برف سنگینی به زمین نشسته بود و بی صبرانه منتظر جا دادن رد پای دختر کوچولوی قصه داخل خودش بود.
حاضرم به کتاب مقدس سوگند بخورم که از روز اول هم مشخص بود دخترِ "رییس، استاد یا بهترین دوستم" فکر تبدیل شدن به تهدیدی برای پدر و سپس من رو در سر میپروروند.
اما خب من عاشق بازی ام. اجازه دادم که دختر کوچولوی قصه کاری رو که باب میلشه به انجام برسونه و تو خیال بر باد دادن من و امثال و اطرافیانِ من قدم های کوچیکشو بر داره .اینکارو هم کرد!
بله بله ؛اینکار رو هم انجام داد. تلاشش تحسین بر انگیز بود .تقریبا میشه گفت تلاش درستی داشت ؛اما نکته اینجا بود که اون از خبر دار بودن من از تمام ماجرا خبر دار نبود .
باید قبل از اون حادثه بهش میگفتم:< رفیق کوچولو! متاسفم اما .. من یه جاسوسم. متوجهی ؟ قطعا میتونستم تحت نظر بگیرمت بدون اینکه حتی متوجه شی. اون هم از طریق نزدیک ترین فرد به تو یعنی همسرت؛ البته که اینکار رو انجام دادم.>
من از زمانی که دختر کوچولو به دنبال اثبات و پیدا کردن مدرک و ساخت پرونده برای هدیه دادن من به زندان خیالیش بود تا زمانی که در نهایت به همراه همکارانش روی برف های انباشته شده اطراف خونه من _بی خبر از سوخت شدن تمام مدارک جمع آوری شدش در این حین_ قدم میزد از همه چیز با خبر بودم .
صبر کن ببینم. اون فکر میکرد به همین راحتی قراره با اون لباسای فرم تمسخر آمیز ،جلیقه های پوشیده شده روی همون فرم ها و یه اسلحه که ظاهرا تازه پر شده بود و شرط میبندم دستش زمان شلیک باهاش میلرزید وارد خونم شه و مرحله آخر بازی خودش رو انجام بده؟
اوه متاسفم دختر کوچولو.. چون من داخل عمارت و اقامتگاهم قطعا افراد ماهر و حرف گوش کنی رو داشتم که با دستور آماده باش کمین کنن و دوستای عزیزتو به نوبت با بریدن گلو یا شلیک درست تو صورت و گردن به بهشت بفرستن و در نهایت تو به تنهایی افتخار ملاقات دوباره ی من رو به دست بیاری .
زیبا نیست؟ حتی همسر جاسوست هم که تا پای جونش بهم وفادار بود و نقشه کلی رو لو داد هم در کنارت نبود تا مرگ احمقانتو مشاهده کنه.
جدا چی با خودت فکر کرده بودی دختر؟
انقدر گیج و از مرگ همسر عزیزت آزرده خاطر و شوکه بودی که یه درصد به این فکر نکردی امون دادن به تو تنها به خاطر این بود که در نهایت من مرگ رو کادو پیچ شده بهت هدیه بدم و از فرصتی که برای فرار بهت دادم استفاده نکردی و به جای خروج و رفتن به خونه و عزا داری برای همسرت تو فقط اومدی که با من رو به رو شی .
فنجون قهوه رو سر کشیدم و مزه ی زهر ماریشو به یک باره تحمل کردم و درست سر ساعتی که هر روز وارد کتابخونه میشدم وارد اونجا شدم.
ظاهرا برنامه هامو حفظ بودی دختر کوچولو و طبق نقشه ای که ۹۰ درصد از عوامل و نیاز هاش برای اجرایی شدن از بین رفته بود به کتابخونه اومدی تا با من ملاقات داشته باشی و شانس کوچیکتو امتحان کنی.
یادمه موهای تیرهت به طور آشفته ای روی شونه هات ریخته بودن و با وجود سرمای استخوان سوز اونجا صورتت عرق کرده بود و چهره ی نگران و رنگ پریده ای داشتی که گمون کردم قراره قبل از شلیک و یا حتی تلاشم برای فشردن گلوت بیهوش شی و مرگتو خیلی آسون تر کنی.
#Scenario
#Text
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
......
همونطور که مابین قفسه ها به سمت غریبه ی آشنا که گیج و ترسیده اسلحشو تقریبا جلو گرفته بود و قصد داشت به محض دیدنم شلیک کنه قدم میزدم و از پشت سر بهت نزدیک میشدم با خونسردی تمام اسلحه فلزیمو از جیبم بیرون کشیدم ؛دست چپمو از پشت سر دور گردنت حلقه کردم و شروع به فشردنش کردم._متوجه نمیشم چرا اونقدر جا خوردی .. اطمینان دارم که با آرامش انجامش دادم._
منتظر پایان بند سومی؟
قطعا فکر میکنی در اون لحظه باید سر تفنگو سمتم میگرفتی و سریع شلیک میکردی؛ اما خب.. اگه بخوام خودمو جای تو بزارم علاوه بر شرایط سخت و آشفتگی روحی داشتی خفه میشدی، پس سرزنشت نمیکنم.
در نهایت واکنشت بعد از این اتفاق شل شدن انگشت ها و بعد حرکت اونها به سمت گردنت برای حفظ حیاتت بود.
ابدا دوست نداشتم مرگت زمان ببره.
نزدیک گوش چپت زمزمه کردم :<صبر کن رفیق. من به نیروی مثبت کائنات برای تحقق آرزوهات اعتقادی ندارم . خودت باید کافی تر میبودی .>
در نهایت لوله اسلحه رو درست وسط اما مقداری متمایل به سمت راست پیشونیت قرار دادم و با فشار کوچیکی که توسط انگشت اشارم به ماشه وارد کردم باعث گرفتن زندگی شیرینت شدم؛شاید هم تلخ. کسی چه میدونه؟ من به طعم زندگی شخصی مردم کاری ندارم.
#Scenario
#Text
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
هیچکس قرار نیست به داستانت گوش بده مگر اینکه تو یه برنده باشی !
#Text
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𝐖𝐡𝐨 𝐚𝐫𝐞 𝐲𝐨𝐮 𝐦𝐚𝐧 ?
#Video
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
𝑺𝒐𝒎𝒆𝒕𝒉𝒊𝒏𝒈𝒔 𝒂𝒓𝒆 𝒗𝒆𝒓𝒚
𝒆𝒙𝒑𝒆𝒏𝒔𝒊𝒗𝒆, 𝒍𝒊𝒌𝒆 𝒄𝒐𝒎𝒑𝒆𝒏𝒔𝒂𝒕𝒊𝒐𝒏
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮔِﺮﻭنه ، ﻣﺜﻞِ "تاوان"
#Text
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
جنایت،قتل،خون،وحشت.
قتل عام ها در لندن تمامی ندارد.
پلیس لندن گزارش قتلی وحشتناک در محله متروکه ای که پاتوق معتادان و زنان و مردان بدکاره است تهیه کرده است.
یک پسر جوان به همراه یک زن در خانه ای متروکه با زنجیر،اسلحه و چاقوی آشپزخانه به قتل رسیده و پلیس هنوز هم اطلاعاتی درباره این پرونده ندارد. ماموران حدس میزند اینبار این جنایت رعب اور هم کار یکی از مهره های سیاه زیرین بوده و اما چه کسی میداند در گوشه و کناره های این شهر چه درنده ها و قاتلانی به سادگی قدم بر زمین سرد این شهر میزنند.
#News
#Murder
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𝐇𝐞𝐫𝐨𝐬 𝐨𝐫 𝐛𝐚𝐝 𝐡𝐨𝐭 𝐜𝐡𝐚𝐫𝐚𝐜𝐭𝐞𝐫 ?
#Video
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𝐈 𝐥𝐢𝐤𝐞 𝐛𝐚𝐝 𝐠𝐢𝐫𝐥𝐬 𝐛𝐚𝐛𝐲..
#Video
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-