قـ🍕ـاچ کتـٰاب؛
چایـے تا وقتـے داغہ مۍچسبہ . همچین کہ سرد شد از دهن میفتہ . نمازم تا وقتـے داغہ بہ بندبند روحت گره میخوره . بعدشم ، الله اکبر اذون کہ بلند میشہ امام زمان اقامہمۍبنده اون وقت کسایـے کہ اول وقت نماز مۍخونن ، انگار بہ حضرت اقتدا کردن و نمازشون با نماز مولا میره بالا . آدم کہ فقط نباید تو جمع کردن پول و ثروت اقتصادی فکر کنہ . اگہ واسہ دارایـےِ اون دنیات مقتصد بودی ، هنـر کردی ♥️. .
کتابِ چایت را مَن شیرین میکنم
•↓🐢•
پایانِ هر روز دوباره اطمینان مۍیابم کہ خواندن بزرگترین مھارتـے است کہ آموختہام👒📗.
کتابھـا ذهن مرا هوشیارتر و درڪِ مرا از حقیقت وسیعتر کردهاند . از همہ مھمتر آنکہ بہ زندگـے من اهدافِ بزرگـے بخشیدهاند .
روۍ کرھ زمین چھ چیز میتونھ
مجلل تر از یک صندلۍ راحت یک
کتاب و یک فنجان چاۍ باشھ ؟🧚🏻♀
.
کتـٰاب راستگوترین ، بۍتوقعترین ، مفیدترین وهمیشگـےترین رفیق براۍ هر انسان است📚`
. @mybook_84 🍓'
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
• تبِ ناتمام 🌡❤️'
.
داستانش عاشقانھِ نیست ولـے از نظر من ؏شق در میان هرکلمہ موج مۍزند ، ؏شق مادرۍ بھِ فرزندش بھِ میھنش بھِ دینش ؏شق پسرۍ کھِ مشکلات را ، تب را ، سختـے را بھِ جان خرید . بھِ ؏شق پروردگارش✨
« مامان بچہۍ خودت رو نشناختے؟ » برگشتم. صورت رنگ پریده علے را کہ دیدم ، دلم هُرّۍ ریخت. انگشت اشارهاش سمت راست راهرو را نشان مےداد . مردّد علے و بعد حاجـے را نگاه کردم و راه افتادم . قلبم داشت از جا کنده مےشد. صداۍ قدمهایم توۍ سرم مےپیچید من کہ آن اتاق را دیدم ، حسین مگر چہ وضعے داشتہ کہ منِ مادر نشناختمش !؟
-نویسندھ ❲زهرا حسینـے مھرآبادے❳!
اعتماد بھ نفس بھ معنۍ این نیست
کھ فکر کنـے بهتر از هر کسی دیگہای
هستۍ، به معنی رسیدن بھ این درک
و فهمه کہ توهیچ دلیلے برای مقایسہ
کردن خودت با دیگران ندارۍ 🌙 !'
❲@mybook_84 ♥️❳
قـ🍓ـاچ کتـٰاب؛
انگار حسین در روزهاۍ جانبازۍاش لحظہ لحظہ اوج مےگرفت و بالا مےرفت. ذهنم مےرفت پیش مسئولینے کہ بہ دیدارش مےآمدند ؛ از فرماندار و شھردار تا وزیر کشور و جانشین مجلس خبرگان. بہ وقتهایـے کہ بهش مےگفتند : اگہ چیزۍ لازم دارۍ اگہ کم و کسرۍ دارۍ بگو . و حسین از پنجرهۍ اتاق ، آسمان را نگاه مےکرد. لبخند روۍ لبش نقش مےبست ، نفسش را آرام بیرون مےداد و مےگفت : ما توۍ این راه کہ قدم گذاشتیم ، بہ خاطر این نبوده کہ بھمون خدمتـے بکنن. اگہ کمبودۍ هست ، اصلا مھم نیست. ما راهمون چیز دیگهاۍ بوده هدفمون چیز دیگہاۍ بوده ، من از اون راهے کہ رفتم و از کارۍ کہ کردم ، هیچ وقت پشیمون نمیشم . بعد چشمم بـےاختیار مےرفت سمت قاب طاقچہ همان قابـے که تمام حرفهاۍ حسین را مےزد. همان قابـے کہ آیتالله بُدَلا برایش آورده بود و حسین بین تمام تابلوها و لوح تقدیرهایـے کہ برایش مےآوردند . فقط آن را پسندیده بود .
همان قابـے کہ جوهر ، سینہۍ سفیدش
را با این بیت سیاه کرده بود🖤 :
چرا دسـت یــازم چرا پــاۍ ڪـوبم
مرا خواجہ بـے دست و پا مـےپسندد
- کتابِ تبِ نـاتمـام ( :
فرقِ مادر شھید با مادران دیگر خلاصہ میشود بھِ این : مادر شھید پیش از آن کھِ مادر شھید شود ، شھید میشود . .💔
روزتون مبارڪ♥️'
@mybook_84
[ رفیـ👭🏻ـق خوب باید
بـا کتابھـا و قصہ ها
بزرگ شده باشہ ، چون ؛
وقتـے از تنھایــے پیشش
صحبت کنـے قطعا واسش
بــے معنیهـ 🕶⚡️]