🌙🌠
.
#مهمتریناعمالنیمهشعبان😍
🌼
تولد امام زمانمونه ها☘😌
🌸
حتما تا جایی که میتونیم برا شادی دل امام زمانمون انجام بدیم و برا هرکس که محبت آقا در دلشه بفرستیم😍❤️💜
#ميلاد_امام_زمان
#نيمه_شعبان
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
🌸🌺
.
برای ظهور مولایمان دعا کنیم🌱🌸
ظهور خیلی نزدیکه🌼
#اللهمعجللولیکالفرج 🌿
.
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
•°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
#_پارت_شصت_و_شش #خاک_های_نرم_کوشک✨ • هزینه ي سفر حج💵 صادق جلالی🖊_____ رفته بود مکه.وقتی برگشت، با
#_پارت_شصت_و_هفت
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
هدیه هاي شخصی🎁
سید کاظم حسینی🖊_______
یکی بار با هم آمدیم مرخصی.او رفت دنبال کارش و من هم رفتم خانه. به قول معروف، خستگی راه هنوز تو تنم بود که آمد سروقتم. گفتم: «استراحت دیگه بسه.»
گفتم: «خیره ان شاءالله، جایی میخوایم بریم؟»
لبخندي زد و گفت: آره، اومدم که هم خودت رو ببرم، هم ماشین رو.»
منتظر جواب نماند.زد پشت شانه ام و گفت:«زود حاضر شوکه بریم.»
دیدم کم کم قضیه دارد جدي میشود.پرسیدم: «کجا؟»
«همین قدر بدون که چند ساعتی کار داریم.»
به شوخی گفتم: «بابا ما همه اش چهار روز مرخصی داریم، همینم به مون نمی بینی که یک استراحتی بکنیم؟»
بلند شد. دست مرا هم گرفت و بلند کرد. با خنده گفت: «این حرفها رو بگذار کنار، زود باش که دیر می شه.»
سریع حاضر شدم و با هم راه افتادیم.
بین راه از چند تا فروشگاه سر زدیم. چیزهاي زیادي خرید. همه را هم می داد کادو می کردند.بار آخر که سوار ماشین شدیم و راه افتادیم، گفتم: «بالاخره می گی کجا می خوایم بریم حاجی یا نه؟»
لبخندي زد و گفت: «می ریم دیدن شهدا.»
«دیدن شهدا؟!»
« در اصل می ریم دیدن خانواده هاي شهدا، به هر حال اونا هم بوي شهدا رو می دن، می دونی که روح شهید متوجه ي خانواده اش هست، در حقیقت ما به دیدن خود شهدا می ریم.»...
گردان ما چند تا شهید داده بود.آن روز به خانواده ي تک تکشان سر زدیم. تو هر خانه هم می رفتیم، عبدالحسین به یکی از بستگان نزدیک شهید، یکی از آن هدیه ها را می داد.
کارمان تا غروب طول کشید و هنوز هم تمام نشده بود.اذان مغرب را که گفتند، تو یکی از محله هاي جنوب شهر مشهد بودیم.رفتیم مسجد همان محل.نماز را به جماعت خواندیم. بعد از نماز و مختصري تعقیبات، داشتم آماده ي
رفتن می شدم که یکدفعه عبدالحسین گفت: «الهی به امید تو!»🤲🏻
گفت و بلند شد. یکراست رفت پهلوي پیش نماز. چند لحظه اي کنارش نشست. نمی دانم به هم چه گفتند و چه شنیدند. ولی دیدم یکهو بلند شدند. آن روحانی، عبدالحسین را گرم تحویل گرفته بود و احترامش را خیلی داشت. با هم رفتند پاي تریبون.
آقاي روحانی رو کرد به جمعیت و بعد از گفتن مقدماتی، ادامه داد:«امشب افتخار این رو داریم که خدمت یکی از فرماندهان عزیز جبهه و جنگ هستیم؛ حاج آقا برونسی که حتماً از دلاور مردیهاي ایشان شنیده اید.»
همهمه اي از بین جمعیت بلند شد و بعد هم صلوات فرستادند.
عبدالحسین، خونسرد و آرام ایستاده بود. «این افتخار دیگه رو هم داریم که از صحبتهاي این رزمنده ي عزیز استفاده کنیم و ان شاءلله همه مون بهره ببریم.»
جمعیت دوباره صلوات فرستادند. عبدالحسین رفت پشت تریبون. بعد از مقدماتی، بنا گذاشت به صحبت. از جبهه و جنگ گفت و از این که نباید جبهه ها را خالی گذاشت. خیلی پر شورحرف می زد و مسلط. بی اختیار یاد لحظههاي قبل از عملیات افتاده بودم، و یاد حال و هواي عبدالحسین، وقتی که تو نقطه ي رهایی سخنرانی می کرد براي بچه ها. واقعاً نقطه ي رهایی، نقطه ي رهایی می شد از دنیا و از تمام تعلقات دنیایی؛ اثر صحبت او.
تو آن لحظه ها وقتی به خودم آمدم، دیدم عبدالحسین رفته تو فازمعنویات و دیدم مسجد یکپارچه شور و هیجان
شده. تأثیر صحبتش، تو چهره ي خیلی ها واضح و آشکار بود.
خوب یادم هست بعد از سخنرانی، خیلی ها، مخصوصاً جوانها، بلند شدند. همان جا ثبت نام کردند براي رفتن به جبهه ها. بعضی ها شان حتی بعداً جذب سپاه شدند.
آخر شب، وقتی برمی گشتیم خانه، به اش گفتم: «حاج آقا شما چرا درخواست ماشین نمی کنید براي این جور کارها؟»
خندید و گفت: «می خوام اجري هم به شما برسه.»
گفتم: «لااقل هدیه هایی رو که به خانواده ي شهدا می دین، پولش رو که می شه از سپاه گرفت.»
«ارزش این کارها به همینه که آدم از جیب خودش مایه بگذاره.»
وقتی این حرف را می زد به حقوق کم او فکر می کردم و به افراد تحت تکلفش🧐😢
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
لطفا فقط با ذکر #آیدی_کانال و #نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
•°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
#_پارت_شصت_و_هفت #خاک_های_نرم_کوشک✨ • هدیه هاي شخصی🎁 سید کاظم حسینی🖊_______ یکی بار با هم آمدیم م
#_پارت_شصت_و_هشت
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
شمع بیت المال🕯
سید کاظم حسینی🖊______
فرمانده ي تیپ که شد، یک ماشین، اجباراً، تحویل گرفت. یک راننده هم به اش معرفی کردند و گفتند: «ایشون شبانه روزي، هر جا که شما برین باهاتون هستن.»
این یکی را قبول نکرد.بهش گفتم: «شما گواهینامه که نداري حاجی، پس راننده باید باهات باشه دیگه.»
گفت: «تو منطقه که شرعاً عیبی نداره من خودم پشت فرمون بشینم؟»
گفتم: «نه.»
گفت: «پس راننده نمی خوام.»
پرسیدم: «تو شهر می خواي چکار کنی؟»
کمی فکر کرد و گفت: «خوب حالا این شد یک چیزي، تو شهر چون نمی شه بدون گواهینامه رانندگی کرد، اگر خواستم برم، با راننده میرم.»
چند وقت بعد که رفتم مشهد، یک روز آمد پیشم.گفت: «یک فکري براي این گواهینامه ي ما بکن سید.»
«به خنده گفتم: «شما که دیگه راننده داري حاج آقا، گواهینامه میخواي چکار؟»
«همه ي مشکل همین جاست که یک راننده بند من شده، اونم راننده اي که حقوق بیت المال رو می گیره و مخارج دیگه هم زیاد داره.»
خواستم باب مزاح را باز کرده باشم. گفتم: «خوب این بالاخره حق یک فرمانده ي تیپ هست.»
گفت: «شوخی نکن سید! همین ماشینش هم که دست منه، برام خیلی سنگینه، می ترسم قیامت نتونم جواب بدم،چه برسه به راننده.»
تصمیمش جدي بود و مو،لاي درزش نمی رفت.پرسیدم: «حالا شما چند روز مرخصی داري؟»
«هفت، هشت روزي.»
کمی فکر کردم و گفتم:«مشکل بشه کاري کرد ولی حالا توکل بر خدا می ریم ببینیم چی می شه.»
رفتیم اداره ي راهنمایی و رانندگی. هر طور بود کارها را روبراه کردیم. خدا خیرشان بدهد، دو، سه تا از آن افسرهاي خیر و با حال خیلی کمکمان کردند. عبدالحسین اول امتحان آئین نامه داد و بعد هم تو شهري، و بالاخره به اش
گواهینامه را دادند.البته همین هم خودش یک هفته اي طول کشید.
وقتی می خواست راهی جبهه بشود، براي خداحافظی آمد. بابت گواهینامه ازم تشکر کرد و گفت: «بالاخره این زحمتی رو که کشیدي بگذار پاي بیت المال، ان شاءالله خدا خودش اجرت رو بده.»
به شوخی و جدي گفتم:«شما هم زیاد سخت می گیري حاج آقا.»
لبخندي زد و حکایتی برام تعریف کرد؛ حکایت طلحه و زبیر که در زمان خلافت حضرت مولی (سلام الله علیه) رفتند خدمت ایشان که حکومت بگیرند. آن وقت حضرت شمع بیت المال را خاموش، و شمع شخصی خودشان را روشن کردند. طلحه و زبیر هم وقتی موضوع را فهمیدند، دیگر حرفی از گرفتن حکومت نزدند و دست از پا درازتر برگشتند.
وقتی اینها را تعریف می کرد، لحنش جور خاصی بود. آخر حرفهاش با گریه گفت: «خداوند روز قیامت از پول و از اموال خصوصی و حلال انسان، که دسترنج خودشه، حساب می کشه که این پول و اموال رو در چه راهی مصرف کردي؛ چه برسه به بیت المال که یک سر سوزنش حساب داره!»
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
لطفا فقط با ذکر #آیدی_کانال و #نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
از آدم گرفته تا مسیح
از مسیح گرفته تا محمد،
بر حقانیت او خواندهاند!
او مےآید..
from Adam to Christ
From Christ to Muhammad,
They have read about his legitimacy!
He comes ...
#اللهمعجللولیکالفرج
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
•Sleep🌙•
.
تایم خاموشی:)
[ #نهج_البلاغه🌱]
👈🏾از بخيل در شگفتم به سوی فقری میشتابد که از آن گریزان است و سرمایه ای از دستش مىرود كه در طلب آن بود چون فقیران زیست میکند و در آخرت چون توانگران از او حساب مى كشند
👈🏾و از متكبر در شگفتم كه ديروز نطفه بود و فردا مردار گندیده خواهد بود
👈🏾و در شگفتم از كسى كه در خدا شك مى كند و آفريدگان #خدا💙 را مى بيند
👈🏾و در شگفتم از كسى كه مرگ را فراموش کرده است و او مردگان🍂 را مى بيند
👈🏾و از كسى در شگفتم🍃 كه زنده شدن آن جهان را نمىپذيرد در حالیکه زنده شدن بار نخستين را مىبيند
👈🏾و در شگفتم از آن كه به آبادانى دنیای فانی مىپردازد و خانه جاودانه (آخرت) را رها میسازد.
حکمتــــ۱۲۶
#دعایفرجیادتوننــره💛
#شبتونحسینی🌙
#یازهراسلاماللهعلیها🦋
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
هدایت شده از •°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
•🖐🏻🙂•
.
#تــآیمدعــا:)
مثــلهــرشب...🌚✨
همگـــےبــاهمدعـــایفــرجرومیــخونیمــ💛
بہامیــدفــرجنــورچشممـــون😍
اگرهمگییکدلویکصدابراےظهوردعاکنیم...
انشاءاللهظہــورمحققخواهدشد ...|✋🏻📿|
.
#دعاےسلامتےامامزمان(عــج):
✨بِسْمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ✨
•🦋اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا🦋•
الّلهُمصَلِّعلیمحمَّدوَ
آلِمحمَّدوعجِّلفرجهُم
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
هدایت شده از •°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
#دعای_فرج🎧
●━━━━━━─────── ⇆ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂🖐🏻
••• #التماس_دعا
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
#عیدانه😍
همراهاولیهاڪد*1400*2#شمارهگیریکنند
۳گیگاینترنتداخلیرایگان۷روزهمیتوننددریافتکنند🤩✨
فورواردکنبرادوستات😌☝️🏻
🌺🌸
.
مـــولایمن(:
شاید آن روز که سهراب نوشت:
تا شقایق هست زندگی باید کرد.
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت.
باید این طور نوشت: چه شقایق باشد،
چه گل پیچک و یاس، جای یک گل خالیست،
تا نیاید مهدی، زندگی دشوار است ...💔
#تعجیلدرامـرفرجصلوات
(اللهمصلعلیمحمدو
آلمحمدوعجلفرجهم)
.
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
هدایت شده از •°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
MonajatShabaniye.mp3
6.99M
بخونیم باهم🎧
صوت زیبای مناجات شعبانیه🍃
#شعبان مبارک باد 🌸
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
✈🖇
.
#حدیث_روز📚
امام على (عليه السلام)
پيروزى، با دور انديشى و اراده پايدار به دست مى آيد🍃
الظَّفَرُ بالحَزْمِ و الجَزْمِ
ميزان الحكمه جلد3 صفحه54📚
.
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
🔅🌠
.
شعریاززبانحالامامزمان(عج):
خانه ی تك تكتان رازده ام درب ولی
اثری از ياری ما دردلتان نيست كه نيست😞
انتظارم زشما بيشتر است ازدگران
يک دعای فرجی برلبتان نيست كه نيست😔
اگرم هست فقط لقلقه ای باشد و ليك
گريه بر غربت ما درشبتان نيست كه نيست😞
به كجا روی زسويم بكشيديد افسوس
يك نفر مرد عمل در صفتان نيست كه نيست😔
تا دعايي زبرايم نكنيد از ته قلب
صبح اميد وظهور دركفتان نيست كه نيست😞
#مهدیجـــان♥
#اللهمعجللولیکالفرج
.
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
•°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
#_پارت_شصت_و_هشت #خاک_های_نرم_کوشک✨ • شمع بیت المال🕯 سید کاظم حسینی🖊______ فرمانده ي تیپ که شد، یک
#_پارت_شصت_و_نه
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
ماشین لباسشویی
سیدکاظم حسینی🖊______
او جبهه ماند و من آمدم مشهد،مرخصی. صبح روز بعد رفتم ملک آباد، مقر سپاه. یکی از مسؤولین رده بالا گفت: «به هر کدوم از فرماندهان وسیله اي دادیم، یک ماشین لباسشویی هم سهم آقاي برونسی شده.» مکث کرد و ادامه داد: «حالا که ایشون نیست، شما زحمتش رو می کشین که ببرین خونه شون؟»
می دانستم حاجی اگر بود، به هیچ عنوان قبول نمی کرد. پیش خودم گفتم: «چی از این بهتر که تا نیست من ترتیب کارو بدم.»
این طوري وقتی خبر دار می شد، در مقابل عمل انجام شده قرار می گرفت و دیگر کاري نمی توانست بکند. براي همین گفتم: «با کمال میل قبول می کنم.»
ماشین لباسشویی را گذاشتم عقب یک وانت و سریع بردم خانه شان.
هرگز آن عصبانیتش یادم نمی رود.همین که از موضوع ماشین لباسشویی خبردار شده بود و فهمیده بود از کجا آب می خورد، یکراست آمد سروقت من.
هیچ وقت آن طور ناراحت و عصبانی ندیده بودمش.با صدایی که می لرزید، گفت: «شما به چه اجازه به خونه ي من
ماشین لباسشویی آوردي؟»
چون انتظار همچین برخوردي را نداشتم، پاك هول کرده بودم.گفتم: «از طرف بالا به من دستور دادن.»
ناراحت از قبل گفت:«عذر بدتر از گناه!»
مکث کرد و خشن ادامه داد: «همین حالا می آي بر می داري می بریش.»
کم کم اوضاع و احوال دستم می آمد و به خودم مسلط می شدم. گفتم: «حالا مگه چی شده که این جوري داري زمین و آسمون رو به هم می دوزي، حاج آقا؟!»
به پرخاش گفت: «مگه من رفتم جنگ که ماشین لباسشویی تو خونهام بیاد؟»
«بابا یک تیکه ي کوچیک حقت بود، بهت دادن.»
گفت: «شما می خواین اجر منو از بین ببرین، ما براي چیز دیگه اي می ریم جنگ، داریم به وظیفه ي شرعی و دینی عمل می کنیم؛ همین چیزهاست که ممکنه ما رو از مسیر منحرف کنه.»
آهی از ته دل کشید نگاهش را از نگاهم گرفت و خیره ي طرف دیگري شد.
«تازه همین حقوقی رو هم که می گیرم، نمی دونم حقم باشه یا نه؛ اصلاً وقتی که می آم مرخصی باید برم کار کنم و خرج زن و بچه رو در بیارم و باز برم جبهه، اون وقت شما به خودتون اجازه ي این کارها رو می دین؟! این کار بعید بود از تو، آقا سید.»
آخرش هم زیر بار نرفت. محکم و جدي گفت: «خودت اونو آوردي، خودت هم می آي می بریش.»
من هم زدم به در لجبازي و گفتم:«اون ماشین حق زن و بچه ي شما هست و باید تو خونه بمونه.»
خداحافظی کرد و در حال رفتن گفت: «ما به اون دست نمی زنیم تا بیاي ببریش.»
با خودم گفتم: «هر حرفش رو که گوش کنم، این یکی رو گوش نمی کنم.»
پا تو کفش کردم و دیگر نرفتم که ماشین لباسشویی را بیاورم.
خدا رحمتش کند، او هم به خانمش گفته بود:«ماشین رو از تو کارتنش در نیاري.»
تا زمان شهادتش، همان طور توي کارتن ماند و اصلاً دست نخورد.
مدتها بعد از شهادتش، آن را با یک ماشین لباسشویی نوتر عوض کردم و بردم براي زن و بچه اش.
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
لطفا فقط با ذکر #آیدی_کانال و #نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
•°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
#_پارت_شصت_و_نه #خاک_های_نرم_کوشک✨ • ماشین لباسشویی سیدکاظم حسینی🖊______ او جبهه ماند و من آمدم م
#_پارت_هفتاد
#خاک_های_نرم_کوشک✨
•
سهم خانواده ي من
همسر شهید🖊_______
یک روز با دو تا از همرزمهاش آمده بودند خانه مان. آن وقتها هنوز کوي طلاب می نشستیم. خانه کوچک بود و تا دلت بخواهد، گرم. فصل تابستان بود و عرق، همین طور شر و شر از سر و رومان می ریخت.
رفتم آشپزخانه. دو تا پارچ آب یخ درست کردم و براشان بردم. تو همین بین، یکی از دوستهاي عبدالحسین سینهاي صاف کرد و گفت:«ببخشین حاج آقا.»
عبدالحسین صورتش را تمام رخ برگرداند طرف او.
«اگر جسارت نباشه، می خواستم بگم کولري رو که دادین به اون بنده ي خدا، براي خونه ي خودتون که خیلی واجبتر بود.»
یکی دیگر به تأیید حرف او گفت: «آره بابا، بچه هاي شما خیلی گرما می خورن این جا.»
کنجکاو شدم. با خودم گفتم: «پس شوهر ماکولر هم تقسیم می کنه!»
منتظر بودم ببینم عبدالحسین چه می گوید. خنده اي کرد و گفت: «این حرفها چیه شما می زنید؟»
رفیقش گفت: «جدي می گیم حاج آقا.»
باز خندیدي و گفت: «شوخی نکن بابا جلوي این زنها، الان خانم ما باورش میشه و فکر می کنه تمام کولرهاي دنیا
دست ماست.»
انگار فهمیدند عبدالحسین دوست ندارد راجع به این موضوع صحبت شود. دیگر چیزي نگفتند.من هم خیال کولر را از سرم بیرون کردم. می دانستم کاري که نباید بکند، نمی کند. از اتاق آمدم بیرون.
بعد از شهادتش، همان رفیقش می گفت: «اون روز، وقتی شما از اتاق رفتین بیرون، حاج آقا گفت: میشه اون
خانواده اي که شهید دادن، اون مادر شهیدي که جگرش داغ هست، تو گرما باشه و بچه هاي من زیر کولر؟! کولر سهم مارد شهیده، خانواده ي من گرما رو می تونن تحمل کنن. از این گذشته، خانواده ي من تو انقلاب سهمی ندارن
که بخوان کولر بیت المال رو بگیرن.»😓
...........................................
✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋
لطفا فقط با ذکر #آیدی_کانال و #نام_کانال کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست....
حواست باشه مومن⛔️
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
•Sleep🌙•
.
تایم خاموشی:)
می نویسم که شب تار سحر می گردد
یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد ...
بگو انشاءاللهツ
.
#اللهمعجللولیکالفرج
#دعایفرجیادتوننــره💛
#شبتونحسینی🌙
#یازهراسلاماللهعلیها🦋
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
هدایت شده از •°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
•🖐🏻🙂•
.
#تــآیمدعــا:)
مثــلهــرشب...🌚✨
همگـــےبــاهمدعـــایفــرجرومیــخونیمــ💛
بہامیــدفــرجنــورچشممـــون😍
اگرهمگییکدلویکصدابراےظهوردعاکنیم...
انشاءاللهظہــورمحققخواهدشد ...|✋🏻📿|
.
#دعاےسلامتےامامزمان(عــج):
✨بِسْمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ✨
•🦋اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا🦋•
الّلهُمصَلِّعلیمحمَّدوَ
آلِمحمَّدوعجِّلفرجهُم
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
هدایت شده از •°•|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|•°•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
#دعای_فرج🎧
●━━━━━━─────── ⇆ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂🖐🏻
••• #التماس_دعا
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|
🔆☔🌒
.
زیباتریـندرددلباامامزمان(عج)
تو کجایی؟😔
شده ام باز هوایی💔
چه شود جمعه این هفته بیایی💛
به جمالت ....
به جلالت ....
دل ما را بربایی❤
پاسخامــامزمان(عج)💙
تو که یک عمر سرودی « تو کجایی ؟ »
تو کجایی ؟!!!😔
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه تو اشک چکانده؟
چه خطر ها به دعایم ، ز کنار تو گذر کرد
چه زمان ها که تو غافل شدی و
یار به قلب تو نظر کرد و💔
تو با چشم و دل بسته فقط گفتی کجایی؟
و ای کاش بیایی😞
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود ،
تو بودی💛
هر زمان بود تفاوت ، که تو رفتی و نماندی
خواهش نفس شده ، یار و خدایت💚
و همین است که تاثیر نبخشد به دعایت
و به آفاق نبردند صدایت
و غریب است امامت
من که هستم💔
تو کجایی؟!
به خودت کاش بیایی!😔
.
#اللهمعجللولیکالفـرج
#تعجیلدرامـرفرجصلوت
(اللهمصلعلیمحمدو
آلمحمدوعجـلفرجهم)
.
ـــ||🌤☁️||♡نجــوا؎نـوࢪ♡ـــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr|🌓|