≼ کتابِ پسران دوزخ فرزندان قابیل .
آدولف هیتلر هم آدم معتقدی بود ! خیلـے بیشتر
از من و بیشتر از حمیرا . اما هیتلر معتقد بہ یک
عقیدهۍ باطل بود . توۍ عقیدهۍ باطل ، تو
هرچقدر معتقدتر باشی گمراهتری .
بھِ قلم : مجید پورولی کلشتری ≽
•.⿻ @Mybook_84 𔘓.
کتابِ | آبنبات هل دار 🍭
~
نصفشب ، وقتی بیدار شدم بروم آب بخورم صداۍ آقاجان از توۍ ایوان درآمد کہ برایش آب ببرم . در یخچال را که باز کردم ملیحه و مامان و بیبی هم آب خواستند . آدم توی خانه ما گناهکار میشود کہ نصف شب آب بخورد .
قلمِ | مهردادصدقی🤍
پینوشت : برای شما هم اتفاق افتاده؟😂💔
هدایت شده از . دلانهـ 🩵.
مصدرِ رفتن اگر مَصدرِ خوبی میبود
این همه شاعر از این واژه نمینالیدند .
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
احضاریہ📓🤍.
-
مسعود روزنامهنگاری است کہ با اصرار و پیشنھاد یکی از دوستانش راهی سفر کربلا میشود و هنگام آمادهشدنش برای سفر ، خواهرش عارفه خوابی عجیب میبیند که به سفر او ارتباط پیدا میکند و همین خواب و تلاش خواهرش برای همراه شدن با او در این سفر ، ماجراهای رمان را به پیش میبرد . . .
⸤ بھِ قلم ؛ علی مؤذنـے ⸣
ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ 🌸 ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ
✧.* @Mybook_84 .
'⤸- کتابِ احضاریہ 🕯🩶.⤹'
⊱⋅ ————— ⋅𖥸⋅ ————— ⋅⊰.
در را باز کردم و خودم را انداختم توی بغلش
گفتم : من . . من . .
- گفت : تو چی ؟! چی شده عزیزم؟
دست دراز کردم بھِ سوۍ آینہ پرسیدم :
او کیست؟ - گفت : یعنـے چـے کہ او کیست ؟!
- گفتم : توۍ آینہ من نبودم کھِ بودم !
پرسشگر نگاهم کرد . گفت : پس کـے بود؟
- گفتم : عاطفه ! و مطمئن نبودم او عاطفہ را
بشناسد . لبخند زد و گفت عزیزم این که ترس
ندارد . آنطور که تو فریاد زدی انگار زن بودهای
مرد شدهای .
همان جا نشستم نتوانستم جلوی لرزش تنم را
بگیرم با بغض گفتم : من که عارفہ نیستم !
زدم توی صورت خودم . باید بیدار شوم
نمیخواهم این خواب ، خواب نہ ! کابوس ادامہ پیدا کند .
◝کتاب یادت باشد♥️◜
چند دقیقه بعد پیام داد : از هواپیما بہ برج
مراقبت. توۍ قلب شما جاهست فرود بیایم ؟
یا باز باید دورتون بگردیم ! من هم جواب دادم :
فعلا یکبار دور ما بگرد تا ببینیم دستور ِ بعدی
چیہ 😌🙂😂!
⸼࣪ 𝑱𝒐𝒊𝒏 : @Mybook_84 ִֶָ
•.⿻ | یادت باشد 𔘓.
گریہۍ تو دل من را لرزاند ، اما ایمان من را
نمیلرزاند !❤️🩹(:
; @Mybook_84 '