#ســلام_مـولاجـانم 💛
🌼🍃 هر چہ ڪردم بنویسم زتومدح و سخنی
🌼🍃 یا بگویم ز مقام تو ڪہ یابن الحسنی
🌼🍃 این قلم یار نبودو فقط این جملہ نوشت
🌼🍃 پسرحیدر ڪرار تـــــو ارباب منــی
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
هدایت شده از 🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
MonajatShabaniye.mp3
6.99M
بخونیم باهم🎧
صوت زیبای مناجات شعبانیه🍃
#شعبان مبارک باد 🌸
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
آقاجـان❣
کلامم
طعم دلتنگے💔
سکوتم رنگ غم دارد...🥀
به هر در مۍزنم امـا
تو را این قصه کم دارد...🍃
#روزتون_مهدوے 🌼
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج 💚
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
#_پارت_پنجاه_و_هشت #خاک_های_نرم_کوشک✨ • از علاقه ي زیادش به خودم خبر داشتم، رو همین حساب بود که جرأ
#_پارت_پنجاه_و_نه
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
رفت و زود برگشت.هر طور بود قضیه ي عملیات دیشب را براش گفتم. حال او هم غیرطبیعی شده بود.گاه گاهی، بلند و با تعجب می گفت:«االله اکبر!»
وقتی سیر تا پیاز ماجرا را گفتم، ازش پرسیدم:«حالا نظرت چیه؟» عبدالحسین چطوري این چیزها را فهمیده؟»
یکدفعه گریه اش گرفت.گفت:«با اون عشق و اخلاصی که این مرد داره، باید بیشتر از اینها ازش انتظار داشته باشیم؛ اون قطعاً از عالم بالا دستور گرفته.»...
اگر سر آن دستورها برام فاش نشده بود، این قدر حساس نمی شدم. حالا لحظه شماري می کردم که عبدالحسین را هرچه زودتر ببینم.
بین راه به ظریف گفتم:«من تا ته و توي این جریان رو در نیارم، آروم نمی شم.»
گفت: «با هم می ریم ازش میپرسیم.»
گفتم: «نه، شما نباید بیاي؛ من به خلق و خوي فرمانده ام آشناترم، اگر بفهمه شما هم خبر دار شدي، بعید نیست که دیگه اصلاً رازش رو فاش نکنه.»
«راست می گی سید، این طوري بهتره.»
مکثی کرد و ادامه داد:«شما جریان رو می پرسی و ان شاءاالله بعداً به من هم می گی.»...
همین که رسیدیم پشت دژ خودمان، یکراست رفتم سراغش. تو سنگر فرماندهی گردان، تک و تنها نشسته بود و انگار انتظار مرا می کشید. از نتیجه ي کار پرسید.زود جوابی سر هم کردم و به اش گفتم. جلوش نشستم و مهلت حرف دیگري ندادم.بی مقدمه پرسیدم: «جریان دیشب چی بود؟»
طفره رفت. قرص و محکم گفتم:«تا نگی، از جام تکون نمی خورم، یعنی اصلا آروم و قرار نمی گیرم.»
می دانستم رو حساب سید بودنم هم که شده، روم را زمین نمی زند.کم کم اصرار من کار خودش را کرد.یکدفعه چشمهاش خیس اشک شد.به ناله گفت: «باشه، برات می گم.»
انگار دنیایی را به ام دادند. فکر می کردم یکسري اسرار ازلی و ابدي می خواهد برام فاش شود. حس عجیبی داشتم.
وقتی شروع به تعریف ماجرا کرد، خیره ي صورت نورانی اش شده بودم. حال و هوایش آدم را یاد آسمان، و یاد بهشت می انداخت.می شد معنی از خود بیخود شدن را فهمید. با لحن غمناکی گفت:
«موقعی که عملیات لو رفت و تو اون شرایط گیر افتادیم، حسابی قطع امید کردم. شما هم که نگفتی برگردیم،
ناامیدي ام بیشتر شد و واقعا عقلم به جایی نرسید. تنها راه امیدي که مانده بود، توسل به «واسطه هاي فیض الهی»
بود. تو همان حال و هوا، صورتم را گذاشتم رو خاکها و متوسل شدم به خانم حضرت فاطمه ي زهرا (سلام الله
علیها).
چشمهام را بستم و چند دقیقه اي با حضرت راز و نیاز کردم.حقیقتاً حال خودم را نمی فهمیدم. حس می کردم که اشکهام تند و تند دارند می ریزند.با تمام وجود می خواستم که راهی پیش پاي ما بگذارند و از این مخمصه و
مخمصه هاي بعدي، که در نتیجه ي شکست در این عملیات دامنمان را می گرفت، نجاتمان دهند.
تو همان اوضاع، صداي خانمی به گوش رسید؛ صدایی ملکوتی که هزار جان تازه به آدم می بخشید. به من فرمود:
«فرمانده!»
یعنی آن خانم، به همین لفظ فرمانده صدام زدند و فرمودند: «این طور وقتها که به ما متوسل می شوید، ما هم از
شما دستگیري می کنیم، ناراحت نباش.»
لرز عجیبی تو صداي عبدالحسین افتاده بود.چشمهاش باز پر اشک شد.
«چیزهایی را که دیشب به تو گفتم که برو سمت راست و برو کجا، همه اش از طرف همان خانم بود.بعد من با
التماس گفتم:«یا فاطمه ي زهرا(س)، اگر شما هستید، پس چرا خودتان رانشان نمی دهید؟!»
فرمود: «الان وقت این حرفها نیست، واجبتر این است که بروي وظیفه ات را انجام بدهی.»
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
🍃ادامه دارد....
لطفا فقط با ذکر #آیدی_کانال و #نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
#_پارت_پنجاه_و_نه #خاک_های_نرم_کوشک✨ • رفت و زود برگشت.هر طور بود قضیه ي عملیات دیشب را براش گفتم.
#_پارت_شصت
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
عبدالحسین نتوانست جلوي خودش را بگیرد. با صداي بلند زد زیر گریه. بعد که آرام شد، آهی از ته دل کشید و گفت: «اگر اون لحظه زمین رو نگاه می کردي، خاکهاي زیر صورتم گل شده بود، از شدت گریه اي که کرده بودم.»...
حالش که طبیعی شد، گفت:«این قضیه رو به هیچ کس نگی.»
گفتم: «مرد حسابی من الآن که با ظریف رفته بودم جلو وموقعیت عملیات رو دیدیم، یقین کردیم که شما از هر جا
بوده دستور گرفتی، فهمیدم که اون حرفها مال خودت نبوده.»
پرسید: «مگه چی دیدین؟»
هرچه را دیده بودم، موبه مو براش تعریف کردم. گفت: «من خاطر جمع بودم که از جاي درستی راهنمایی شدم.»
خبر آن عملیات مثل توپ توي منطقه صدا کرد.خیلی زود خبرش به پشت جبهه هم رسید.
یادم هست همان روز چند تا خبرنگار و چند تا از فرماندهان رده بالا آمدند سراغ عبدالحسین. سؤال همه یکی بود.
«آقاي برونسی شما چطور این همه تانک و نیرو رو منهدم کردید، اون هم با کمترین تلفات؟!»
خونسرد و راحت جواب داد: «من هیچ کاره بودم، برین از بسیجی ها و از فرمانده ي اصلی اونها سؤال کنید.»
گفتند: «ما از بسیجی ها پرسیدیم، گفتند:همه کاره ي عملیات آقاي برونسی بوده.»
خندید و گفت: «اونها شکسته نفسی کردن.»
اصرارشان به جایی نرسید. عبدالحسین حتی یک کلمه هم نگفت؛ نه آن جا، هیچ جاي دیگر هم راز آن عملیات را فاش نکرد.
حتی آقاي غلامپور از قرار گاه کربلا آمد که:«رمز موفقیت شما چی بود؟»
تنها جوابی که عبدالحسین داد، این بود: «رمز موفقیت ما،کمک به عنایت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم
السلام) بود و امدادهاي غیبی.»
خدا رحمتش کند، تو تمام مدتی که توفیق همراهی او را داشتم، عقیده اي داشت که هیچ وقت عوض نشد؛همیشه
درباره ي امدادهاي غیبی می گفت: «به هیچ کس نگو این چیزها رو، چکار داري به این حرفها؟»
بعدش می گفت:«اگر هم خواستی این اسرار را فاش کنی و براي کسی بگویی، براي آینده ها بگو، نه حالا.»
گویا از شهید نشدن و از زنده ماندن من خبر داشت؛ و خبر داشت که این خاطرات براي عبرت آیندگان، دردل
تاریخ ضبط خواهد شد.
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
🍃ادامه دارد....
لطفا فقط با ذکر #آیدی_کانال و #نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
هدایت شده از 🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
قرار هر شبمون....🌼
قرائت #دعای_فرج
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد! .....
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد🕊
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
به امید حکومت جهانی حضرت ولی عصر(عج)🕋🌍🌸
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
هدایت شده از 🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد...
یـٰااُمٰاهْ ••🍃
#سلامروزتونمعطربهناماھلبیت 💛.•
◈اے قیام ڪنندهٔ بـہ حق
جہــاڹ انتظار
قدومت را ميڪشد❥
چشمماڹ را
بہ دیده وصاڸ روشڹ ڪڹ
اے روشڹ تر از هرروشنایي✨
#روزتون_مهدوے 🌼
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج 💚
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
هدایت شده از 🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
MonajatShabaniye.mp3
6.99M
بخونیم باهم🎧
صوت زیبای مناجات شعبانیه🍃
#شعبان مبارک باد 🌸
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
هدایت شده از •°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
عیدتوݩمبارڪ🎊
یہ سر بریم عید دیدنے🍃✨↯
بر و بچه های:
مطهره
@motahare313yar
حرف حساب
@harfehessab
پروانه های مهدی
@parvanehaymahdi
و در آخر خودمون:)🌱⇩
نجــوا؎نـوࢪ
@najvaye_noorr
...
استاد شهید مرتضی مطهری :
چه معنی کنم #شهید را؟!
اگر شور یک عارفِ عاشقِ پروردگار را با
منطق یک نفر مصلح با همدیگر ترکیب کنید از آنها "منطق شهید" در می آید....
+پیام امام خمینی ره در وصف
شهید مطهری ره روی سنگ مزارشون حک شده!!
قم حرمحضرتمعصومهع
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
خواب بودم
سخن عشق تو
بیدارم کردم....
🔴امان از خواب غفلت....!!
#مناجات
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
میگفت:
شهید که باشی یک بار مرگ را تجربه میکنی
مادر شهید که باشی هر روز
مادر شهید مفقود الاثر هر ثانیه....
#شهیدانه`
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
#_پارت_شصت #خاک_های_نرم_کوشک✨ • عبدالحسین نتوانست جلوي خودش را بگیرد. با صداي بلند زد زیر گریه. بعد
#_پارت_شصت_و_یک
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
فرماندهی، بی لطف
ابوالحسن برونسی🖊_____
(این خاطره نقل قول است از زبان برادر شهید)
یک روز تو منطقه جلسه داشتیم.چند تا از فرماندهان رده بالا هم آمده بودند. بعد از مقدماتی، یکی شان به عبدالحسین گفت: «حاجی برات خوابهایی دیدیم.»
عبدالحسین لبخندي زد و آرام گفت:«خیره ان شاءاالله»
گفت: «ان شاءاالله.»
بعد مکثی کرد و ادامه داد:«با پیشنهاد ما و تأیید مستقیم فرمانده ي لشگر، شما از این به بعد فرمانده ي گردان
عبداالله هستید.»
یکی دیگرشان گفت:«حکم فرماندهی هم آماده است.»
خیره ي عبدالحسین شدم. به خلاف انتظارم، هیچ اثري از خوشحالی تو چهره اش نبود.برگه ي حکم فرماندهی را به طرفش دراز کردند، نگرفت! گفت: «فرماندهی گروهانش از سر من زیاده، چه برسه به گردان!»
«این حرفها چیه می زنی حاجی؟!»
ناراحت و دمغ گفت: «مگر امام نهم ما چقدر عمر کردند؟»
همه ساکت بودند.انگار هیچ کس منظورش را نگرفت. خودش گفت: «حضرت تو سن جوانی شهید شدن، حالا من با این سن چهل و دو سال، تازه بیام فرمانده ي گردان بشم؟»
«به هر حال، این حکم از طرف بالا ابلاغ شده و شما هم موظفی به قبول کردن.»
از جاش بلند شد. با لحن گلایه داري گفت: «نه بابا جان! دور ما رو خط بکشین، این چیزها، هم ظرفیت می خواد، هم لیاقت که من ندارم.»
از جلسه زد بیرون.
آن روز، هرچه به اش گفتیم و گفتند که مسؤولیت گردان عبداالله را قبول کند، فایده اي نداشت که نداشت.
روز بعد ولی، کاري کرد که همه مات و مبهوت شدند.
صبح زود رفته بود مقر تیپ و به فرمانده گفته بود:«چیزي رو که دیروز گفتین، قبول می کنم.»
کسی، دیگر حتی فکرش را هم نمی کرد که او این کار را قبول کند. شاید براي همین، فرمانده پرسیده بود: «چی
رو؟»
«مسؤولیت گردان عبداالله رو.»...
جلوي نگاههاي بزرگ شده ي دیگران، عبدالحسین به عنوان فرمانده ي همان گردان معرفی شد.
حدس می زدیم باید سري توي کار باشد، و گرنه او به این سادگی زیر بار نمی رفت. بالاخره هم یک روز توي مسجد، بعد از اصرار زیاد ما، پرده از رازش برداشت. گفت: «همون شب خواب دیدم که خدمت امام زمان (سلام الله
علیه)رسیدم.حضرت خیلی لطف کردند و فرمایشاتی داشتند؛ بعد دستی به سرم کشیدند و با آن جمال ملکوتی و با
لحنی که هوش و دل آدم رو می برد، فرمودند:«شما می توانی فرمانده ي تیپ هم بشوي.»...
خدا رحمتش کند، همین اطاعت محضش هم بود که آن عجایب و شگفتیها را در زندگی او رقم زد.
یادم هست که آخر وصیتنامه اش نوشته بود:اگر مقامی هم قبول کردم، به خاطر این بود که گفتند: واجب شرعی است؛ وگرنه، فرماندهی براي من لطفی نداشت.
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
لطفا فقط با ذکر #آیدی_کانال و #نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
#_پارت_شصت_و_یک #خاک_های_نرم_کوشک✨ • فرماندهی، بی لطف ابوالحسن برونسی🖊_____ (این خاطره نقل قول اس
#_پارت_شصت_و_دو
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
فانوس
سید کاظم حسینی🖊______
قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود.تو منطقه ي دشت عباس، سایت چهار، چادرها را زدیم و تیپ مستقر شد.
آن موقع عبدالحسین، فرمانده ي گردان ما بود. با او وچند تا دیگر از بچه ها تو چادر فرماندهی نشسته بودیم.
یکدفعه پارچه ي جلوي چادر کنار رفت و مسؤول تدارکات تیپ آمد تو. یک چراغ توري تر و تمیز دستش بود. سلام
کرد و گفت:«به هر چادر فرماندهی، یکی از این چراغ توري ها دادیم؛این هم سهم شماست.»
یکی از بچه ها رفت جلو. تشکر کرد و چراغ را گرفت. او خداحافظی کرد و از چادر زد بیرون.آقاي تُنی، مسئول تدارکات گردان، سریع بلند شد. گفت: «از این بهتر نمی شد.»
چراغ را گرفت. رفت وسط چادر. به خلاف سن بالا و محاسن سفیدش، فرز کار می کرد. با زحمت زیاد، یک آویز براي سقف درست کرد. حاجی گوشه ي چادر نشسته بود. داشت چفیه اش را بین دوتا دستش می چرخاند و همین طور میخ آقاي تنی بود.
پیرمرد، تور چراغ را باد کرد.جعبه ي کبریت را از جیبش بیرون آورد و چراغ را روشنش کرد. خواست آویزانش کند
که عبدالحسین به حرف آمد.
«نبند حاجی.»
آقاي تنی برگشت رو به او. با تعجب پرسید: «براي چی؟!»
عبدالحسین به کنارش اشاره کرد و گفت: «بگذارش این جا.»
حاجی تنی زود رفت رو کرسی قضاوت. گفت: «تا اون جا که نورش می رسه حاج آقا، حتماً که نباید کنار دستتون
باشه.»
حاجی لبخند زد و گفت: «نه، بیار کارش دارم.»
چراغ را گذاشت کنار حاجی.او هم خاموشش نکرد. همه مانده بودیم که می خواهد چکار کند.
صداي اذان مغرب بلند شد. چراغ را همان طور روشن برداشت و از چادر رفت بیرون، ما هم دنبالش. یکی، دو نفر پرسیدند: «می خواي چکار کنی حاج آقا؟»
گفت: «بیاین تا ببینین.»
رفتیم تو چادري که براي نماز خانه ي گردان زده بودند. به آقاي تنی گفت: «حالا فانوس این جا رو باز کن و جاش
این چراغ توري رو ببند.»
تازه فهمیدیم چی به چی است. تنی سریع کار را ردیف کرد. حالا نماز خانه مثل روز، روشن شده بود.
حاجی، مسؤول چادر را صدا زد. صورتش را بوسید و گفت: «این چراغ مال بیت الماله، خیلی باید مواظبش باشی،یکوقت کسی بهش دست نزنه که تورش می ریزه.»
ظرافتها و طرز کار چراغ را قشنگ، مو به مو براش توضیح داد.بعد هم رو کرد به ما و گفت: این چراغ دیگه مال نماز
خونه شد.»
بعد از نماز، فانوس را برداشتیم و بردیم چادر فرماندهی. حالا به جاي چراغ توري فانوس داشتیم، مثل بقیه ي چادرهاي گردان.
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
لطفا فقط با ذکر #آیدی_کانال و #نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
هدایت شده از 🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
قرار هر شبمون....🌼
قرائت #دعای_فرج
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد! .....
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد🕊
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
به امید حکومت جهانی حضرت ولی عصر(عج)🕋🌍🌸
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
هدایت شده از 🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد...
یـٰااُمٰاهْ ••🍃
#سلامروزتونمعطربهنامامامرضا"(؏)"💛.•
یڪ سلامم را اگر
پاسخ بگویے میرومღ
لذتش را با تمام
شہـر قسمٺ میڪنم.😍
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج 💚
#روزتون_مهدوے 🌼🍃
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
هدایت شده از 🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
MonajatShabaniye.mp3
6.99M
بخونیم باهم🎧
صوت زیبای مناجات شعبانیه🍃
#شعبان مبارک باد 🌸
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻