eitaa logo
نهج البلاغه و زندگی
4هزار دنبال‌کننده
26هزار عکس
14هزار ویدیو
412 فایل
💌اجتماعی که علی (علیه السلام) را کنار گذاشت، علی (علیه السلام) را از علی(علیه السلام)بودن منع نکرد، بلکه خود را از علی(علیه السلام) داشتن محروم کرد. اینجا کلاسی است برای مرور تفکرات امیرالمومنین (علیه السلام) باشد که مقبول حضرتش افتد. ساجدی نسب
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 با دقت بخوانید و برای خود ذخیره کنید 🔴 و 🔹 با مردم باش و بي مردم باش، 🔸نه مي شود با مردم بود نه مي توان بي مردم. 🔸خداي نور حضورت دهاد و سوز و شورت را افزون كناد كه از اين بنده شرمنده دستور : 🔸اول: 🔹چون از خواب بيدار شدي بگو 🔸الحمدللهِ الَّذي اَحياني بَعدَ ما اَماتَني وَ اِلَيهِ النُّشُور. 🔸دوم: 🔹 بعد از وضو ١١ ركعت نماز مي خواني كه ٨ ركعت از آن است و دو ركعت و يك ركعت ، هيچ يك و ندارد همه ركعتي اند مگر كه ركعت است. 🔸و در هر دو ركعت سلام ( السلام عليكم و رحمةالله و بركاته ) كافي است و همچنين در . 🔹سوم: 🔸در قنوت نماز چهل مؤمن را دعا ميكني مثلا اللّهم اغفِر لفُلان. 🔹 بعد از آن بار مي گويي هذا مَقامُ العائِذِ بِكَ مِنَ النّارِ و پس از آن بار مي گويي استغفرالله ربّي و اتوب اليه 🔸 و بعد از آن بار مي گويي العَفو . و نماز را خاتمه مي دهي. 🔸ذكر شريف 🔹 ياحيُّ يا قيوم يا من لااله الا انت" موجب باطن و دل است و در بسيار گفتن و مداومت آن بسيار. 🔸 چه فايده ازاين بيشتر كه آدمي به ياد دوست باشد. 🔹ذكر شريف 🔸لااله الّاانت سبحانك اني كنتُ من الظالمين" معروف به ذكر است كه حضرت عليه السلام به اين ذكر از غم نجات يافت، و هر مؤمني به ذكر آن از غم نجات مي يابد. 🌹امام (ع) فرمود: 🔸 در از كسي كه به او دست دهد و به او روي آورد و به ذكر شريف پناه نبرد. 🌿 قم. حسن حسن زاده آملي ١٣٤٩/١١/١٢ ✅  کلاس نهج البلاغه و زندگی 🆔https://eitaa.com/nahjolbalaghehvazendegi
هدایت شده از خبرگزاری حوزه
🔻در گفتگو با خبرگزاری حوزه مطرح شد: ✅ واکنش رئیس بیمارستان فرقانی به حضور طلاب و روحانیون در بیمارستان های قم ◻️به لطف خدا و خلاف آنچه که برخی گزارش می دهند، بسیار استقبال مناسبی از طلاب صورت گرفته و برخوردها بسیار عالی است. ما یک مقدار در انتقال اتفاقاتی که در حال انجام است، مظلومیم. چه پرستاران، چه پزشکان و چه نیروهای خدماتی بحمدالله رفتار بسیار مناسبی دارند. ◽️مدیر بیمارستان فرقانی که بحمدالله شخصی است جهادی و از روز شروع بیماری کرونا به منزل نرفته، به بنده می گفت: شب اولی که دوستان شما در بیمارستان آمدند، قبل و بعد از آن از بیمارستان سرکشی کردم. بعد از ورود دوستان جهادی طلبه، به بیمارستان ما بخشیده شده است؛ این تعبیر مدیر بیمارستان است و گفت: بیمارستان ما با ورود طلاب زنده شد؛ شما هفت نفر نیرو به من دادید، اما به اندازه ۵۰ نفر به نیروی بیمارستانم افزوده شد. ◽️یا از مدیر بیمارستان دیگری در قم سؤال کردم که وضعیت چگونه است؟ طلبه ها چگونه هستند؟ پاسخ داد: حاج آقا، اگر دوستان طلبه و غیرطلبه جهادی نبودند، ما واقعا با یک فاجعه در قم مواجه می شدیم. ◽️ بنده دائما در بخش های مختلف بیمارستان سر می زنم و با پرستاران صحبت میکنم، تقریبا تا به حال موردی نبوده که وضعیت را بپرسم؛ مگر اینکه تشکر می‌کنند و می گویند اینها واقعا مرد هستند و تعابیری استفاده می کنند که زبان ما قادر به بیان زحمات نیروهای جهادی نیست. 💬 یکی از دوستان تعریف می کرد که یک شب در بیمارستان اتاق به اتاق رفته و سوال می کردم که کاری دارید برای شما انجام دهم؟ یکی از بیماران گفت: من کاری دارم. پیش او رفتم و گفت کارتان چیست؟ گفت چند دقیقه پیش من بنشین و برایم حرف بزن. آنقدر فضای بیمارستانی سخت است که بیمار دوست دارد یک نفر ۵ دقیقه با او حرف بزند. 💬 یا مثلا یکی دیگر از دوستان تعریف می کرد که یک شب ساعت ۱۲ بالای سر یک بیمار معلول ذهنی رفتم و دیدم شامش روی میزه و نخورده. به او گفتم چرا نمی خوابی؟ دیدم نمی توانست جواب دهد. فقط می گفت: آقا آقا آقا. به او گفتم میخواهی به تو غذا بدهم؟ دیدم سرش را تکان داد و تأیید کرد. کنار او نشستم و قاشق قاشق غذا داخل دهانش گذاشتم و وقتی غذا را خورد، سرش را روی بالشت قرار داد و خوابید. او گرسنه بود و نمی توانست بخوابد؛ ولی نمی توانست بگوید. 💬 عزیز دیگری می گفت یک شب بالای سر بیماری رفتم؛ دیدم چرت می زند؛ ولی نمی خوابد. به او گفتم چرا نمی خوابی؟ گفت اگر بخوابم، خفه می شوم و می میرم. مریض در اوج مریضی به خاطر ترس از مردن، ۴۸ ساعت نخوابیده بود. به او گفتم شما بخواب، من کنار شما هستم؛ اگر نفس شما گرفت، بیدارت می کنم. مریض خوابید و من هم چند دقیقه بالای سر او ایستادم و دیدم اتفاقی نیفتاده و در طول شب هم چند مرتبه به او سر زدم و وقتی فردا از خواب بیدار شد، به او گفتم دیدی اتفاقی نیفتاد. حتی خوابیدن مریض هم وابسته به حضور این طلبه جهادی ست. ◻️اگر صدای ما برسد، می خواهم خدمت نور چشممان، سایه سرمان، حضرت آقا نکته ای را بیان کرده و بگویم: آقاجان ما طلبه ها پای کار هستیم و جانمان، خانواده مان، هستی مان و هرچه داریم و نداریم پای این قضیه آورده ایم و در قم کم نمی آوریم و به فضل الهی پای انقلاب، نظام و مشکلات می ایستیم و آنچه در توان داریم انجام خواهیم داد. بیشتر بخوانید:👇 hawzahnews.com/news/890484 @HawzahNews| خبرگزاری‌حوزه
هدایت شده از جهان نیوز
🔰خاطره ای از مرحوم ایت الله حائری شیرازی(ره) 👈چطور لقمه از گلویمان براحتی پایین میره؟! 🔺دکتر علی حائری شیرازی فرزند ایت الله حایری شیرازی میگوید: 👈صبح جمعه بود. ساعت نزدیک ده بود که از جا بلند شدم، دیدم روی زمین جلوی تلویزیون دراز کشیده اند و کتاب می‌خوانند و چشمانشان قرمز شده. سلام کردم. خواستند از جا بلند شوند اما کمردرد شدید، مانع شد. دست به میز گرفتند و با حالت دولا به زحمت بلند شدند. به خاطر کمر درد فصلی که یادگار ایام طاغوت بود، نتوانستند کمر راست کنند. کج کج راه افتادند. 👈 متعجب پرسیدم: «صبح که حالتان خوب بود، یکهو چطور شد؟» گفتند: «به کُلِه مرغی سر زدی؟» گفتم: «نه» گفتند: «برو شیرین کاری پدرت را ببین» 👈 قبلا کُله مرغی که از قدیم، پایین حیاط بود را تعمیر کرده بودم و هفت و هشت ده تا مرغ و خروس آنجا پرورش می دادم. به غیر از آن، مرغ عشق، فنچ، بلبل خرمایی و هر چیزی که ذوق ایام کودکی را در من زنده کند ...واقعا پدر راست می‌گفت: «اگر خانه ای نداشت، اهل خانه ندارند». بگذریم. 👈 اما مدتی بود دیگر مثل سابق به پرنده ها رسیدگی نمی کردم. یک ظرف آب مکانیزه ای داشتم که با لولۀ باریک آبی به سقف کُله مرغی وصل بود. هر وقت آبش تمام می‌شد، سبک می شد و بالا می رفت و چون پر می شد، سنگینی اش آن را به پایین می آورد تا مرغ ها بتوانند دوباره آب بیاشامند. تنظیم ظرف بهم خورده و ارتباطش با لوله جدا شده بود. خب من هم دیگر حوصلۀ درست کردن نداشتم ... 👈 گفتند: «صبح بعد از نماز آمدم به مرغها سر بزنم. دیدم زبان بسته ها نه آب دارند و نه غذا. با نخ ماهی گیری چند ساعت تلاش کردم تا ظرف آب را به سقف سه متری کله مرغی نصب کنم تا بالاخره نزدیکی های هشت و نه صبح موفق شدم ظرف آب را درست کنم. کجی کمرم برای این است. بعد دیدم غذا هم ندارند؛ رفتم در آشپزخانه دیدم فقط چند کیلو پیاز هست. همه را با رندۀ ریز، رنده کردم تا پرنده های کوچک هم بی بهره نمانند. قرمزی چشمم هم از این است ... 👈 گفتم: «چرا به خودتون رحم نمی‌کنید؟» نگاهی گذرا به من کردند و گفتند: «چون میخام خدا به تو کنه!» بعد ادامه دادند: «آهِ این طیور رو دست کم نگیریا ! کفالت اینها را تو به دست گرفتی. اینها مثل زن و بچه و . اگر در حالی که خدا اموراتشان را بدست تو داده بهشان رسیدگی نکردی، نفرینت می کنند و خدا هم به این واسطه تو را از رحمتش دور می کند. چطور میتونی سیر و سیراب باشی وقتی این خلایق خدا که بدست تو سپرده شدند گرسنه و تشنه هستند؟» 👈بعد گویی چیزی از ذهنشان رد شده باشد سکوت کردند، چشم و ابرو در هم کشیدند و با حالت گریه ادامه دادند: «مردم هم عیال ما هستند. چطور ماها لقمه از براحتی پایین میره، وقتی خدا کفالت و اداره امور امتی را به دست ما سپرده و ما هرچی گذاشتن جلومون می خوریم انگار نه انگار گرسنه ای هم هست». بعد گفتند: «استغفار کن برای این بی توجهی که داشتی». @jahaannews
🔸چطور لقمه از گلویمان براحتی پایین میره؟! 🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر 🐓 پدر دم صبح به شیراز رسیده بودند. نماز را با هم خواندیم. صبح جمعه بود. ساعت نزدیک ده بود که از جا بلند شدم، دیدم روی زمین جلوی تلویزیون دراز کشیده‌اند و کتاب می‌خوانند و چشمانشان قرمز شده. سلام کردم. خواستند از جا بلند شوند اما کمردرد شدید، مانع شد. دست به میز گرفتند و با حالت دولا به زحمت بلند شدند. به خاطر کمر درد فصلی که یادگار ایام طاغوت بود، نتوانستند کمر راست کنند. کج کج راه افتادند. 🐓 متعجب پرسیدم: «صبح که حالتان خوب بود، یکهو چطور شد؟» گفتند: «به کُلِه مرغی سر زدی؟» گفتم: «نه» گفتند: «برو شیرین‌کاری پدرت را ببین» 🐓 از زمانی که ازدواج کرده بودم، مستأجر و آپارتمان نشین شده بودم. شاید پنج آپارتمان را به فواصل دو سال در میان، جابجا شده بودم. وقتی مادرم مرحوم شد، با اصرار پدر به منزل مادری اسباب‌کشی کردم. خب بعد از قریب ده سال، به خانۀ حیاط‌دار رسیده بودم و خاطرات ایام کودکی ... کُله مرغی که از قدیم، پایین حیاط بود را تعمیر کردم و هفت، هشت تا مرغ و خروس آنجا پرورش می‌دادم. به غیر از آن، مرغ عشق، فنچ، بلبل خرمایی و هر چیزی که ذوق ایام کودکی را در من زنده کند ... واقعا پدر راست می‌گفت: «اگر خانه ای نداشت، اهل خانه ندارند». بگذریم. 🐓 آن محرومیت های گذشته را تماماً در این ایام کوتاه جبران کردم. بعد از مدتی هم از صرافت کار افتادم و دیگر مثل سابق به پرنده‌ها رسیدگی نمی‌کردم. یک ظرف آب مکانیزه‌ای داشتم که با لولۀ باریک آبی به سقف کُله مرغی وصل بود. هر وقت آبش تمام می‌شد، سبک می‌شد و بالا می رفت و چون پر می شد، سنگینی‌اش آن را به پایین می‌آورد تا مرغ‌ها بتوانند دوباره آب بیاشامند. تنظیم ظرف بهم خورده و ارتباطش با لوله جدا شده بود. خب من هم دیگر حوصلۀ درست کردنش را نداشتم ... 🐓 گفتند: «صبح بعد از نماز آمدم به مرغها سر بزنم. دیدم زبان بسته‌ها نه آب دارند و نه غذا. با نخ ماهی‌گیری چند ساعت تلاش کردم تا ظرف آب را به سقف سه متری کله مرغی نصب کنم تا بالاخره نزدیکی‌های هشت و نه صبح موفق شدم ظرف آب را درست کنم. کجی کمرم برای این است. بعد دیدم غذا هم ندارند؛ رفتم در آشپزخانه دیدم فقط چند کیلو پیاز هست. همه را با رندۀ ریز، رنده کردم تا پرنده‌های کوچک هم بی‌بهره نمانند. قرمزی چشمم هم از این است ... 🐓 گفتم: «چرا به خودتون رحم نمی‌کنید؟» نگاهی گذرا به من کردند و گفتند: «چون میخام خدا به تو کنه!». بعد ادامه دادند: «آهِ این طیور رو دست کم نگیریا ! کفالت اینها را تو به دست گرفتی. اینها مثل زن و بچه و عیال تو هستند. اگر در حالی که خدا اموراتشان را بدست تو داده بهشان رسیدگی نکردی، نفرینت می‌کنند و خدا هم به این واسطه تو را از رحمتش دور می‌کند. چطور میتونی سیر و سیراب باشی وقتی این خلایق خدا که بدست تو سپرده شدند گرسنه و تشنه هستند؟» بعد گویی چیزی از ذهنشان رد شده باشد سکوت کردند، چشم و ابرو در هم کشیدند و با حالت گریه ادامه دادند: «مردم هم عیال ما هستند. چطور ماها لقمه از براحتی پایین میره، وقتی خدا کفالت و اداره امور امتی را به دست ما سپرده و ما هرچی گذاشتن جلومون می خوریم انگار نه انگار گرسنه‌ای هم هست» بعد گفتند: «استغفار کن برای این بی‌توجهی که داشتی»