گویی کلمهها امشب کنار هم جمع نمیشوند؛ توانِ تحملِ سنگینیِ بارِ خوشحالیِ امشب را ندارند. منِ ظریفِ قوی، سپاس خدا را، برای زمینی شدنت.
-تولدت مبارک هِناسم☁️💙.
خداحافظ جمعههایِ بیخواب
خداحافظ ماشینهایِ بدون شیشهدودی
خداحافظ «ماشین رو نگه دارید، مگه نمیبینید مردم وایستادن»
خداحافظ «اتّقواالله»هایِ حین مناظره
خداحافظ مایهٔ غرورِ ایرانی
خداحافظ پروژههایِ افتتاحی
خداحافظ سفرهای پیدرپیِ استانی
خداحافظ دعای کارگرهای کارخانههایِ احیایی
خداحافظ مخاطب پیرمردی که گفت «خدا پدرت رو بیامرزه»
خداحافظ سیبْلِ توهینها، طعنهها و تهمتها
خداحافظ مخاطبِ تخریب و کنایههای خودی و بیخودی
خداحافظ «ما دنبال دوتا رأی حلالایم»
خداحافظ استقبالهایِ چشمگیر مردمی
خداحافظ «من تا تمامِ مشکلات حل نشود، به سفرهای استانی خواهم آمد»
خداحافظ سکوتِ مردانهٔ مقابل تخریبهای رقیب
خداحافظ سیبْلِ تمسخرِ ششکلاسیهایِ نامرد
خداحافظ دکترِ سلیمالنفسها
خداحافظ «من دردِ یتیمی را چشیدهام»
خداحافظ پیشانیِ بوسهٔ حاجقاسم
خداحافظ سربازِ احیاگرِ غیرت لهشدهٔ ما
خداحافظ مظلومِ هلهلهٔ بیوطنها
خداحافظ استخارهٔ خوبِ «به کی رأی بدم»ها
خداحافظ «برای این طلبهٔ خدمتگزار دعا کنید»
خداحافظ عبا و قبایِ خاکی بین سیل و زلزلهها
خداحافظ چشمانتظاریِ هشت ساله و ۱۶ ساعته
خداحافظ مخاطب «تمجید»هایِ اقا
خداحافظ سفرهای عادیشدهٔ روستایی
خداحافظ جشنهای احیایِ کارگاهها
خداحافظ شهادت حینِ خدمت؛ نه پشتِ میز
خداحافظ شجاعتِ قدمهای اقای وزیر و مواضعِ صریحِ شیعهگری
خداحافظ زبانِ بیلکنتِ دفاع از اسلام
بیشتر از آنچه فکر کنی دوستت داشتیم؛ تو و یارانت را، ببخش که زیاد نگفتیم…
باز با از دستدادنها به خود آمدیم!
شهادتت مبارک :)💔🖤
هدایت شده از رو نوشت های « یک مامانِ معمولی »
استادی می فرمودند:«از تکالیف ماه محرم این است که یک کتاب جدید در مورد اباعبدالله بخوانی.»
پ.ن: من امسال حسین از زبان حسین آقای محمد محمدیان رو میخونم ، از شما هم دعوت میکنم همین امروز یک کتاب برای روزهای محرم تون انتخاب کنید.
#محرم
#دعوت
#بزرگانه
#یهمامانِمعمولی
https://eitaa.com/mamanemamooli
وقتی کسی سلاح دستش میگیرد، درِ قلبش را میبندد و کلیدش را گم میکند. مثل آخرین بار کہ دیگر هیچ وقت کلیدش را پیدا نکرد و رفت.
• ڪتاب ِدیما
حُرّ پیش از این کہ نماد گذشت خدا از گناه بندهاش باشد، نمونہ گذشت بندهای از جفای بندهای دیگر است!
◟@Mybook_84◝
عابس همیشہ در سفر بود و این زن، همیشہ مقید بہ آش پشت پای مسافرش. حتے بعداز شهادتش، وقتی از تشیع پیکرش برگشتیم، طوبـے را فرستاد سبزی آش بخرد. یک آشی بار گذاشت دیدنی! بین تمام
محل هم پخش کرد. میگفت: برای بچهام حلوا نپزید. نمرده کہ زبانم لال! شهید شده. حالا این بار سفرش طولانیتر است. برنمیگردد تا خودمان را برسانیم بهش. من هم میگفتم: کاش خودمان را برسانیم بهش...
• ڪتاب ِدیما
همیشہ میگفت حی علی الصلوة را باید طوری گفت
کہ حی علی الفلاح را مردم روی سجادھ بشنوند. آن
قدر ترغیبشان کند این دعوت کہ تا جملہ بعد، دوام نیاورند.
• ڪتاب ِدیما
همیشہ که نباید منتظرِ کسۍ بود!
واسہ حالِ خوبت پناه ببر بھِ بارون
بھِ شنیدن موسیقی
چاے و کتاب
قدم زدن
نزار وابستہ بھِ کسۍ باشہ
تموم حال و هوات ...
- 𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 ,
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
_
حس عجیبی است مادر شدن؛ هربار انگار با فرزند ِ
جدیدت متولد میشوی، دوباره از نو جان میگیری
و پا بھِ پایش رشد میکنی☁️✨.
• ڪتاب ِدیما
همیشہ آرام کردن دخترهای سہسالہای کہ بهانہ بابا گرفتہاند سخت است. آن روزها خانہما خرابہ شام بود!
-ڪتاب ِکاش برگردی
هرچه لازم داشتم خریدم. بعد طبق قرار هر ماه سہ تا کتاب برای بچهها خریدم، از طرف پدرشان. یکی از عادتهایی کہ بھِ سرعابس انداختم خرید کتاب بود، آن هم بھِ عنوان اولین خرید. برای خودش، خودم و بچہها. حالاهم کتاب این ماهشان را خریدم و اولش نوشتم: از طرف بابا.
• ڪتاب ِدیما
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
دیــما.🩷'
عابس، تمام دلگرمۍ دیما بود. ولی بخاطر شغلش از خانہ و بچہها دور بود، اما همین حضورش برای دیما قوت قلبـے بود در برابر سختیهاۍ زندگے، تا آنکہ یک روز رفت و دیگر نیامد؛ نہ این کہ نیاید، نہ، آمد! اما برای همیشہ در گلزار شهداۍ چیذر آرمید. حالا دیگر دیما یک همسر معمولے نیست، همسر یک شھید ِمدافع ِحرم است، زنۍ کہ باید در مقابل سختیها چون کوه مقاوم باشد و در برابر بچہها بھِ لطافت گل. باید طورۍ برای هدی و حنیف و حمزه پدرانہ، مادرے کند کہ آب در دل یادگارهاۍ عابس تکان نخورد!'
- بھِ قلم ؛ اسماء غفارۍ
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
عابس، تمام دلگرمۍ دیما بود. ولی بخاطر شغلش از خانہ و بچہها دور بود، اما همین حضورش برای دیما قوت قل
تیکہ ڪتاب🌙؛
عابس گل از گلش شکفتہ بود نفس عمیقۍ کشید و شروع کرد بھِ تعریف کردن خاطراتش در همین بھِ قول خودش رستوران. خیلی از دوستانش، قبل و بعد از آمدنشان بھِ این رستوران ، شھید شده بودند.
بعد، لقمہ ماند توۍ گلویش. لقمہ ماند توۍ گلوۍ من حتے؛ از جایۍ کھِ هستم ، از شغل عابس، از جایۍ کھِ ماهها در آن مشغول بوده و من ، بدون آنکہ بدانم او هر روز چند نفر از دوستانس را بھِ همین سادگی ، بدرقہ آسمان کرده ، فکرم مشغول تنهایـےهاۍ خودم بوده و از سختےهاۍ بچہ دارۍ در اوج امنیت تهران ، زانوۍ غم بغل مۍکردم🥀.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم شد زِ جمع خستہ دلان یار دیگری ...💔
-شھِیداسماعیلهنیہ-