eitaa logo
•°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
45 دنبال‌کننده
279 عکس
22 ویدیو
2 فایل
یانورَڪُلِّ‌نور...! :)☀️ تا‌ ڪه‌ آید‌ بھـ‌ جهان‌ عشق‌ و امید آورد‌ او بگذرد دوره غــم دورِ جدید آورد اوツ¹³⁹⁹.¹¹.²⁹ • . شࢪایط ٺبادل وکپے کانال رو بخونید⇩⇩ @sharayetnajvaye_noorr جهٺ انٺقاد وپیشنهاد در خدمٺم⇩⇩ https://harfeto.timefriend.net/16139831742585
مشاهده در ایتا
دانلود
...💙🌺... . جــانم‌ ♥ عالم همه مبهوت تماشای حسین است هرچند حسین است تو را محو تماشا |سیدحمیدرضابرقعی| (علیه‌السلام)مبارکـــــــــ😍😍 . ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
12_Helali-Milade_Hazrate_Ali_Akbar1396-002_(www.rasekhoon.net) (1).mp3
5.13M
مژده‌ای‌دل‌ڪہ‌مسیحا‌پسرۍآمده‌است بھرِارباب؛چـہ‌قرص‌ِقمرۍآمده‌است(: یابن‌النّور‌‌یابن‌العشق‌ مولانا‌علی‌اکبر 🧡'' . ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
🐾👤 . 📚 امیرالمؤمنین (علیه السلام) هنگامى كه عقل كامل گردد🍀 سخن كم مى شود🌿 (إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ، نَقَصَ الْكَلَامُ) حکمت 71 نهج البلاغه📚 . ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
⭕️میدونی بهترین تک تیرانداز تاریخ کیه؟ 🤔 الان بزن شبکه³ داره روایت زندگیشو میگه⇧⇧ 🎥سینمایی تک تیرانداز ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
•♥️👤• | '👤‌حاج‌آقا‌ : هر معتاد حداقل سالے یک نفر رو با خودش همراه میکنه.. شمای مسلمون‌ مسجدی سالے چند نفر رو مسلمونِ مسجدی میکنے...؟! ' | …📿… . ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💙🍃 . یــااباصــالح💚 رفتــه‌ای ازبــرمــا چشـم‌به‌راهیــم بیــــــا💔 . ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
MonajatShabaniye.mp3
6.99M
بخونیم باهم🎧 صوت زیبای مناجات شعبانیه🍃 مبارک باد 🌸 ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
🍀🌻 . مردم هرچی میخواهند بگویند ... فـدای ســـر مـولامون اُمُّل بودن جسارت میخواد... 👈 اینکه وسط یه عده بی نماز، نماز بخونی!! 👈 اینکه وسط یه عده بی حجاب ،تو گرمای تابستون حجاب داشته باشی!! 👈 اینکه حد و حدود مَحرم و نامحرم و رعایت کنی!! 👈اینکه به جای آهنگ و ترانه ، قرآن گوش کنی!! 🔺 ناراحت نباش خواهر و برادرم 👈 دوره آخر الزمان است به خودت افتخار کن، 👌تو خاصـے 👌تو فـرزند زهرایـے 👌تـوشــیـعـه عـلی هـسـتـے 👌تـو مـنـتـظــر فـرجــے 👌تـو گـریه کـنـه حـسـیـنـے نــه اُمُّــــــــــل برسد به دست تمام برادران و خواهران محجبه و با ایمان: 💥بگذار تمام دنیا بد وبیراه بگویند! 👌به خودت... 👌به محاسنت... 👌به چادرت... 👌به مذهبی بودنت... 👌به دینداریت... شنیدنش می ارزد به یک لبخند رضایت امام زمانت 📌گذشت آن زمان که نفت را طلای سیاه میگفتند. 👈این روزها طلا تویی و سیاه هم چادر زنان جامعه ماست... 👌 طعنه ها دلسردت نکند. ✔️ باافتخار قدم بزن خواهرم... ✔️ با افتخار قدم بزن برادرم... . ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
🌻🌙 . 🍃فَرِحينَ بِـما آتاهُم الله مِن فَضله وَ یَستَبشِرون🍃 به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند.😍 ♥ . ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
#_پارت_شصت_و_دو #خاک_های_نرم_کوشک✨ • فانوس سید کاظم حسینی🖊______ قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود
✨ • لطف امام هشتم، سلام الله علیه😢 مجید اخوان🖊 ____ تو عملیات خیبر ترکش خوردم. پام بد جوري مجروح شد.فرستادنم عقب و از آن جا هم منتقل شدم مشهد مقدس. چند روز بعد، از بیمارستان رفتم خانه. همان روز فهمیدم حاجی برونسی، چهار روز آمده مرخصی. یقین داشتم سراغ من هم می آید. تو مرخصی ها کارش همین بود؛ به تمام بچه هاي مجروح، و از خانواده ي شهدا سر می زد. اینها را می دانستم. ولی نمی دانستم هنوز از گرد راه نرسیده، بیاید سراغم. آن وقتها خانه ي ما خیابان ضد بود. وقتی وارد اتاق شد، قیافه اش بشاش بود و خندان. سلام و احوالپرسی کردیم. با خنده گفتم: «حاج آقا، شما چهار روز مرخصی داري، باز دوره افتادي خونه ي بچه هایی که تو عملیات زخمی شدن:» گفت: «من اصلاً به خاطر همین اومدم، کار دیگه اي ندارم این جا.» فکر کردم شاید شوخی می کند. مرد گفتم: «پس خانواده چی؟» «خانواده رو من سپردم به امام هشتم (سلام الله علیه)، عیالمان هم که ماشاءاالله مثل شیر ایستاده.» گفتم: «اگر جسارت نباشه، شما هم تو این زمینه تکلیفی دارین.» تو جاش کمی جابجا شد. صورتش را آورد نزدیکتر. راست تو چشمهام نگاه کرد و گفت: «می دونی اخوان، یک چیزي برام خیلی عجیبه.» «چی؟» «من وقتی که می آم مرخصی، تا پا می گذارم تو خونه، مشکلات شروع می شه؛ یکی مریض می شه، یکی چونه اش می شکنه، اون یکی دستش از بند در می ره،... همین طور دردسر پشت دردسر.ولی از خونه که می آم بیرون، دیگه خبري نیست، همه چی آروم می شه.» لبخند زد. ادامه داد: «طوري شده که همسرم می گه: «عبدالحسین، نمی شه شما هم مرخصی نیاي!» زدیم زیر خنده.آخر حرفش تکه اصلی را گفت: «اصلاً آقا به من ثابت شده که حافظ خانواده ام کس دیگري هست؛ چون وقتی می رم تو خونه، مشکلات شروع می شه، وقتی می آم جبهه، هیچ مشکلی ندارن.»... حالا سالها از آن روز می گذرد.بعد از شهادتش، معنی حرفش را بهتر فهمیدم. همسرش تو یک خانه ي محقر و با حقوقی ناچیز، هشت تا بچه ي قدو نیم قد را بزرگ کرد، خودش داستان مفصلی دارد. بچه ها، یکی از یکی با تربیت تر. دوتا را فرستاد دانشگاه، دو تا از پسرها را هم داماد کرد.بقیه شان هم با درسها و نمره هاي خوب دارند ادامه‌ي تحصیل می دهند. خدا رحمتش کند، از لطف امام هشتم (سلام االله علیه) به خانواده اش، خاطر جمع بود. ........................................... ✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋 لطفا فقط با ذکر و کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست.... حواست باشه مومن⛔️ ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
•°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
#_پارت_شصت_و_سه #خاک_های_نرم_کوشک✨ • لطف امام هشتم، سلام الله علیه😢 مجید اخوان🖊 ____ تو عملیات خی
✨ • یک قطره اشک💧 همسر شهید🖊________ صداي زنگ خانه بلند شد. چادرم را سرکشیدم ورفتم دم در. چشمم افتاد به دو، سه تا از بچه هاي سپاه. چند باري با عبدالحسین آمده بودند خانه. سلام کردند.«سلام، بفرمایین، امري بود؟» «ببخشین حاج خانم، لطفاً شناسنامه ي آقاي برونسی رو بیارین.» خواستشان بی مقدمه بود و مهم. همان طور که سرم پایین بود، تعجب زده پرسیدم: «براي چی؟» «ان شاءالله قراره ایشون مشرف بشن مکه.» «مکه؟!»😳 یکی شان گفت: «بله حاج خانم، آقاي برونسی تو این عملیات شاهکار کردن و خیلی غنیمت گرفتن، براي همین هم از طرف شخص حضرت امام، می خوان بفرستنشون مکه، تشویقی.» خوشحالی ام را تو صدام ریختم و زود پرسیدم: «خودشون خبردارن؟»😳 «نه، ما می خوایم کارهاشون رو بکنیم که از تهران برن مکه.» زود رفتم تو وشناسنامه اش را آوردم. گرفتند، خداحافظی کردند و رفتند. دو روز بعد شناسنامه را آورند و گفتند: «الحمداالله همه ي کارها جور شد.» یکی شان بسته اي داد به ام. «چیه؟» «لباس احرام آقاي برونسیه.» قضیه ظاهراً جدي شده بود.گفتم: «خوب ایشون که هنوز جبهه هستن!» «وقتش بشه، خودشون میان مشهد.» وقتی رفتند، آمدم تو. نفسی تازه نکرده بودم، باز زنگ زدند. «دیگه کیه؟!» رفتم دم در. زن همسایه بود. «زود بیا که تلفن داري.» «کیه؟» «آقاي برونسی.» نفهمیدم چطور خودم را رساندم پاي تلفن. گوشی را برداشتم. سلام کرده و نکرده، جریان را بهش گفتم. با صداي بلند خندید. 😂😂گفت: «مکه کجا؟ ما کجا؟» فکر کردم دارد شوخی می کند. کمی بعد فهمیدم نه، واقعاً خبر ندارد. به خنده گفتم: «شما کجاي کار هستین؟ تا حتی لباس احرام هم براتون خریدن.» «نه حاج خانم، ما مکه اي نیستیم.» بالاخره هم باور نکرد، شاید هم کرد، ولی خودش را، به قول خودش، لایق نمی دانست. دو روزمانده به حرکتش، آمد. روز بعد خداحافظی کرد و رفت تهران. از آن جا هم مشرف شد حج. قبل از رفتنش پرسیدم: «کی بر می گردین؟» گفت: «ان شاءالله اگر به سلامتی برسم تهران، زنگ می زنم خونه ي همسایه و بهتون می گم.» دو، سه روز بعد، برادر خودش و برادر من آمدند خانه. گفتم: «خوبه وقتی آقاي برونسی برگشتن، براشون دست و پایی بکنیم.» برادرش خندید.گفت:«من گوسفندش رو هم خریدم، تازه یک گوسفند هم داداش خودتون خریده.»... خودم هم از همان روز دست به کار شدم. به قول معروف، دیگر سنگ تمام گذاشتیم.حتی بند و بساط بستن یک طاق نصرت را هم جور کردیم. گفتیم: «وقتی از تهران زنگ زد، سریع سرکوچه می بندیمش.» همه ي کارها روبه‌راه شد.یک روز رفتم پیش مادرم که خانه اش نزدیک خودمان بود.گرم صحبت بودیم. یکدفعه یکی از همسایه ها، در نزده، دوید تو! نگاهش هیجان زده بود. «چه خبره؟!» «بدو که آقاي برونسی از مکه اومدن.» «نه!»😳 ........................................... ✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋 🍃ادامه دارد.... لطفا فقط با ذکر و کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست.... حواست باشه مومن⛔️ ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•Sleep🌙• . تایم خاموشی:) +رفیق... در "فضای‌مجازی" نبرد سنگین شده ‏امروزه هر کسی یک گوشی دارد مانند کسی است کھ سلاحی در دست داره؛ پس باید بداند کھ چگونه از این سلاح استفاده کند و چھ چیزی را با آن "هدف" بگیرد :)🌱... . 🌙 💗 🦋 . ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
•🖐🏻🙂• . :) مثــل‌هــرشب...🌚✨ همگـــے‌بــاهم‌دعـــای‌فــرج‌رو‌میــخونیمــ💛 بہ‌امیــدفــرج‌نــور‌چشممـــون😍 اگرهمگی‌یکدل‌ویکصدابراےظهوردعاکنیم... ان‌شاءالله‌ظہــورمحقق‌خواهدشد ...|✋🏻📿| . (عــج): ✨بِسْمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ✨ •🦋اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا🦋• الّلهُم‌صَلِّ‌علی‌محمَّدوَ آلِ‌محمَّدوعجِّل‌فرجهُم ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
🎧 ●━━━━━━─────── ⇆ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ . عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا میلیوݧ‌ها دعا خوندھ بشہ🌿 . 🌙 🙂🖐🏻 ‌••‌• ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🍃 . مــهدی‌جـان! تمـام قافیه هایم فدای آمدنت بیا ردیف کن این روزهای درهم را ... (اللهم‌صل‌علی‌محمد‌و آل‌محمدوعجـل‌فرجهم) . ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
💎💍 . ‌همسفرتابھشت🌺🍃‌ سعی کنید از اول، زندگی را سادہ و ہی‌تشریفات شروع کنید. ‌ تشریفات هیچ ارزشی پیش خدا ندارد. ارزش در و است... عاشقانه‌مذهبــے . ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
⭕️ روحانی(صبح شنبه): به نظر من پیک کرونا پایان یافته است/مادرمقایسه باجهان شرایط مناسبی داریم/مردم سنگ تمام گذاشتند/مسئولین هم کم نگذاشتند 🔺🔻5دقیقه بعد،سخنگوی ستادکرونا: باآغازسفرها،دراکثراستانها ابتلابه کروناافزایش یافته/میزان رعایت پروتکلها به۵۶%کاهش یافته/شهرهای قرمزاز9به23رسیده :|| یعنی سرمو کدوم دیوار بزنم😐👇🏻 eitaa.com/najvaye_noorr
عاشقان وقت وضو شد میل دریا می‌کنیم آسمان را در کف سجاده پیدا می‌کنیم در این لحظه‌های معنوی شهداء را در نمازمان یاد کنیم و با عمل به وصیت‌هایشان دل امام زمان را شاد کنیم 😇🤲🏻 ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
#_پارت_شصت_و_چهار #خاک_های_نرم_کوشک✨ • یک قطره اشک💧 همسر شهید🖊________ صداي زنگ خانه بلند شد. چاد
✨ • از تعجب یکه اي خوردم.گفت: «باور کن برگشته، الان تو خونه است.» نفهمیدم چطور چادر سر کردم. دمپایی ها را پا کرده و نکرده، دویدم طرف خانه. تو که رفتم، دیدم بله، با دو تا حاجی دیگر، کنار اتاق نشسته است. روي لبش لبخند بود. مادرم هم رسید. بچه ها، و کم کم برادرش و بقیه هم آمدند.با همه روبوسی کرد و احوالپرسی. خنده از لبش نمی رفت. با دلخوري به اش گفتم: «براي چی بی سرو صدا اومدین؟!» بقیه هم انگار تازه فهمیدند چی شده. شروع کردند به اعتراض. گفت: «اصلا ناراحت نباشین، فردا صبح زود ان‌شاءالله می خوام مشرف بشم حرم. وقتی برگشتم، هر کار دلتون خواست، بکنید.» دلخورتر شدم.رو کردم به برادرم. با ناراحتی گفتم: «شما چرا همین جور وایستادي؟» «چکار کنم آبجی؟» «اقلاً برین یکی از گوسفندها رو بیارین سر ببرین.» به شوخی گفت: «من الان این جا خودم رو می کشم و گوسفند رو نه، حال آقا خیلی ضد حال زد به ما.» «گفت که، من فردا صبح مشرف می شم حرم، شما طاق ببندید، گوسفند بکشید، خلاصه هر کار دارید، بکنید.» حرصم در آمده بود.گفتم:«الان کارتون خیلی اشتباه بود، مردم فکر می کنن ما چون نمی خواستیم خرج بدیم و از کسی پذیرایی کنیم، شما بی سرو صدا اومدین.» «شما ناراحت نباشین، تا فردا صبح.» صبح فردا، دم اذان آماده ي رفتن شد. گفت: «اصلاً نمی خواد دستپاچه بشین، ما سه نفري مشرف می شیم حرم و تا ساعت ده نمی آیم.» از خانه رفتندبیرون.دیگر خاطر جمع بودم ساعت ده می آیند... بچه ها هنوز از خواب بیدار نشده بودند. فکر آماده کردن صبحانه بودم، یکدفعه در زدند. رفتم دیدم هر سه تاشان برگشتند! «شما که گفتین ساعت ده می آین؟» چیزي نگفت. آن دو نفر حاجی رفتند توي خانه. من هم خواستم بروم، صدام زد. «بیا این جا کارت دارم.» رفتم.نگام کرد. گفت: «شما که میخواین طاق ببندین، مگر من رفتم اسم عوض کنم؟» چیزي نگفتم. دنبال حرفش را گرفت. «حالا خدا خواسته مشرف شدم مکه و مدینه، نرفتم که اسم عوض کنم، رفتم زیارت، توفیقی بوده نصیب شده.» دقیق شد تو صورتم. گفت: «خوب گوش بده ببین چی می خوام بگم؛ من یک بسیجی ام، فرض کن که تو جبهه، چند نفري هم زیر دست من بودند،مثل همین شهید صداقت و شهداي دیگه؛ خودت رو بگذار جاي همسر اونا که یک کسی با شرایطی که گفتم، رفته مکه و برگشته، حالا هم طاق بسته؛ شما از اون جا رد بشی، با خودت چی می گی؟ اون هم تازه با چند تا بچه ي کوچیک؟» باز چیزي نگفتم. پرسید: «نمی گی:ها، شوهر ما رو کشتن، خودشون اومدن رفتن مکه، همین رو نمی گی؟» ساکت بودم. قسمم داد جوابش را بدهم. و راست هم بگویم.سرم را انداختم پایین. کمی فکر کردم. آهسته گفتم:«شما درست می گی.» انگار گرم شد.گفت:«اگر یک قطره اشک از چشم یتیم بریزه، می دونی خدا با من چیکار می کنه زن؟!طاق بستن یعنی چی؟ مراسم چیه؟» وقتی دید قانع شدم، گفت:«حالا هر کس می خواد بیاد خونه ي ما قدمش رو چشمهامون، ما خیلی هم خوب ازشون پذیرایی می کنیم»... تا سه روز مهمانها همین طور می آمدند و می رفتند.ما هم پذیرایی می کردیم. بعد از سه روز، گوسفندها را هم کشتند، خرج دادند و همه را دعوت کردند. تو این مدت، جالب تر از همه این بود که هر کس می آمد خانه مان، تازه می فهمید حاج آقا رفتند مدینه و مکه. ........................................... ✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋 لطفا فقط با ذکر و کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست.... حواست باشه مومن⛔️ ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
•°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
#_پارت_شصت_و_پنج #خاک_های_نرم_کوشک✨ • از تعجب یکه اي خوردم.گفت: «باور کن برگشته، الان تو خونه است.»
✨ • هزینه ي سفر حج💵 صادق جلالی🖊_____ رفته بود مکه.وقتی برگشت، با همسرم رفتیم دیدنش. خانه شان آن موقع، درکوي طلاب بود. قبل از این که وارد بشویم، توي راهروچشمم افتاد به یک تلویزیون رنگی، با کارتن و بند و بساط دیگرش. بعد از احوالپرسی و چاق سلامتی، صبحت کشید به سفر حج او، و اینکه چه کارهایی کرده و چه آورده و چه نیاورده.می خواستم از تلویزیون رنگی سؤال کنم، اتفاقاً خودش گفت: «از وسایلی که حق خریدنش رو داشتم، فقط یک تلویزیون رنگی آوردم.» گفتم: «ان شاءاالله که مبارك باشه و سالهاي سال براتون عمر کنه.» خنده ي معنی داري کرد و گفت:«اون رو براي استفاده ي شخصی نیاوردم.» «پس براي چی آوردین؟» «آوردم که بفروشم و فکر می کنم شما هم مشتري خوبی باشی آقا صادق.» «چرا بفروشین حاج آقا؟» گفت: «راستش من براي این زیارت حجی که رفتم، یک حساب دقیقی کردم، دیدم کل خرجی که سپاه براي من کرده شانزده هزار تومان شده.» مکث کرد.ادامه داد: «حالا هم می خوام این تلویزیون رو به همون قیمت بفروشم که پولش رو بدم تا خداي نکرده مدیون بیت المال نباشم.» ساکت شد. انگار به چیزي فکر کرد که باز خودش به حرف آمد و گفت: «از تو بازار هم خبر ندارم که قیمت اینا چند هست.» مانده بودم چه بگویم.بعد از کمی بالا و پایین کردن مطلب، گفتم:«امتحانش کردین حاج آقا؟» «صحیح و سالمه.» گفتم: «من تلویزیون رو می خوام، ولی تو بازار اگر قیمتش بیشتر باشه چی؟» گفت:«اگر بیشتر بود که نوش جان تو،؛ اگر هم کمتر بود که دیگه از ما راضی باش.»... تلویزیون را با هم معامله کردیم به همان قیمت شانزده هزار تومان. پولش را هم دو دستی تقدیم کردم به سپاه، بابت خرج و مخارج سفر حجش. الان سالها از آن جریان می گذرد.هنوز که هنوز است، گاهی همسرم از آن خاطره یاد می کند و از حساسیت زیاد شهید برونسی، نسبت به بیت المال. ........................................... ✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋 لطفا فقط با ذکر و کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست.... حواست باشه مومن⛔️ ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr|🌓|