنتظره بود، غیر منتظره و باور نکردنی.
نزدیک یک ساعت از محضرشان استفاده کردیم.
آن شب ایشان، از یکی از خاطراتی که از شهید برونسی داشتند، صحبت کردند برامان بچه ها غرق گوش دادن، و غرق لذت شده بودند.آقا، حال هر کدامشان را جداگانه پرسیدند و به هر کدام، جدا جدا فرمایشاتی داشتند.
به جرأت می توانم بگویم تو آن لحظه ها، بچه ها نه تنها احساس یتیمی نمی کردند، بلکه از حضور پدری مهربان، شاد و دلگرم بودند.
در آن شب به یاد ماندنی، لابلای حرفها، اتفاقاً صحبت از مشکلات ما شد، و اتفاقاً هم به دل من افتاد و قضیه ی قرضها را خدمت مقام معظم رهبری گفتم.
راحت تر و زودتر از آن که فکرش را می کردم، خیلی زود مسأله شان حل شد.
👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
آرام.... آرام . باید از خاطرات شهید برونسی خدا حافظی کنیم
یک خاطره پایانی شهید برونسی طلب شما
شما عزیزان میتونید خاطرات شهید بعدی رو با ارسال شماره شهید به آیدی زیر انتخاب کنید
@Mtnsrx
1⃣شهید اسماعیل دقایقی
2⃣شهید عباس بابایی
3⃣شهید بروجردی
4⃣شهید برونسی❌
5⃣شهید باقری
6⃣شهید خرازی
7⃣شهید همت
8⃣شهید باکری
9⃣شهیدکاظمی
🔟شهید غلامعلی پیچک
1⃣1⃣شهید بقایی
2⃣1⃣شهید چمران
3⃣1⃣شهید کلهر
4⃣1⃣شهید عباس کریمی
5⃣1⃣شهید ابراهیم هادی❌
6⃣1⃣شهید هادی ذوالفقاری❌
7⃣1⃣شهید سید مجتبی علمدار❌
8⃣1⃣شهید عبد الصالح زارع❌
9⃣1⃣شهید حاج امینی❌
👉 @mtnsr2
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #قرار_عاشقی
🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات
🌷 #شهیدابراهیم_هادی
🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع
🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
👉 @mtnsr2
1_61327640.mp3
2.73M
🎵 راز سقوط زبیر از زبان امیرالمونین(ع)
👈 چگونه آدم خوبها خراب میشوند؟
👉 @mtnsr2