نَبـ෴ـضِعشـقـდ➴
#رمان_ساقدوش_اجارهای #part529 🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻 #خاص_ترین_رمان😍✌️🏻 پست در اتاق عمل اگه بگم موهام سفید
#رمان_ساقدوش_اجارهای
#part530
🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻
#خاص_ترین_رمان😍✌️🏻
طولی نکشید که به سرعت ازم خون گرفتن و بعد تست مورد نیاز دوباره ازم خون گرفتن...
حالم خیلی بد بود دوتا از اعضای بدنش و از دست داده بود خیلی میترسیدم که بلایی سرش بیاد...
از خدا دوباره خواستمش، اونو ببخشه بهم...
بعد تموم شدن...
خواستم بلند بشم که سرم گیج شد و دوباره روی صندلی دراز کشیدم...
پرستار با سرعت برام آبمیوه آورد و خوردم و اما هیچ تغییر نکردم سرگیجه وحشت ناکی داشتم ...
روی صندلی مورد نظر پرستار دراز کشیدم که با تضطمات دسته صندلی پامو بالا تر فرستاد و سرم شیب به سمت پایین شد و بهم تذکر داد چند دقیقه رو همینطوری بمونم و تکون نخورم...
حالم آنقدری بد بود که حرفش و گوش دادم و تو همون حالت موندم...
تقریبا نیم ساعتی گذشته بود که صندلی رو به حالت اولیه برگردوند و آروم آروم بلند شدم...
هنوز سرگیجه داشتم ولی کم بود...
دست به دیوار گرفتم و هر جور بود خودم و به پشت اتاق عمل رسوندم...
هیچ خبری نبود...
حالا از نگرانی زیادم به سرگیجه حالت تهوع هم اضافه شده بود...
به اجبار روی صندلی رو به روی اتاق عمل نشستم...
جز اینکه براش دعا میکردم کاری دیگه از دستم برنمیومد...
همون لحظه پرستاری از اتاق عمل بیرون اومد و پلاستیک بزرگی که دستش بود و بهم داد...
سوالی نگاهش کردم که گفت...
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#اینرمانخاصروفقطهمینجامیتونیددنبالشکنید🌱