eitaa logo
خانم شفیعی(نفحات)
133 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
6.6هزار ویدیو
50 فایل
❤تقدیم به اقاجانمان ❤ 🌸صاحب و مولامان🌸 ⚘⚘برنامه های اخلاقی؛ اجتماعی ؛اعتقادی؛و سبک زندگی و تربیتی واحکام. دعا. وشرح ادعیه معروف. نهج البلاغه و صحیفه سجادیه،مسابقه و جوایز متعدد. کپی با ذکر صلوات آزاد انتقادات و پیشنهادات ارتباط با مدیر @MAAHER
مشاهده در ایتا
دانلود
💠🔸 داستان دل آرام 🔸قسمت هشتم تمام طول کلاس، با خودم کلنجار رفتم و حتی جرأت نکردم دیگه سرم رو بچرخونم. فقط خـــدا خدا میـــکردم که اشتباه نــکــرده باشم و خدا خودش دوباره یه دیدار دیگه رو باهاش برام جور کنه ... با خودم عهد بستم این دفعه با خودش مطرح کنم و اجـــازه بگیرم برای خواستگاری... وقتی بخودم امدم همه رفته بودن ..😳 تازه اینموقع بود که کلنجار با خودم به اوجش رسید!!😡 وای عجب موقعیتی رو از دست دادم...!! 👐 اگــر واقعا خودش بود که دیگه رفته... !! کجا دیگه پیداش کنم!؟ 😓 بی اختیار راه افتادم به طرف خیابونی که دیده بودمش...!! ساعتها روی همون جدول، چشم به همون کوچه که برای آخرین بار دیدمش، دوختم و فقط نگاه می کردم ... امـــا نمی دونم واقعا کسی نبود یا من کسی رو نمی دیدم...!!☹️ امشب با بچه های مسجد قرار گذاشته بودیم تا اعلامیه و عکس پخش کنیم... اصلا دل و دمـــاغ نداشتم... هیچوقت این حس رو تجـــربه نکرده بودم...!! وضو گرفتم و دو رکعت نماز خوندم و دعا کردم...گفتم خداجونم خودت این اتفاقات رو رقم زدی.. اگر که صلاحم هست خودت کمک کن و اگر هم نیست خودت منو رو به راه کن و دلم رو آروم کن، نمیخوام که هیچ چیزیمنو از تو دور کنه ... بعد از دردل با خــدا خیلی سبک شدم و احساس آرامش کردم... بلند شدم مثل همیشه رفتیم سر قرار ... از در پشتی وارد مسجد شدیم ... حاج اقا گفته بود که امشب قراره قبل از کارهای همیشگی یه جلسه داشته باشیم و مهمان داریم...!! ولی بکل فراموش کرده بودم..!! وقتی وارد مسجد شدم همه امده بودن و منتظر مهمان ها بودن... سلام و احوالپرسی مختصری کردم و مشغول خوندن اعلامیه های جدید شدم..!! ناصر گفت: کجایی ؟ چند روزه دیگه کم پیدایی!! تنهامون گذاشتی!!(با پوزخندی😏 زد پشت شونه ام و ادامه داد) اولش فکر کردیم با حوریا دمخور شدیا...!! گفتیم حتما روز جمعه تو میدان شهدا شربتش😇 رو سرکشیدی!!🙃 گفتم حالا که میبینی در خدمت مالک😜(نگهبان دوزخ) هستم!! ناصر عصبانی شد و با آرنج محکم زد به پهلوم و گفت:" بابا چقدر بی انصافی تو دیگه...!" عجب بخیلی هستی چهارتا میوه ی آن دنیا رو هم نمیتونی به ما ببینی!! آنجام باید بیام مواظب تو باشم!!🤣 گفتم: عجب زبونی داری تو!!😳 همون موقع حاج اقا ملکی گفتن: " همگی بیایین داخل مسجد تا جلسه امشب رو شروع کنیم." ما هم اطاعت امــر کــردیم و رفتیم. حــاج اقا شروع کردن به صحبت و بعد از توضیح احوالات و موقعیت های روز که بیشتر به نفع ماست، امــا به خاطر اینکه نفسهای آخر رژیم هست، داره تموم زورش رو میزنه و این وسط از هیچکاری شرم و حیا نمی کنه و اینکه بسیاری از راهپیمایی ها و تظاهرات همراه با کشته و شهیدان زیادی همراه میشه و زخمی ها و مجروحان رو هم نمی تونم آزادانه به بیمارستان منتقل کنیم.. از ترس اینکه ممکنه گیر رژیم بیافتن..در نظر داریم از نیروهای متخصص در این زمینه کمک بگیریم و یه بیمارستان کوچیک مخفی مختص خودمون و نیروهای انقلابی داشته باشیم. و توی مسجد خودمون به غیر من، کسی رو ندارن، بعد حاج آقا رو کردن به من و گفتن آقای حجتی شما که مشکلی ندارید؟ میتونید کمک کنید؟؟! من جا خورده بودم ولی جواب دادم: بله حتما ولی من هنوز درسم تموم نشده ها!! مونده تا دکتر بشم!!" اقای ملکی گفتن اختیار دارید:" شکسته نفسی میفرمایید،دیگه از چند واحد ناقابل که چیزی از محاسن شما کم نمیشه!!" حاج اقا ادامه دادن که برای همین کار چند نیروی دیگه از محله های دیگه قراره بهمون کمک کنن و امشب میاند تا در مورد شرایط و مکان و بقیه مواردش بیشتر صحبت کنیم و تصمیم بگیریم . در همون لحظه بود که مهمان هایی که منتظرشون بودیم داخل مسجد شدن...اول سه تا آقا وارد شدن که هیچکدوم رو نمیشناختم. بعد از اون سه تا خانوم وارد شدن... با دیدن اولین خانوم سرم رو پایین انداختم. اما حاج آقا صدام زدن گفتن که اگر زحمتی نیس برای مهمانها چایی☕️ بیارم. رفتم از آبدارخونه چایی ریختم و آوردم... حاج آقا اشاره کردن که اول به خانمها تعارف کنم... اما من دوتا سینی جدا چایی☕️ ریخته بودم..و یکی از خانوم ها آمد که سینی رو ازم تحویل بگیره و برای خانم ها تعارف کنه امــا وقتی رفتم سینی رو به اون خانوم تحویل بدهم، سرم رو که بالا گرفتم، دستها و پاهام یخ ❄️زدن امـــا خودم داشتم از گرمــا🤒 می سوختم، انگار یکی داره گلوم رو فشار میده....نفس کشیدن برام سخت شد...😨 🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋 @nafahat1
Mehdi-Rasouli-Eni-Zekrol-Khair.mp3
13.71M
💠🔸مداحی 🔸حاج مهدی رسولی 🖤➰🖤➰🖤➰🖤➰🖤➰🖤 @nafahat1
شرح سه دقیقه در قیامت۵.mp3
23.45M
💠🔸شرح کتاب سه دقیقه در قیامت . 💟🔸قسمت پنجم 👌فوق العاده است حتما گوش کنید. 🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁 @nafahat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠🔸 سیره علما 🔸آیت الله سید عبدالکریم کشمیری رضوی (قدس سره الشریف) در سال 1343 ق . در نجف اشرف چشم به جهان گشود . از همان کودکی آثار استعداد و بزرگی و جذبه در وی مشاهده می گردید . در هفت سالگی، سخنی از استاد اخلاق آیت الله شیخ مرتضی طالقانی وی را متحول ساخت . سپس به دستور پدر بزرگوارش به علوم دینی مشغول شد . او، در کنار تعلیم و تعلم، به دنبال بزرگان اخلاق و عرفان بود و افتخاراتی به دست آورد . در جوانی دارای ذوق خوشنویسی و نقاشی بود . ذوق شعر هم داشت و گاه شعر می سرود . در علوم غریبه از استادان فن بسیار بهره برد تا جایی که در جفر و علم اعداد و علم حروف، زبر و بینات، اسماء الله و مربعات و مثلثات متبحر شد . واردات قلبی و مکاشفات غیبی، کاملا وی را به ذکر و فکر و مجاهدات و ریاضات مشغول کرد تا جایی که الطاف علوم حضرت امیرالمؤمنین (ع) سراسر وجودش را فرا گرفت . استاد در سال 1359 به ایران آمد و در قم ساکن شد . آن بزرگوار 19 سال پس از هجرت به قم به دیدار الاهی و در جوار ملکوتی حضرت فاطمه معصومه (س) به خاک سپرده شد . ✅ توصیه از ایشان برای رزق فراوان [اگر سوره والعادیات] «روزی 110 مرتبه خوانده شود، روزی حلال فراوان خواهد آمد .» [ می توان در طول روز و در ساعات فراغت به تدریج 110 مرتبه خواند] 🔸 یکی از آقایانی که مسئولیتی داشت خدمت استاد آمد و عرض کرد: آقا دیشب خواب دیدم از سر انگشتانم شعله بیرون می زند، ناگهان استاد از تعجب تکانی خورد و فرمود: «از امضاهای نامربوطی است که انجام میدهی پس اینکارت را ترک کن، و آن مسئول خودش هم تایید کرد. 🌹🌷@nafahat1🌷🌹
12.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠🔸شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم😭 🔸شب جمعه باید رفت کربلا 🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸 @nafahat1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠🔸 بسم الله الرحمن الرحیم 🔸الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻏﻴﺐ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﻭﺯﻯ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻳﻢ ، ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ .(3بقره) 🌼آزمون غیبت ✍امام رضا(علیه السلام) درباره آزمایش در دوران غیبت می فرماید: «آنچه گردن های خود را به جانبش دراز کرده اید [تشکیل حکومت آل محمد(ص)] اتفاق نمی افتد، تا این که مشخص شوید و امتحان گردید و باقی نمی ماند از شما مگر اندکی». 📚ارشاد مفید ج۲ ص۳۷۵ مهم ترین انگیزه ای که سبب می گردد در دوران غیبت، دینداران با آزمایش های اعتقادی و عملی بسیار روبه رو گردند، عبارتند از: گسترش زمینه های ناباوری، افزایش انگیزه های انحراف و گریز از دین، ستیزه جویی ها با دینداری. پس قانون آزمایش وغربال شدن مؤمنان، در شکوفا شدن حق جویی وخلاصی دینیِ دینداران و شایستگی برای حضور در جهادی فراگیر و سخت در رکاب حضرت مهدی نقشی اساسی و زیر بنایی دارد. 🌹🎋🌹🎋🌹🎋🌹🎋🌹🎋🌹🎋🌹 @nafahat1
💠 راه توفیق نماز شب 🔻 گاهی توفيق نماز شب از دست مي‌رود. راوي از حضرت موسي بن جعفر (عليهما السلام) همین را سؤال کرد و حضرت فرمودند: اين، از اسرار اهل بيت (عليهم السلام) است که نماز شب را قضا کنيد. 🔸 لذا بزرگان ما يک فصلي را روزانه براي اُنس قرار مي‌دادند و اگر توفيق شبانه‌اي از دستشان می رفت، در روز در محضر يکي از امامزادگان، نماز شبشان را قضا مي‌کردند. حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 امام زمان (عج): و ما را از شیعیان دور نگه نمی دارد مگر اعمال بد آنان که به ما می رسد و برای ما ناخوشایند و دور از انتظار است . . 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 @nafahat1
*┄┅═✧❁﷽❁✧═┅* " فضیلت و احکام غسل جمعه" "سعی کنیم حد الامکان هر هفته این غسل را انجام دهیم و ترک نکنیم. حداقل 40 هفته انجام غسل جمعه پشت سر هم خیلی آثار و برکات دارد. ✍رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) در معراج مشاهده فرمود: که فرشتگان براى کسانى که روز جمعه غسل جمعه می‌کنند، طلب مغفرت مى نمایند و مى گویند: {اللهم اغفر للذین یغتسلون یوم الجمعه} ✅ پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : هر کس در روز جمعه غسل کرده و به سوی نماز جمعه قدم بر دارد، و به خطبه های امام گوش کند ، برای هر قدمش پاداش یک سال عبادت،که روزش را روزه بوده و شبش را عبادت کرده به او داده می شود. ✅ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: هنگامی که شب معراج مرا به آسمان بردند، زیر عرش خدا هفتاد هزار شهر را دیدم که هر شهری همانند دنیای شما بود، و فرشتگانی را که بال هایشان را گسترده بودند و خدارا تسبیح وتهلیل می کردند و می گفتند، خدایا کسانی را که در نمازجمعه حاضر می شوند بیامرز، خدایا کسانی را که روز جمعه غسل می کنند، رحمت کن. ✅نقل شده از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در وصیتی به أمیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمودند: ''در هر جمعه غسل جمعه را بجا آور اگر چه که هزینه خوراکت را صرف آن کنی ، زیرا سنتی ( عمل مستحبي ) از این بزرگتر وجود ندارد" ✅ در روایتی نقل شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: هرکس که بر غسل روز جمعه مداومت داشته باشد بدنش درون قبر پوسیده نخواهد شد". ❇️روایت شده که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: "غسل روز جمعه باعث طهارت و کفاره گناهانی است که از این جمعه تا جمعه قبل أنجام داده". ✅ "غسل جمعه از مهمترين و مؤكدترين غسلهاي مستحب محسوب مي شود و بهتر است كه حتي الامكان ترك نشود". ✅"وقت آن از اذان صبح روز جمعه است تا ظهر، و هر چه به ظهر نزدیکتر باشد بهتر است، و اگر تا ظهر انجام نداد احتياط آن است كه بدون نيت ادا و قضا تا غروب جمعه به جا آورند، و اگر در روز جمعه غسل نكند مستحب است از صبح شنبه تا غروب، قضاي آن را به جا آورند و كسي كه مي ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند مي تواند روز پنجشنبه غسل را به نيت مقدم داشتن انجام دهد و مستحبّ است انسان در موقع غسل جمعه بگوید: اشهَدُ ان لَا إِله َ إِلَّا اللّه ُ وَحدَه ُ لَا شَریک َ لَه ُ وَ ان َّ مُحَمَّداً عَبدُه ُ وَ رَسُولُه ُ اللّهُم َّ صَل ِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آل ِ مُحَمَّدٍ وَ اجعَلنِی مِن َ التَّوّابِین َ وَ اجعَلنِی مِن َ المُتَطَهِّرِین. 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 @nafahat1
💠🔸 داستان دل آرام 🔸 قسمت نهم دنیا جلوی چشمام تار شد و از هوش رفتم...!! واقعا لحظات عجیبی بود...!! صدای همه رو می شنیدم اما... نه می دیدم و نه میتونستم حرف بزنم... یکی میگف فک کنم آنروز که تیر خورده خونریزی زیادی داشته ضعیف شده...یکی می گفت: آره کمخونی گرفته، _شاید از بیخوابیه... صدای ناصر رو هم میشنیدم که بازم توی این شرایط مسخره بازیش گل کرده بود و میگفت: این همون روز، حوری😇 براش شربت رو آورده بوده، دیده و عاشق شده، دیگه موندنی نیست... ولش کنید بزارید به حوریش😇 برسه...😂 حاج اقا ملکی خودش آب آورده بود و ریخت روی سر و صورتم ... 😳 بیدار شدم دستپاچه شدم و یدفعه ای بخودم امدم بلند شدم مرتب نشستم...گیج 🤯بودم ... نمیدونستم کدوم واقعیت بود و کدوم خیال !!😳 باورش برام سخت بود...😳😇 حاج اقا ملکی گفت:" اگر حالت خوب نیست میخوای بری خونه، یه شب دیگه جلسه رو برگزار کنیم؟! یدفعه ای پریدم بالا و ایستادم گفتم نه حاج آقا چیزیم نیس، خوب خوبم...! ادامـــه بدیم معذرت میخوام نمیدونم چرا یدفعه ای سرم گیج رفت فقط...!! سریع به اطراف نگاه کردم امـــا کسی نبود ..هول کردم با صدای بلند پرسیدم پس مهمان ها کجان؟ چـــرا رفتن؟! حاج اقا که داشت همه رو جمع میکرد وسط مسجد تا دوباره جلسه رو تشکیل بدیم.. گفتن نه نرفتن همینجان رفتن تو اتاق های شبستان سری بزنن ببینن میشه برای درمانگاه فعلا همینجا رو راه بندازیم تا یه جای مناسب پیدا بشه... دل تو دلم نبود... اصــلا همچین توقعی از خودم نداشتم... چرا دیگه از هوش رفتم... قبلا این چیزا رو مسخره میکردم...😜 حالا خودم... !! نمیدونم دوباره که دیدمش چی میشه و چی باید بگم!! دست و پام رو گم کرده بودم ... تو دلم گفتم خــدایا شــکرت خودت که جور کردی دوباره ببینمش،خودت هم کمکم کن تا بتونم باهاش حرف بزنم ...هر چند هنوزم باورم نمیشه که خودش بود و درست دیده باشم... حاج آقا ملکی رفته بودن تو شبستان مهمانها رو صدا کنن... آمدن داخل مسجد و پشت سرشون اون سه تا آقا وارد شدن ... منم مثل برق گرفته ها چشم دوخته بودم به در مسجد تا خانوم ها بیان داخل مسجد ... امــــا ...☹️ یدفعه ای حاج آقا صدا زدن آقای حجتی تشریف نمیاری برادر؟ منتظر کسی هستین؟ با صدای حاجی بخودم امدم و گفتم نه!! نه!! ببخشید ... رفتم کنار همه روبروی در مسجد نشستم...!!😔 روم نمیشد سراغ بگیرم... دوباره حالم گرفته شد..😞 لحظه های آنشب به سختی و زجرآور میگذشت... اصــلا هیچی نمی‌شنیدم و متوجه نشدم قرار بر چی شد!! وقتی همه رفتن حاج آقا امد کنارم و با دست زد روی شونه ام و گفت: چی شده آقای حجتی؟ روبراه و سرحال نیستی؟! اصلا با ما نیستی؟؟!!" گفتم هیچی حاج اقا چیزی نیست. امـــا حاجی خیلی تیز و زیرکه فهمیده بود که توی دلم چی میگذره ... گفت: بخــدا توکل کن ..خدا هیچکاریش بی حکمت نیست.. وقتش که برسه خودشم وسیله اش رو جور می کنه ..امشب همینقد رو خواست، بقیه اشم یه وقت بهتر ....نگران نباش..👌 منم با تعجب و خجالت سرم رو پایین انداختم و پرسیدم: پس خانوم ها کجا رفتن حاجی؟ مگه سه تا خانوم هم مهمان نبودن؟؟ حاجی گفت: چرا بودن اما بعد ازینکه حال شما بد شد و مطمئن شدن که طوریت نشده، بخاطر اینکه دیر وقت نشه گفتن هر تصمیمی بگیرید ما حاضریم کمک کنیم و حاج یوسف انها رو برد تا برسونتشون خونه هاشون.. آخه خوبیت نداشت دیگه داشت دیر وقت میشد. منکه دوباره انگار آب سرد ریخته باشن روی سرم... فقط گفتم توکل بر خدا و با حاجی خداحافظی کردم و بلند شدم برم که قبل از رسیدن به در حاجی صدا زد و گفت ولی خانوم دکتر فردا عصر قراره بیاد و یه سری وسیله برای درمانگاه بیاره...!!☺️ با تعجب برگشتم و پرسیدم ساعت چند حاجی ؟ ‌_ساعت۴ با خوشحالی خداحافظی کردم .. تمام شب داشتم به مکالمه فردا عصر فکر می کردم.. نمیدونستم چی باید بگم ..چطور برخورد میکنه... شب خیلی عجیبی بود...!! نصف شب با وضو و نماز خودم رو برای فردا آماده کردم ... توی سجاده ام به یاد حرف پدرجان افتادم که همیشه بهم می گفت: پسر جان زندگی قصه و داستان نیست، خیلی فرق میکنه.باید مرد باشی و عاقلانه تصمیم بگیری!! خودم رو سپردم بخدا و گفتم: خدایا عاقبت همه ی ما رو ختم بخیر کن و هر طور که صلاح میدونی برام مقدر کن... صبح زود رفتم کمی پیاده روی کردم و بعد برای دانشگاه آماده شدم... امـروز خــیلی آرامش عجیبی دارم... توی این مدت اینقدر دلم آرام نبود...توی کلاس هم تمام حواسم به درسم بود... امدم خونه و برای اینکه عصر به مسجد برم آماده شدم... هنوز نمی دونم به چه بهانه ای باید برم و باهاش حرف بزنم.... تو قفسه ی کتابخانه ام نگاه کردم یه کتاب قطور پیدا کردم و برداشتم و راهی مسجد شدم... حاج اقا ملکی توی مسجد داشت اتاق رو مرتب می کرد... سلام کردم و وارد مسجد شدم... حاجی گفت سلام برادر سلامت باشی...😊 زود امدی! 🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋 @nafahat1
من ایرانم و تو عراقی.mp3
5.2M
💠🔸 مداحی اربعین اوضاع چجوریه حسین(ع)😭 کار من امسال صبوریه حسین‌(ع)😭 🎧 من ايرانم تو عراقي چه فراقی💔 🎤 محمدحسین پویانفر ◾️➰▪️➰◾️➰▪️➰◾️➰▪️ @nafahat1