🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصالح_زارع
🔶قسمت بیست وسوم
🔶 #عاقبت_به_خیری
خواستگارها می آمدند و می رفتند .با بعضی هاشان صحبت می کردم. شرایطمان به هم نمی خورد که هیچ ، اصلا به دل هم نمی نشستند .وقتی قرار شد صالح با پدر و مادرش به خواستگاری بیایند ، جمع بندی خانواده ما این بود که به آنها جواب منفی بدهیم . پدرم خودش نظامی بود و شرایط زندگی با یک مرد نظامی را می دانست. مادر هم همین دیدگاه را داشت . زندگی در شهر غریب با مردمی نا آشنا و فرهنگ و خلق وخو و حتی زبانی متفاوت ، برای دختری جوان که از خانواده خود دور مانده، آسان نیست .
بماند که اصلا معلوم نیست آدم نظامی بتواند در شهری ثابت بماند . تا بخواهی با جایی انس بگیری و مردم و رسم و رسومش را بشناسی، یکدفعه خبرت می کنند که باید بار و بنه ات را جمع کنی، یاعلی بگویی وبه شهر نا شناخته دیگری کوچ کنی. پدر مرا می شناخت و می گفت : تو آدم روزهای سخت نیستی!
آمدند و رفتند و ما با همین استدلال ها قرار بود جواب منفی بدهیم که دادیم. اما من بعد از این که عبد الصالح را دیدم وبا او صحبت کردم بر خلاف همه دفعاتی که خواستگارها می آمدند و می رفتند ، از او خوشم آمد و به دلم نشست . دوست داشتم مرد زندگی من چنین جوانی باشد .
با این حال رویم نشد حرف دلم را به پدر بزنم. او خودش از سکوت من همه چیز را فهمید .
با این حال پدر دفعه اول جواب منفی داد. اما مدتی بعد دوباره آمدند . این بار پدر ، تردید های مرا که دید واز علاقه پنهان و نجیبانه دخترش که آگاه شد . خودش نیز به تردید افتاد. برای همین رفت سراغ استخاره.
آیت الله ناصری عالمی بزرگ و اهل دل است که مردم به استخاره هایش اعتماد دارند . سرش حسابی شلوغ است . پدر رفت پیش ایشان . جواب استخاره این بود .
مشکلات وسختی هایی بر سر این راه است . اما عاقبت آن خیر و نیک خواهد بود . پدر نشست و موضوع را برای ایشان باز کرد . از فراز ونشیب و تردید های زندگی با مرد نظامی سخن گفت و همه دغدغه هایش را شرح داد.
آیت الله ناصری هم حوصله به خرج داد وپای صحبت هایش نشست.
ولی حرفش همان بود :
سختی هایی بر سر راه قرار دارد . اما عاقبتش خوب است ، انشاءالله.
تحمل شرایط سخت ، به عاقبت به خیری اش می ارزد.
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱