🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصالح_زارع
🔶 قسمت هفتاد هشتم
🔶 #مثل_معجزه
فرمانده داشت سینه خیز از محدوده ای که در حال محاصره ودر تیرس مستقیم دشمن قرار داشت رد می شد تا خودش را به بلندی ساختمانی برساند وبه منطقه مشرف شود. کسی اگر یک لحظه سرش را بالا می گرفت رگبار گلوله، کارش را می ساخت. فرمانده توانست با همراهانش به سلامت از آن مهلکه عبور کرده وبالای ساختمان برسد که ناگهان کیفی که به همراه داشت از دستش افتاد. آن هم درست نقطه ای که مقابل دید دشمن قرار داشت . آن کیف از اهمیت بالایی برخوردار بود.داخل آن نقشه ها واطلاعات محرمانه مربوط به وضعیت نظامی منطقه قرار داشت ونباید دست دشمن می افتاد. یک آن ، همه ماندند که مگر می شود آن کیف را از آن منطقه دور کرد و از دست دشمن نجات داد؟ اصلا می شود زیر این حجم سنگین آتش ، خطر کرد وبه سمت آن قدمی برداشت؟
همه نا امیدانه به همدیگر نگاه می کردند که ناگهان یک نفر به سرعت جلو رفت، کیف را برداشت و برگشت . خودش بود ، عبد الصالح! خیلی عجیب بود انگار جلوی چشم دشمن را با حجاب پوشانده باشند . میان آن همه تیر و ترکش و انفجار ، صالح به سلامت برگشت . فرمانده مانده بود چطور از او تشکر کند .
در همان درگیری ، فرمانده دیگری مجروح شد و روی زمین افتاد . شدت آتش به گونه ای بود که امکان نداشت کسی بتواند خودش را به او برساند ، چه برسد که بخواهد او را به دوش کشیده و با خودش به عقب بیاورد . از نظر من ، این چیزی جز معجزه نبود که صالح وسط آن همه آتش و گلوله رفت جلو ، فرمانده مجروح را به دوش گرفت و دوان دوان به عقب آورد، بی آنکه هیچ آسیبی به او برسد . سردار قاجاریان هم که شهید شد پیکرش جا ماند . باز هم این صالح بود که به دل آتش رفت و پیکر او را به عقب رساند
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصالح_زارع
🔶 قسمت هفتاد هشتم
🔶 #مثل_معجزه
فرمانده داشت سینه خیز از محدوده ای که در حال محاصره ودر تیرس مستقیم دشمن قرار داشت رد می شد تا خودش را به بلندی ساختمانی برساند وبه منطقه مشرف شود. کسی اگر یک لحظه سرش را بالا می گرفت رگبار گلوله، کارش را می ساخت. فرمانده توانست با همراهانش به سلامت از آن مهلکه عبور کرده وبالای ساختمان برسد که ناگهان کیفی که به همراه داشت از دستش افتاد. آن هم درست نقطه ای که مقابل دید دشمن قرار داشت . آن کیف از اهمیت بالایی برخوردار بود.داخل آن نقشه ها واطلاعات محرمانه مربوط به وضعیت نظامی منطقه قرار داشت ونباید دست دشمن می افتاد. یک آن ، همه ماندند که مگر می شود آن کیف را از آن منطقه دور کرد و از دست دشمن نجات داد؟ اصلا می شود زیر این حجم سنگین آتش ، خطر کرد وبه سمت آن قدمی برداشت؟
همه نا امیدانه به همدیگر نگاه می کردند که ناگهان یک نفر به سرعت جلو رفت، کیف را برداشت و برگشت . خودش بود ، عبد الصالح! خیلی عجیب بود انگار جلوی چشم دشمن را با حجاب پوشانده باشند . میان آن همه تیر و ترکش و انفجار ، صالح به سلامت برگشت . فرمانده مانده بود چطور از او تشکر کند .
در همان درگیری ، فرمانده دیگری مجروح شد و روی زمین افتاد . شدت آتش به گونه ای بود که امکان نداشت کسی بتواند خودش را به او برساند ، چه برسد که بخواهد او را به دوش کشیده و با خودش به عقب بیاورد . از نظر من ، این چیزی جز معجزه نبود که صالح وسط آن همه آتش و گلوله رفت جلو ، فرمانده مجروح را به دوش گرفت و دوان دوان به عقب آورد، بی آنکه هیچ آسیبی به او برسد . سردار قاجاریان هم که شهید شد پیکرش جا ماند . باز هم این صالح بود که به دل آتش رفت و پیکر او را به عقب رساند
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱