eitaa logo
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
4.4هزار دنبال‌کننده
280 عکس
38 ویدیو
6 فایل
-بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم🤍. و قسم بھ کتـٰاب‌هاۍ خاک خورده کھ کتـٰاب رنگ میبخشد بھِ افکارِ تاریکِ ذهن‌ها ˘˘🎨' - تو بگو من گوش بدم 💌. @answerrr صندوقچہ‌ۍ اسرارِ مکتوب شده🧚🏻‍♀️!
مشاهده در ایتا
دانلود
تو کہ نیستی از خودم ، بی خبرم ! ⊱⋅ ———— ⋅❤️‍🩹⋅ ———— ⋅⊰ 𓏲 @Mybook_84
‌ آدم ، کتاب نیست که صفحہ‌ۍ 152 را نشانہ بگذاری و بروی و بعدها کہ برگردی هنوز روی صفحہ‌ۍ 152 روۍ قفسه منتظرت باشد . آدم میرود . آدم تغییر میکند :))! ⸤ سیامک قاسمی ⸣ + @Mybook_84 📖⊹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه تمِ دخترونھ برایِ استفاده شما 🤍'  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ☁️  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ ✧.* 𝑴𝒚 𝒍𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌≼ کتابِ پسران دوزخ فرزندان قابیل . آدولف هیتلر هم آدم معتقدی بود ! خیلـے بیشتر از من و بیشتر از حمیرا . اما هیتلر معتقد بہ یک عقیده‌ۍ باطل بود . توۍ عقیده‌ۍ باطل ، تو هرچقدر معتقد‌تر باشی گمراه‌تری . بھِ قلم : مجید پورولی کلشتری ≽ •.⿻ @Mybook_84 𔘓.
کتابِ | آبنبات هل دار 🍭 ~ نصف‌شب ، وقتی بیدار شدم بروم آب بخورم صداۍ آقاجان از توۍ ایوان درآمد کہ برایش آب ببرم . در یخچال را که باز کردم ملیحه و مامان و بی‌بی هم آب خواستند . آدم توی خانه ما گناهکار می‌شود کہ نصف شب آب بخورد . قلمِ | مهردادصدقی🤍 پی‌نوشت : برای شما هم اتفاق افتاده؟😂💔
هدایت شده از . دلانهـ 🩵.
مصدرِ رفتن اگر مَصدرِ خوبی می‌بود این همه شاعر از این واژه نمی‌نالیدند .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
احضاریہ📓🤍.
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
احضاریہ📓🤍.
- مسعود روزنامه‌نگاری است کہ با اصرار و پیشنھاد یکی از دوستانش راهی سفر کربلا می‌شود و هنگام آماده‌شدنش برای سفر ، خواهرش عارفه خوابی عجیب می‌بیند که به سفر او ارتباط پیدا می‌کند و همین خواب و تلاش خواهرش برای همراه شدن با او در این سفر ، ماجراهای رمان را به پیش می‌برد . . . ⸤ بھِ قلم ؛ علی مؤذنـے ⸣  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ 🌸  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ ✧.* @Mybook_84 .
'⤸- کتابِ احضاریہ 🕯🩶.⤹' ⊱⋅ ————— ⋅𖥸⋅ ————— ⋅⊰. در را باز کردم و خودم را انداختم توی بغلش‌ گفتم : من . . من . . - گفت : تو چی ؟! چی شده عزیزم؟ دست دراز کردم بھِ سوۍ آینہ پرسیدم : او کیست؟ - گفت : یعنـے چـے کہ او کیست ؟! - گفتم : توۍ آینہ من نبودم کھِ بودم ! پرسشگر نگاهم کرد . گفت : پس کـے بود؟ - گفتم : عاطفه ! و مطمئن نبودم او عاطفہ را بشناسد . لبخند زد و گفت عزیزم این که ترس ندارد . آنطور که تو فریاد زدی انگار زن بوده‌ای مرد شده‌ای . همان جا نشستم نتوانستم جلوی لرزش تنم را بگیرم با بغض گفتم : من که عارفہ نیستم ! زدم توی صورت خودم . باید بیدار شوم نمی‌خواهم این خواب ، خواب نہ ! کابوس ادامہ پیدا کند .