eitaa logo
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
4.5هزار دنبال‌کننده
279 عکس
38 ویدیو
6 فایل
-بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم🤍. و قسم بھ کتـٰاب‌هاۍ خاک خورده کھ کتـٰاب رنگ میبخشد بھِ افکارِ تاریکِ ذهن‌ها ˘˘🎨' - تو بگو من گوش بدم 💌. @answerrr صندوقچہ‌ۍ اسرارِ مکتوب شده🧚🏻‍♀️!
مشاهده در ایتا
دانلود
‹ بر هدف تاختن و خم نشدن باید 🫀 ִֶָ !
- شازده کوچولو پرسید : کِـے اوضاع بھتر میشه؟! روباه گفت : از وقتی کہ بفھمی همہ چیز بہ خودت بستگی داره . •. شازده کوچولو ˘˘💛🪐⿻𔘓.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
خاطرات دخترۍ کہ هدفش کمک بھ انقلاب است و در راستاۍ هدفش با فردۍ از جنس آسمان ازدواج میکند . . ازدواج
-تیکہ کتـٰاب💙؛ اشک توی چشم‌های هردویمان بازی میکرد. علےآقا آدم توداری بود و خیلی کم احساساتش را بہ زبان مےآورد. خم شد و مشغول بستن بند پوتین هایش شد ، ساعت هدیہ سر عقد را بسته بود. بہ دستش گشاد بود. فکر کردم یادم باشد دفعه‌ۍ بعد که برگشت بدهم برایش کوچکش کنند. وقتے سرش را بالا گرفت، دیدم چشم‌ها و صورتش تا زیر گلو سرخ شده. صدایش بغض داشت. گفت : گُلم مواظب خودت باش. حلالم کن . دلم میخواست با صدای بلند گریہ کنم. دلم میخواست بگویم من را با خودت ببر. توی چشم هایم خیره شد. چشم‌های آبـےاش مثل دریا متلاطم بود. گفتم : تو هم مواظب خودت باش. شفاعت یادت نره . یک‌دفعہ بدون اینکہ چیزی بگوید، از پلہ‌ها پایین دوید و همانطور کہ تند تند و پشت بہ من مےرفت، دستش را بالا گرفت و گفت : گُلم من رفتم. خداحافظ . •| ڪتاب گلستانِ یازدهم🌳! •| بھناز ضرابی زاده 🌸⊱.°
؛╮ به معجزه‌ۍ کلمات ، ایمان داری کہ ؟!(: ⊱⋅ ———— ⋅❤️‍🩹⋅ ———— ⋅⊰ 𓏲 @Mybook_84
﹝کتابِ شنود 🎧🤍﹞ ▹ · – · – · – · – · – · – · – · ◃ با خداوند هر طور باشید او نیز با شما همان‌گونه است . من در زندگی‌ام و در مقابل خداوند ، هیچ‌گاه حسابگر نبودم کہ بگویم چه داده‌ای و چه ندادی و چقدر عبادت کنم . من سعی می‌کنم آنچه در توان دارم برای خدا انجام دهم . خیلی اهل حساب و کتاب با خداوند نبودم ، خدا هم به چشم بر هم زدنی کارم را رسیدگی کرد و تمام شد . •.⿻ @Mybook_84 𔘓.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم برای حال خوب شما😌💗! - @mybook_84 '
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادربزرگم همیشہ می‌گفت : به درد رویاهات کھِ نخوری ، گاهی تو 20سالگی، گاهی تو 40سالگی، میری تو کماۍ زندگی. اون وقته کہ مجبوری دست بزاری زیر چونہ‌ت و در انتظار بوق ممتد نفس‌هات ، با تیک تاک ساعت همخونی کنی 🕰🤎. 📓❀ چایت را من شیرین میکنم 💌❀ زهرا اسعد بلند دوست ✧.* 𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !
تو کہ نیستی از خودم ، بی خبرم ! ⊱⋅ ———— ⋅❤️‍🩹⋅ ———— ⋅⊰ 𓏲 @Mybook_84
‌ آدم ، کتاب نیست که صفحہ‌ۍ 152 را نشانہ بگذاری و بروی و بعدها کہ برگردی هنوز روی صفحہ‌ۍ 152 روۍ قفسه منتظرت باشد . آدم میرود . آدم تغییر میکند :))! ⸤ سیامک قاسمی ⸣ + @Mybook_84 📖⊹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه تمِ دخترونھ برایِ استفاده شما 🤍'  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ☁️  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ ✧.* 𝑴𝒚 𝒍𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌≼ کتابِ پسران دوزخ فرزندان قابیل . آدولف هیتلر هم آدم معتقدی بود ! خیلـے بیشتر از من و بیشتر از حمیرا . اما هیتلر معتقد بہ یک عقیده‌ۍ باطل بود . توۍ عقیده‌ۍ باطل ، تو هرچقدر معتقد‌تر باشی گمراه‌تری . بھِ قلم : مجید پورولی کلشتری ≽ •.⿻ @Mybook_84 𔘓.
کتابِ | آبنبات هل دار 🍭 ~ نصف‌شب ، وقتی بیدار شدم بروم آب بخورم صداۍ آقاجان از توۍ ایوان درآمد کہ برایش آب ببرم . در یخچال را که باز کردم ملیحه و مامان و بی‌بی هم آب خواستند . آدم توی خانه ما گناهکار می‌شود کہ نصف شب آب بخورد . قلمِ | مهردادصدقی🤍 پی‌نوشت : برای شما هم اتفاق افتاده؟😂💔
هدایت شده از . دلانهـ 🩵.
مصدرِ رفتن اگر مَصدرِ خوبی می‌بود این همه شاعر از این واژه نمی‌نالیدند .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
احضاریہ📓🤍.
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
احضاریہ📓🤍.
- مسعود روزنامه‌نگاری است کہ با اصرار و پیشنھاد یکی از دوستانش راهی سفر کربلا می‌شود و هنگام آماده‌شدنش برای سفر ، خواهرش عارفه خوابی عجیب می‌بیند که به سفر او ارتباط پیدا می‌کند و همین خواب و تلاش خواهرش برای همراه شدن با او در این سفر ، ماجراهای رمان را به پیش می‌برد . . . ⸤ بھِ قلم ؛ علی مؤذنـے ⸣  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ 🌸  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ  ִֶָ ✧.* @Mybook_84 .
'⤸- کتابِ احضاریہ 🕯🩶.⤹' ⊱⋅ ————— ⋅𖥸⋅ ————— ⋅⊰. در را باز کردم و خودم را انداختم توی بغلش‌ گفتم : من . . من . . - گفت : تو چی ؟! چی شده عزیزم؟ دست دراز کردم بھِ سوۍ آینہ پرسیدم : او کیست؟ - گفت : یعنـے چـے کہ او کیست ؟! - گفتم : توۍ آینہ من نبودم کھِ بودم ! پرسشگر نگاهم کرد . گفت : پس کـے بود؟ - گفتم : عاطفه ! و مطمئن نبودم او عاطفہ را بشناسد . لبخند زد و گفت عزیزم این که ترس ندارد . آنطور که تو فریاد زدی انگار زن بوده‌ای مرد شده‌ای . همان جا نشستم نتوانستم جلوی لرزش تنم را بگیرم با بغض گفتم : من که عارفہ نیستم ! زدم توی صورت خودم . باید بیدار شوم نمی‌خواهم این خواب ، خواب نہ ! کابوس ادامہ پیدا کند .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◝کتاب یادت باشد♥️◜ ‌ چند دقیقه بعد پیام داد : از هواپیما بہ برج مراقبت. توۍ قلب شما جاهست فرود بیایم ؟ یا باز باید دورتون بگردیم ! من هم جواب دادم : فعلا یکبار دور ما بگرد تا ببینیم دستور ِ بعدی چیہ 😌🙂😂! ⸼࣪  𝑱𝒐𝒊𝒏 : @Mybook_84  ִֶָ
.⿻ | یادت باشد 𔘓. گریہ‌ۍ تو دل من را لرزاند ، اما ایمان من را نمیلرزاند !❤️‍🩹(: ; @Mybook_84 '
این ذات آینه هاست که دروغ نمی‌گویند🪞🩵.