همان گونه که دنیا را نگاه میکنید.
لحضه ای چشمانتان را ببندید.
بعد چشمانتان را باز کنید و با دقت بیشتری دنیا را تماشا کنید.
آن وقت است که به واقعیت میرسید.
_نویسنده محو_
#Text
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
Jaymes Young - Infinity (Slowed).mp3
4.3M
ʙᴀʙʏ, ᴛʜɪꜱ ʟᴏᴠᴇ
ɪ'ʟʟ ɴᴇᴠᴇʀ ʟᴇᴛ ɪᴛ ᴅɪᴇ
ᴄᴀɴ'ᴛ ʙᴇ ᴛᴏᴜᴄʜᴇᴅ ʙʏ ɴᴏ ᴏɴᴇ
ɪ'ᴅ ʟɪᴋᴇ ᴛᴏ ꜱᴇᴇ 'ᴇᴍ ᴛʀʏ
ɪ'ᴍ ᴀ ᴍᴀᴅ ᴍᴀɴ ꜰᴏʀ ʏᴏᴜʀ ᴛᴏᴜᴄʜ,ɪ'ᴠᴇ ʟᴏꜱᴛ ᴄᴏɴᴛʀᴏʟ
ɪ'ᴍ ɢᴏɴɴᴀ ᴍᴀᴋᴇ ᴛʜɪꜱ ʟᴀꜱᴛ ꜰᴏʀᴇᴠᴇʀ, ᴅᴏɴ'ᴛ ᴛᴇʟʟ ᴍᴇ ɪᴛ'ꜱ ɪᴍᴘᴏꜱꜱɪʙʟᴇ
'ᴄᴀᴜꜱᴇ ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ ꜰᴏʀ ɪɴꜰɪɴɪᴛʏ
ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ ꜰᴏʀ ɪɴꜰɪɴɪᴛʏ
02:00
#Music
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𝐈 𝐟*𝐜𝐤𝐢𝐧𝐠 𝐆𝐀𝐍𝐆𝐒𝐓𝐄𝐑 𝐛𝐢*𝐜𝐡!
#Video
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
رویاهایم در سلول دیگری زندانی بودند.
و من با دستان باز هیچکاری برایشان نکردم.
اجازه دادم طعم مرگ را بچشند.
نویسنده محو_
#Text
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
هدایت شده از تقدس شر′
دقیقا زمانی که حس میکنی به تاریک ترین نقطه رسیدی روشنایی آغاز میشه
چون تاریکی مولد نور و نور پدر تاریکیه
هدایت شده از « مـٰاوْکا »
متاسفانه یه قاتل ، همیشه قاتله؛
فرقے نمیکنه با اسلحه آدم بُکُشه،
یا با حرفاش، امید و آرزو و احساساتِ یه آدمو ..
🩹🗡
For:https://eitaa.com/my_mafia
دریای خون برای سومین بار قصد داره تقدیمی بده !
تنها کاری که لازمه انجام بدین اینکه که این تکست رو فور کنین و اینجانب مطابق با وایب چنل زیباتون و البته محتوای اون ، مشخص میکنم تو کدوم یک از ساید های شهر (مافیا ، پلیس و شهروند) قرار میگیرید و دارای چه مقام و حرفه ای هستین
مهلت : دوشنبه شب ، ساعت 00:00
تایم قرارگیری تقدیمی ها : سه شنبه شب ، ساعت 00:00
پس لطفا حتما فور کنید و لینک چنل های جذابتون رو اینجا قرار بدین .
پ ن: ممبر ها هم میتونن شرکت داشته باشن .
ظرفیت : 18
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
هدایت شده از نویسندهاتاقکزیرشیروانی
فرار
در این لحظه تفنگ را وسط پیشانی اش گرفته بودم
کسی اطرافمون نبود و میتوانستم بدون توجه کردن به قانون اورا بکشم
آن وقت قاتل یک دفعه نیست و نابود میشد و این به نفع همه بود
تفنگ را به سرش فشار میدهم
-حرف بزن!
خنده اش عصبی ام میکند
دستم را روی ماشه میگذارم و بیشتر فشار میدهم
+تو منو نمیکشی!
اگه بکشی اون همه آدمو پیدا نمیکنی
بعد هم دوباره وحشیانه زیر خنده میزند
برای اثبات اینکه میتوانم اورا بکشم تیری را به پایش میزنم
نعره ای میکند و بعد دوباره میخندد
موهایش را میگیرم و سرش را بالا میکشم
-بگو اونارو کجا قایم کردی
نفس نفس میزند
با پوزخند جوابم را میدهد: چه فایده ای داره
اگه بگم بعدش منو میکشید
تازشم
از کجا معلوم وقتی پیداشون کردید نمرده باشن
تفنگ را روی گوشش میگذارم و نزدیک صورتش میشوم
-اگه بگی نمیکشیمت
زنده میمونی ولی تو منتطقه ی محافظت شده
خوبه؟
+پلیسا همیشه بد قولن
-من که پلیس نیستم!
میخندد
+نه بابا!
پس چی ای
-شاید یه پدر که میخواد بچشو پیدا کنه
خه خه کنان و با تعنه میخندد
+آقای پدر!
یه روزی همین پلیسا بچه ی منو کشتن !
سال ها انتظار این صحنه رو میکشیدم
-الان تو یه آدم از پلیسا پست تری!
+پست بودن چه اشکالی داره
تفنگو روی جایی که قبلا روی پاش گلوله زده بودم فشار میدهم و دادش را در می آورم
-چه اشکالی داره؟
تو فقط یه بازنده ی بز دلی
انتقام به هیچ دردی نمیخوره
نفس نفس میزند و میگوید: اینکه مثل من درد بکشن لذت بخشه
تفنگ را برمیدارم
نمیدانستم چه کاری بکنم
سمج تر از آن حرف ها بود
به او که به زمین خیره شده بود و در سکوت میخندید خیره میشوم
نگاهی به کوله اش که پر از چاقو،سیگار،کاتر،و تفنگ بود می اندازم
نزدیک که میشوم صدای دینگ دینگی میشنوم
صدایِ ...
صدای یک بمب ساعتی بود!
کوله اش را خالی میکنم
بمب ساعتی ای نبود
+خنگ تر از چیزی ای که فکرشو میکردم
یکم دیگه هم اون بچه ها هم ما میرم رو هوا
کوله را وحشیانه میگردم
دستم به چیز سفتی در کف کوله میخورد
توی دوخت بود
آن را به سختی پاره میکنم و بمب ساعتی ای که کف کوله قایم کرده بود را برمیدارم
۱۰ دقیقه!
میزند زیر خنده
میروم و دهنش را با چسب میبندم
من که بلد نبودم بمب را خنسی کنم!
باید اورا برمیداشتم و از این خانه فرار میکردم ؟
آن هم وقتی بین کلی درختیم و میدانم اگر از اینجا بیرون برویم او فرار میکند
نه ماشینی بود نه چیز دیگری
اورا تا اینجا کشانده بودم
پلیس های دیگر سرنخ هارا پیدا کرده بودند و به یک مکان رسیده بودند که صددرصداشتباه بود!
+اونجا از اینجا خیلی دوره!
ما این طرف شهریم
اونا یه طرف دیگه
ما اینجا تو یه مخروبه ایم
اونا درحالی که ناله میکنن تویه چاه افتادن
پوزخندی میزند
+میخواستم دارشان بزنم اما منفجر شدن لذت بخش تره
-پسرت هم یه قاتل بود!
کسایی که آدم میکشن میمیرن
مثل تو !
بعد گلوله را در مغزش خالی میکنم
حداقل ایطوری بهتر بود
از خانه بیرون میزنم و بمب را نزدیک خانه زیر خاک دفن میکنم و میدوم
وقتی به اندازه ی کافی دور شدم دنبال چاه میگردم...
وقت نداشتم تنهایی همه ی چاه هارا بگردم
پس تلفن را برمیدارم و سر نخ هارا به رییس این پرونده میگویم
خودم هم سوار یک تاکسی میشوم و سمت چاهی که در جنگل است و معمولا کسی جز من آن را ندیده است میروم
وقتی کم کم نزدیک میشینم راننده نگه میداره و به من خیره میشه
بعد هم بغض میکند
+نباید اونجا بری
اگه بری هم من هم تو میمیریم!
-چی ؟
کتش را باز میکند
پر از بمب بود
+اگه به اونجا نزدیکت کنم میترکم
فقط با فشار دادن یه دکمه ؟
گیر کرده بودم
از همه طرف
پیاده که شدم او جیغ زد
+دارم میگم نباید بری!
باهم میترکیم
چشم هایم را میبندم و گوشش را نادیده میگیرم
من باید آن بچه هارا نجات میدادم
به هر قیمتی!
به بیرون میدوم و با موج ترکیدن ماشین کمی به جلو پرتاب میشوم
بلند میشوم سمت چاه میدوم
نزدیک چاه که میشوم صداهای گریه ی ریزی را میشنوم که از سمت آنجا بود
وقتی درپوش چاه را برداشتم و خاک هارا کنار زدم بچه ها داد زدند: کمکمون کنیدد
بعد هم جیغ و داد کردند
طناب از کجا گیر می آوردم
چگونه آنهارا در می آوردم؟
به رئیس پرونده زنگ زدم
بعد از چند بوق صدای بغض آلود او گفت
:اونا در نیار!
اونا رو در نیاار
-چی ؟
بعد هم قطع کرد
صدای شلیکی از پشت سرم شنیدم
وقتی برگشتم دیدم فردی به سمتم می آید
یک زن بود!
درتاریکی چهره اش نا واضح بود
+احمق!
بعد هم تفنگ را سمت من گرفت
+مگه اون بهت نگفت نیای اینجا ؟
تو یه قاتلی
قاتلا هم میمیرن
خودت گفتی!
نزدیک تر می آید
+اتفاقا اونی که بچه ی منو کشت تو بودی
حالا شوهرمم کشتی!
من مامان این بچه هام
به من ربطی نداره خانواده ی دیگه ای دارن یا نه
من از اونا خوب نگه داری میکنم
ولی شما فرصت ساختن یه خونه به من ندادین!
قبل اینکه تفنگ را روی سرم بگذارد دستم را در جیبم کردم تا تفنگم را پیدا کنم