#تازه_های_کتاب
#نیمه_پنهان_مکران
#جوان
#رمان
نیم ه ی پنان مکران
🏝مکران، پارهای از تن زیبای سرزمینمان ایران است. 🏖سواحل زیبای دریای عمان، که حاشیهاش کویر و دشت و نخلستانهایی احاطه کرده است و در میان آنها مردمانی از طوایف گوناگون #شیعه و #سنی زندگی میکنند. این سفرنامه، گذری است از میان این سرزمین برای آشنایی اعتقادی با انسانهای مهربان و زحمت کش آنجا...
🍃نیمه پنهان مکران انسانهایی هستند که در هیاهوی بازیهای سیاسی در اعتقادات خود غوطهور میشوند و به حقیقت میپیوندند.
✂️ از کتاب:
⏰پانزده دقیقه اول مشخص نبود که آنها میخواهند درباره شیعه تحقیق کنند یا آمدند نظر امین را برگردانند. امین ابتدا مقداری درباره دلایل تشیعش گفت ولی آنها با جاهل پنداری امین به او گفتند: «تو که درس حوزوی نخوانده ای و سواد کافی نداشتی. چطور تشخیص دادی که شیعه بر حق است؟»
🗣لحن صحبت امین عوض شد و از سواد مذهبیاش دفاع کرد. از فعالیتهایش وقتی که سنی بود گفت و مقداری درباره تناقضات و عملکردهای منفی برخی مولویهای برجسته اهل سنت صحبت کرد. آنها گفتند: «اینکه دلیل نمیشود فلان مولوی چه کارکرده و فلانی چه کار!»
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
بشتابید🏃♂️🏃♂️🏃♂️
قیمت با تخفیف:۲۱۰۰۰ تومان
#سفارش از طریق👇
@sefaresh_namaktab
سرچشمه تربیت: دستورکار برای تربیت فرزندانی سالم و صالح، از قبل تا بعد بارداری.
#خانواده
#جوان
#سرچشمه_تربیت
#محمد_قاسمی
معرفی:📔📑
میدونیدکه داشتن فرزندی صالح و سالم👧، به مراقبت های بسیاری نیاز دارد؟!
اگر در صدد دونستن این مطالب و برنامه ریزی های قبل از بارداری هستی و آمادگی روحی و جسمی ای که باید برای یک بارداری شیرین و معنوی داشته باشی، حتما این کتاب رو بخون…👇👇👇
بریده کتاب🔪📙:
از حضرت علی (علیه السلام) نقل شده است که می فرمایند:« قلب❤ کودکان خردسال همچون زمین خالی است که هر چه در آن اندازند، میپذیرند.»
همچنین از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده که می فرمایند:« العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر: علم در کوچکی مانند حکاکی روی سنگ است.»
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
نقد کتاب
خشت اول
#نقد_کتاب
#خشت_اول
#فریده_شجاعی
نقد رمان خشت اول نوشته ی فریده شجاعی
نوشتن داستان زندگی دیگران عبرتآموز است و بیدار کننده،البته به دو شرط؛✅✅
✅نگاه گوینده،خاطره و داستان
✅قلم و اندیشه ی نویسنده
خشت اول داستان دختری👧 است که از زمان پدربزرگ و مادربزرگش شروع میکند و خانواده، خودش و سه ازدواجش را توضیح می دهد.
اینکه مردان خانواده از اول تا اینجا غالباً بیخیال و اهل شراب و مواد و ولگردی بودند و زنانشان اهل سختی و تحمل!😑
درد و رنجی که زنان کشیدهاند نتیجهاش بیماریها و شکستگیها بوده است.😯
گوینده فقط از تلخیها و نابسامانی ها می گوید بدون آنکه از این زندگی صدساله ی اجدادشان عبرتی،راهحلی، گفتمان سازنده ای گرفته باشند.😒
چه خودشان چه خواننده!
فقط گفته و نویسنده هم نوشته!
همین هم هست که وقتی کتاب تمام می شود حس بدی در درونت غلیان پیدا میکند و ناامیدی و پوچی ره آوردش می شود!😥
☝☝☝☝☝☝☝☝☝☝☝
من اما از خواندن این داستان و هرزه گردیها و شراب و قمار و … فهمیدم که هرچه ما آدمها از خدا دورتر باشیم، فرمانهای خدا را کنار می گذاریم چون می گوییم سخت است و اذیت می شویم.😡
غیبت نکردن سخت است،😕
احترام به پدر و مادر سخت است،😕
نماز سخت است،😕
حجاب سخت است😕
صدقه و خمس و زکات سخت است…😕
زندگی واقعی که در این کتابها خواندم این بود که همهی آنها سرشان گرم مشکلات و بدبختیهای خودشان بوده، اینکه...
یک سختی بی اجر و مزد و افسرده کننده…
به خودکشی رساننده…
قرص آرام بخش خوراننده…
به هرحال نویسندگی یک هنر است؛
هنر تبدیل شنیدهها و دیدهها به نوشتههایی که خواننده را به نتیجه برساند نه به پوچی دنیا!👌👌👌👌
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
کتاب پرستوی مهربان : بیان فلسفه غیبت امام زمان با مثالی شیرین
#کودک
#پرستوی_مهربان
#کودک۷تا۹سال
نویسنده: #معصومه_موسوی
انتشارت: #بنیاد_فرهنگی_مهدی_موعود(ع)
معرفی:📑
شاید چندین بار از جانب کودکانمان با این سوال مواجه شده باشیم که چرا امام زمان بین ما نیست؟ و شاید خیلی از ما درمانده ایم در دادن پاسخ در فهم کودکمان.😐
نویسنده این کتاب در قالب یک داستان کودکانه با شخصیت های جذاب به این سوال پاسخ داده است و فلسفه غیبت امام را با مثالی شیرین بیان کرده است.👌
بریده کتاب:🔪📙
پرستوی مهربان گفت: من خیلی شما را دوست دارم. آیا باز هم می توانم به دیدن شما بیایم؟
طاووس زیبا جواب داد: اگر مثل هدهد فداکار زندگی کنید، من به دیدن شما می آیم…😊
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
#ستاره_درخشان
#جوان
#شهید_گمنام
انتشارات: #ابراهیم_هادی
ستاره ی درخشان
شهید گمنام: سرنوشت آدم هایی خوب که خوب زندگی می کنند و خوب هم می میرند.
کتاب شهید گمنام : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
معرفی:📖
تا حالا شنیدی که آدمای خوب خوب زندگِی میکنن و خوب هم میمیرن. آدم های بد هم…
راستی آدم های بد چی؟ اصلا” تو خودت آدم خوبی هستی یا بد؟❓❓ راه باز است و تو هم صاحب اختیار.. انتخاب با تو.. ولی بد نیست سرنوشت آدم خوبا رو بخونِی، شاید تو هم خواستی آخرش همه چیز خوب تموم بشه!😉
بریده کتاب:🔪📙
به ما گفته بودن ایرانی ها مجوس آتش پرست هستن و به خاطراسلام به ایران حمله کردیم. اما وقتی مؤذن شما اذان گفت بدن ما به لرزه در آمدو یکباره یاد کربلا😢 افتادیم او یک اذان گفت یک تپه آزاد شد، یک عملیات پیروز شد و ۱۸ نفراز جهنم به سوی بهشت راهی شدند.😇
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
#خاطرات_کتابخوانی
#خاطره: #تدبیر_خداو_قرص_نیروزا
چند روزی که به صورت داوطلبانه و جهادی در نمایشگاه کتابی که آن موقع در جمکران کار می کردیم برایم خیلی جالب بود، آخر در خانه اگر یک دهم این مقدار کار کنم خسته می شوم و نیاز به استراحت دارم.😪
اما نمی دانم نیروی غیبی ما را تامین می کرد یا شاید در خانه ارباب جو زده شده بودم که این مقدار می توانستم تلاش کنم.😆
آقا جان ممنون از توانایی جسمی که در آن چند روز به من عنایت کردید.🙇
پسر ۶ ساله دوستم، رضا، گیر داده بود که باید به من میز فروش بدهید،اصرار اصرار!!!😫
دو روز سرش شیره مالیدیم، اما روز سوم نشد.
نشاندیمش پشت میزهای کودک و ما فاصله ۳ متری اش ایستادیم که دست گل آب ندهد. هر چند که دسته گل بچه ی معصوم شیعه، پر از عطر محبت امام و خالص خالص و دور از گناه است.
رضا با تسلط نشست و شروع کرد با آن حرف زدن توک زبانی اش که: نصف قیمت، نصف قیمت…
هر کس می آمد طرف میز کودک تا کتاب ببیند و بخرد.
بین ۲ تا ۱۰ بار این ذکر نصفِ نصفِ را می شنید و البته می خندید و…
👇👇👇👇👇
☝☝☝☝☝☝
رضا با اعتماد به نفس بعضی از کتابها را توضیح می داد. البته به زبان و بیان خودش دیگر.💁
هر جا هم کم می آورد با صدای بلند داد می زد: مامان، مامــــان، مامــــــان…👩
این کتاب چیه؟ این کتاب چنده؟ نصفش چنده؟ رو هم چنده؟😂
و می برد به مشتری می داد و پول هم که می گرفت.
جرأت نداشتیم پولش را در دخل بگذاریم، یک لیوان کاغذی برداشته بود، خرج و دخل خودش را سوا کرده بود.😐
پول را می گرفت اگر نمی دادیم هم بلند می گفت: بده، بده برای منِ، کتاب رو خودم فروختم و …. و در لیوان می گذاشت.
خیلی ها ذوق می کردند، و ما هم پشت سر می خندیدیم. کم کم تسلطش هم بیشتر می شد.
جالب بود:
به خانمی که دختر کوچک داشت می گفت: کتاب رنگ آمیزی دخترانه بگیر و بهشان داد.😆
یکی هم که داشت کتاب را می آورد تا پیش ما حساب کند با اعتراض بلند رضا مواجه شد که: کتاب را نبر، پولش را بده.😁😂
خلاصه ما تدبیر کرده بودیم که ۲ تا خانم با سن بالا بیایند کتاب کودک بفروشند .
تقدیر خدا این بود که همین کودکان بیشتر بدرد امامشان می خورند.😇😇
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
#جوان
#رمان
#هزار_و_سیصد_و_پنجاه_و_هفت
#سعید_تشکری
#بوی_شهر_بهشت
رمان هزاروسیصدوپنجاه وهفت:اگر خواندی وعاشق این #ناهید داستان ما نشدی با من...😊
نویسنده:سعیدتشکری
انتشارات:بوی شهربهشت
معرفی📔:
من ناهیدم، ۱۴ ساله، دختر👧 یکی یکدانه ساکن مشهد. اعتماد به نفس و معدل ۲۰👌 .کارهای مخفیانه ای که با جوانان دانشجو انجام میدادیم شده است داستان این کتاب… بخوانیدش تا … .😉
خلاصه:📑
داستان دختری ۱۴ ساله به نام ناهید که همراه با گروهی از جوانان دانشجو در مشهد کار های انقلابی می کردند. بیان وقایع انقلاب و به شهادت رساندن آقای کافی و … از ویژگی های خوب کتاب📔 است.
نهایت شهادت ناهید و بسیاری از جوانان در نیمه شعبان است.
بریده کتاب📕🔪:
ناهید یکی یکی عکس ها را با دقت نگاه میکرد. بازجو همه حرکات ناهید را زیر نظر داشت.
-خب؟ اینا رو میشناسی؟
-نه قربان😕
خوب نگاه کن. اینا پاتوق شان مسافرخونه های این اطرافه. مسافر خانه شما هم زیاد می آمدند. عکس ها همه آشنا بودند بهرام، رضا، محمد حسین، سهیل، مهتاب… 😮
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
#نوجوان
#اصیل_آباد
#نوجوان_رمان
کتاب اصیل آباد : اگر زرنگ نباشی زرق وبرق دنیا روح وروانت را می رباید…
نویسنده: #محمدرضا_سرشار
انتشارات: #سوره_مهر
خلاصه:📜
ورود یک غریبه به روستا،😦 آن هم با اسبابی که تا به حال بزرگترهای ده هم آن را ندیدهاند، آنقدر جذاب هست که بچههای روستا بخواهند برای یک بار هم که شده، پای آن بنشینند و زیباییهایی که فقط در خیال میتوانستند تصورش کنند، از دریچهی شهر فرنگ تماشا کنند.🎭
غریبه (پیلهور)، چند روزی را با مشتریان کوچک میگذراند و بعد هم با ترفندهای مخصوص خودش، بزرگترها را پای این سرگرمی مینشاند.
کمکم مرد پیلهور با آوردن سرگرمیهای جدید و فروش آنها به مردم روستا، دارایی آنها را با مقروض شدنشان، صاحب میشود.😬
تنها، بزرگان ده، از چنگ وسوسههای پیلهور در امان میمانند. مشکلات، زندگی مردم روستا را در بر میگیرد؛ تا اینکه اتفاقاتی، سکوت مردم را پایان میدهد.😨
بریده کتاب🔪📙:
پیلهور هر هفته به شهر میرفت و هر بار با چیزهای تازهتری برمیگشت؛ چیزهایی را که اگرچه، بود و نبودشان در زندگی هیچ کس تاثیری نداشت، اما مردم تا آنها را میدیدند، عاشقشان میشدند 😍و میخواستند با هر قیمت شده، آنها را به دست آورند.😮
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir