هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿
⭕️ #شهید_عبدالصالح_زارع
🔶قسمت چهارم
🔶 #بچه_های_مسجد
مثل خیلی از بچه های دیگر بازیگوشی میکرد. سن وسال ما به هم نزدیک بود.
می دویدیم لابه لای علف زار، شمشیر بازی با نی ها ، جنگ با تفنگ های چوبی، گاهی هم بنزین و آتش بازی! دور از چشم پدر مادر به رودخانه رفتن وآب تنی ، گرفتن ماهی با دست یا هر وسیله ای که دم دست بود ، دنبال کردن مار و گرفتن لاک پشت وقورباقه وپراندن پرنده ها...
کودکی ما اینگونه گذشت. صالح پابه پای ما بازی میکرد وگاه مثل ما آتش می سوزاند . اما هیچگاه حرف بد نمیزد از بچه های ضعیف تر حمایت میکرد ، مقابل کسی که زور میگفت می ایستاد....
مادر صالح حواسش به او بود . از رفت وآمدها و دوستی هایش غفلت نمیکرد. گاهی هم سخت میگرفت که مبادا فرزند خردسالش از راه به در شود دستش را در دست بچه های مسجد گذاشت.
در پایگاه یا دیگر فعالیتهای مسجدی، بیشتر از همه کار میکرد.اما با همان سن سال کمی که داشت دوست نداشت کسی بفهمد خیلی از این کارها را او به تنهایی انجام داده است . از بَه بَه وچَه چَه دیگران خوشش نمی آمد .
🔶 #درس_عبرت
گاهی وسط شیطنت بچه ها چیزی خراب میشد یا می شکست . یکی از بزرگترها که آن نزدیکی ها بود زود می خواست مقصر اصلی را شناسایی کرده وگوشش را بکشد تا برای بقیه درس عبرتی شود.
گاهی پیش می آمد که به اشتباه یقه صالح را می گرفتند و خرابکاری را می انداختند گردن او . صالح سر به زیر می انداخت وسکوت میکرد در مقابل توبیخها وپرخاشگری ها هیچ واکنشی نشان نمیداد. مدتی طول میکشید تا بفهمد او بی گناه بوده . اگر میخواستند از دلش در بیاورند جوری وانمود میکرد که انگار اتفاقی نیفتاده واصلا چیز مهمی نبوده است
👉 @mtnsr2
🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿