هدایت شده از تبلیغات آنلاین
سرنوشت پر از #هیجان مادربزرگ اعضا❤️🩹
با قلبی شکسته💔 و چشمانی پر از اشک، به اجبار از عشقم #یوسف جدا شدم😭. صدای ضربان قلبم در گوشهایم میپیچید و هر لحظه که به سفره #عقد نزدیکتر میشدم، احساس میکردم که دنیا بر سرم #خراب میشود. نشستم پای سفره عقد و با دستانی لرزان، شدم همسر #امیربهادرخان😔، مردی که هیچگاه #نمیتوانستم او را دوست داشته باشم...❌
❌براساس سرگذشت(گلچهره)واقعی😨 👇👇😰😰
https://eitaa.com/joinchat/683474953Cd141688fae
هدایت شده از تبلیغات آنلاین
بدون اجازه #مادر_شوهرم باهم #عقد کردیم،وقتی رسیدیم خونه،شوهرم گفت توی ماشین بشین پیاده نشو تا خودم بگم..دیدم طول کشید کنجکاو شدم رفتم تو خونه،پشت در چیزی از زبون مادرشوهرم شنیدم که #وحشت_زده برگشتم.شنیدم به شوهرم میگفت که....❌👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
هدایت شده از تبلیغات آنلاین
تازه #عقد کرده بودم که گفتند #مادر_شوهرم افتاده و پاش شکسته...شوهرم گفت باید بیای خونه ما و به مادرم کمک کنی...اکثرا میرفت ماموریت کاری...من و مادرشوهرم تنها بودیم...اونروزم برای مأموریت رفته بود شمال ...از مادرشوهرم اجازه گرفتم به مادرم سربزنم...یادم اومد گوشیمو با خودم نیاوردم و فورا برگشتم ..کلید انداختم ودرُ باز کردم...ولی توی هال با دیدن اون صحنه تا مدت زیادی نمیتونستم حرف بزنم👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
هدایت شده از تبلیغات آنلاین
برادرم معتاد بود..مجبور شد بخاطر فقر منو به همسایه ی زشت وپولدارمون وعده بده.. در کمال ناباوری منو به #عقد برادر معلولش درآورد..برادر بزرگش هرروز وادارم میکرد که همراه همسر #معلولم برم پارک و یک ساعت همسرم رو اونجا تنها رها کنم و برگردم خونه...دلیل این کارش رو نمیدونستم،یه روز تصمیم گرفتم پشت یکی از درختها پنهان شم تا ببینم قضیه از چه قراره..بعد از نیم ساعت همسر معلولم از سرجاش....👇👇👇😳😳
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d