🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم۲
🔸قسمت بیست ودوم
🔸 #هیئت
در اوایل دهه پنجاه وضعیت فرهنگی محله ما در خیابان زیبا اصلا مناسب نبود آنچه من شاهد بودم محله ای با پیشینه مذهبی بود که جوانان مذهبی آن را افتضاح کرده بودند. در چنین شرایطی بود که #ابراهیم هادی به محله ما آمدند آنها در منزل خاله #ابراهیم که همسایه ما بود ساکن شدند اما #ابراهیمی که من چند سال قبل دیده بودم با این #ابراهیم تفاوت داشت . #ابراهیم قبل یک نوجوان علاقه مند به والیبال بود اما الان یک کشتی گیر تمام عیار شده بود . در میان جوانان محل حرف از #ابراهیم ومعرفت وقدرتش در کشتی زده میشد نا خود آگاه تمام جوونای محل ما جذب #ابراهیم شدند😍 وقتی به زورخانه می رفت جمعی از همان جوونها دنبالش بودند
قسم میخورم که شخصیت #ابراهیم بسیاری از همان افراد منحرف را به راه راست هدایت نمود من شاهد بودم چندین جوان که همیشه دنبال منکرات ومشروب بودند به خاطر #ابراهیم گذشته خود را ترک کردند
یکی دیگر از جوانانی که در محله ما حضور داشت عبدالله مسگر بود در آن زمان دارای مدرک لیسانس بود وبسیار خوش برخورد ومخالف شاه ودوست صمیمی #ابراهیم به حساب می آمد
یک روز که همگی توی محل مشغول والیبال بودند عبدالله آمد وسلام کرد وگفت رفقا ما میخواهیم یک هیئت برای جوانان محل درست کنیم هدف ما از راه اندازی هیئت فقط روضه خوانی وقرآن و...غیره نیست بلکه میخواهیم جایی باشد که بچه های محل از حال یکدیگر با خبر شوند یعنی لا اقل هفته ای یک بار همدیگر را ببینیم همه قبول کردیم با طرح عبدالله مسگر دور هم جمع می شدیم نمیدانید این هیئت چه برکاتی داشت عبدالله برای ما آموزش قرآن را شروع کرد بنده وبسیاری از جوانان آن دوره قرآن خواندن را از این هیئت یاد گرفتیم . بچه ها آنقدر وابسته به این هیئت شدند که اگر آن سوی شهر هم بودند خودشان را راس ساعت به جلسات هیئت می رساندند . #ابراهیم هم یک پای ثابت این جلسات بود اصلا حضور او باعث می شد خیلی از رفقا ترقیب به هیئت شوند در ایام انقلاب این هیئت زمینه آشنایی با انقلاب وامام را فراهم میکرد. بعد پیروزی انقلاب هم بیشتر آن افرادی که دچار مشکلات حاد بودند وامیدی به هدایت آنها نبود همراه به #ابراهیم در جبهه هستند
دونفر از آنها شهید شدند با اینکه تغییرات روحی آنها را دیده بودم با خودم گفتم اینها الان در آن دنیا چه جایگاهی دارند؟
همان شب در عالم خواب😇 آن دو نفر را دیدم جایگاه بسیار والایی داشتند همراه با اهل بهشت! یقین پیدا کردم آنها جزع مقربین پروردگار هستند
روزها گذشت #ابراهیم هر بار که به مرخصی می آمد جمع دوستان مصفا می کرد یکبار خواب دیدم #ابراهیم به مرخصی آمده دلم برایش خیلی تنگ شده بود صبح رفتم جلوی منزل آنها دل توی دلم نبود به خودم گفتم آخه با یه خواب نمیشه مزاحم مردم شد
چند دقیقه بعد #ابراهیم جلوی درب خانه آمد نمیدانید چقدر خوشحال شدم همدیگر را بغل کردیم گفت از کجا فهمیدی من آمده ام
گفتم دل به دل راه داره اینقدر شما رو دوست دارم که هر وقت به مرخصی میای خوابت را میبینم
هرچند فرصت کوتاه بود اما شب وروزهایی که باهم بودیم و خاطرات والیبال رو با هم مرور میکردیم ومی خندیدیم
یادم هست آخرین باری که عازم جبهه بود با حالت خواصی به من گفت من دارم می رم کاری نداری مطمئن بود دیدار آخر است😔 آنجا هم حرف از روزهای خوش والیبال شد ابراهیم مکثی کرد😢 وگفت اون طرف توپ وطور آماده میکنم شما هم بیاین این را گفت ورفت😭
👉 @mtnsr2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂