نمکتاب 🇮🇷
#نقد_کتاب 📚کتاب : #چشم_هایش ✍نویسنده:بزرگ علوی بعضی خیلی زود پشیمان می شوند و بعضی خیلی دیر. پشیم
ادامه
👇👇👇👇👇👇
و این مانع پیشرفت او می شود هر چند که به نفع مردم قدم برمی دارد.
دیگر این که رمان 📖بیش تر واگوی های درونی خود ✍نویسنده، آقای علوی ست، که در دوران زندگی اش مبارزه ی سیاسی را پی می گیرد که به زندان و فرارش به اروپا و مهجور ماندنش از نوشتن می انجامد.
✍بزرگ علوی اقرار می کند که از مبارزه سیاسی اش پشیمان است، چرا که از دوستان ✍✍نویسنده اش عقب مانده است و حسرت 📚کتاب هایی که می توانست چاپ کند و نکرده را می خورد. این ناکامی در زمان هم اثر گذار بوده است.
کل دویست و خورده ای صفحه رمان 📖به صورت گفت و گو🗣 و بازگفت روحی و فکری دو شخصیت نقش آفرین است که هر دو در مقابل 🎆تابلویی که نقش زنی👩🏻 با نگاهی ویژه دارد با فکر و درون خود🤔 به بیان احساسات، افکار و اندیشه هایشان می پردازند و قسمت زیادی از رمان 📖سپری می شود تا به نقل داستان که باز هم بیشتر بیان حالات درونی فرد↪️ است برسد.
🔹به هرحال باز هم می گویم که رمان تاثیر زیادی ازحالات بزرگ علوی به خاطر مبارزه اش و پشیمانی اش و شکست ها و مهجوریت هایش گرفته است.
🔹شاید✍ بزرگ علوی اگر می خواست می توانست نقش 🇬🇧انگلیس خبیث را در ظلمی که به ایران 🇮🇷کرده با آوردن رضاخان و قتل و غارت و کشتار بیشتر بیان کند که متاسفانه بسیار کمرنگ بوده و با خواندن رمان حالت یاس از مبارزه جلوه ی بیشتری دارد تا تشجیع به مبارزه، که باز هم از روحیه ی ✍بزرگ علوی برمی خیزد.
🔹همیشه دوست دارم اگر برای کاری گام 👣برداشتم و زمان و توانم را از سر آن کار فدا کردم آنقدر معتقدانه و محکم باشد که سال ها بعد که پشت سرم را نگاه کنم حسرت پشیمانی را بر دوش نکشم.
✍نویسنده ی توانمند کتاب، به مبارزه اش اعتقادی ندارد و این یاس را در کتاب چشمهایش👁👁 هم القا می کند.
📔کتابی که خواندنی ست اما به خاطر سپردنی و ماندنی نیست.
🔹یعنی الگوی خوبی برای روحیه ی پیش برنده و مشتاق نخواهد بود
📝قلم✍ بزرگ علوی را دوست داشتم هرچند که خیلی جاها آن قدر موضوع را با توصیفات حالات و روحیه ی تکراری کش داده بود که اغلب به تندخوانی و گذر کردن از مفاهیم رد می کردم.
دلم می خواست ✍بزرگ علوی از مبارزه اش به بزرگی یاد می کرد نه این که پشیمان😫 و واخورده باشد.
چون معلوم بود که برپایه ی اعتقاد و آرمان خاصی نمی جنگیده و همین هم می شود که حسرت روزهای گذشته در مبارزه اش را می خورد🙁 و راهکاری و تدبیری بهتر برای آن نمی یابد.
✍بزرگ علوی در رمانش هم همین سرخوردگی از مبارزه را📖 جا می دهد و رمان با گرفتگی خاصی پایان می پذیرد.
📝قلم ها می توانند روح ها را زنده کنند و شاداب وحرکت بدهند؛ می توانند به سستی بکشانند و از ترس حسرت خوردن😦 سر به آخور بکشانند.
قلمش من را زنده نمی کند.😐
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
♨️ @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
📚دنیای دیدنی:
📗کتاب #دنیای_دیدنی
✍نویسنده: #رضا_مصطفوی
🌀انتشارات: #عهدمانا
🤩 #نوجوان
برگــ☘ــے از ڪٺاب:
👌جالب است بدانید که چرا نوزادان👶 این قدر گریه می کنند.
💦در مغز نوزادان رطوبتی هست که اگر بماند باعث بیماری ها و دردهای بزرگ، مانند کوری می شود.
😭گریه، این رطوبت را از سر نوزادان بیرون می برد و باعث تندرستی او و سلامتی چشمانش می گردد.
💑پدر و مادر نوزاد هم که نمی دانند این گریه، چه نعمتی بزرگی است، مدام سعی می کنند او را با هر ترفندی که بلدند و می توانند، ساکت کنند.🤫
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
بشتابید🏃🏃🏃
#سفارش از طریق👇
📦 @ketab98_99
📚هنوز سالم است:
📗 نام کتاب: #هنوز_سالم_است
🔖#ستاره_درخشان. #شهید_شفیعی
✍️نویسنده:#نرجس_شکوریان_فرد
🌀انتشارات:#عهدمانا
📌معرفی:
من در سال ۱۳۸۱ در تشییع پیکر محمد رضا شفیعی شرکت کرده بودم و می دانستم که پیکر مطهرش سالم است. ولی همیشه دوست داشتم دلیل سالم بودن پیکرش رو بدونم. وقتی این کتاب رو خوندم اصلا فکر نمی کردم که این قدر زندگی ساده و خاکی داشته باشن. 👌
متوجه شدم که💕 مادر💕 نقش سازنده ای داشتند.
مادر شهید یک الگوی بسیار عالی برای زنان و مادران جامعه هستند و خود 🌷شهید🌷 الگوی بسیار بزرگی برای جوانان.
💚روح که سالمِ سالمِ سالم باشد سالم ماندن جسم غریب نیست…
📝 خلاصه:
جنازه محمدرضا را از زیر خاک در می آورند.
بعد از ۱۶سال جنازه سالم است.
محمدرضا پسر خانواده ای ساده بود.
مادرش قالی می بافت و پدرش دست فروش بود.
✅اما یک رازهایی باید باشد که این اتفاق عجیب در عالم بیفتد…
بخوانید تا بدانید.
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
بشتابید🏃🏃🏃
قیمت با تخفیف ویژه
#سفارش از طریق👇
📦 @ketab98_99
#جوان
#نمکتاب
نمکتاب 🇮🇷
📚هنوز سالم است: 📗 نام کتاب: #هنوز_سالم_است 🔖#ستاره_درخشان. #شهید_شفیعی ✍️نویسنده:#نرجس_شکوریان_فرد
☘️ برگی از کتاب:
بعد از تبادل اسرا، نوبت جنازهها رسید. قرار شد حتی استخوان های 🌷شهدا🌷 را تحویل بدهند.
عراقیها رفتند سراغ قبرها.
یکی شان هم قبر 🌷محمدرضا 🌷بود.
با بیل و کلنگ خاک ها را کنار زدند، اما…..
به فکر چهار تکه استخوان بودند، اما 🌷محمد رضا🌷 صحیح وسالم بود، رشید و چهار شانه. هیج چیز تکان نخورده بود؛ موهایش؛ پوستش؛ مژه اش؛ محاسن پرش؛ حتی زخم تنش. انگار چند دقیقه ی پیش 🌷شهید🌷 شده بود. عکس ها ومدارک را مطابقت دادند.
👂خبر به گوش صدام رسید. دستور داد جنازه را تحویل ندهند، سه ماه زیر آفتاب داغ☀️ عراق بگذارند؛ ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. پودر تجزیه روی بدن و صورت محمد رضا ریختند، نه سوخت🔥، نه پودر شد، فقط کمی تغییر کرد. رنگ پوستش سفید بود، سبزه ی با مزه شد.
به هر دری می زدند، رسواتر می شدند.
صلیب سرخ در جریان بود وایران هم مدرک داشت؛
مجبور شدند محمدرضا را تحویل دهند ؛
« و مکروا مکرالله والله خیر الماکرین»
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🌹 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾"
💌 #خاطرات_کتابخوانی
جرقه💥
عصر روز عید فطر وقتی توی اتاق نشسته بودم، صدای🔔 در آمد، در همسایه پایین!
گفتم: کیه؟
چند تا بچه گفتند: توپمون🏐 افتاده تو حیاط می خواهیم،
بهشون گفتم پایین کسی نیست . دیدم چسبیدن به در و دارن میان بالا. از پنجره گفتم: بچه ها صبر کنید . گفت: خانم تو حیاط شما افتاده. آیفون رو زدم و توپشون رو برداشتن .
هنوز نشسسته بودم که باز صدای زنگ آمد🔔. با لحن خاصی گفتم: بله؟ که یعنی باز چی کار دارید؟
صدای 🗣پسر بچه ای رو شنیدم که گفت : خانم دستت درد نکنه .
پیش خودم گفتم چه با فرهنگ و فهمیده !!!!!
اومدم نشستم و با خودم گفتم کاشکی به اینها کتاب📚 می دادم . یاد کتاب های اضافی که تعدادشان کم نبود و تو انبار داشت خاک می خورد افتادم . نزدیک شصت، هفتاد جلد کتاب کودک.
با همسرم صحبت کردم،
اولش کمی مخالفت کرد😐 اما وقتی گفتم همش با خودم قبول کرد👌،
بیست تا کتاب گذاشتم زیر چادر و رفتم دم در.
چند تایی پسر بچه داشتن توپ🏃🏃🏐 بازی می کردند. با اشاره دستم به یکی از بچه ها گفتم بیا.
پرسیدم کلاس چندمی ؟🤔
گفت : دوم و میرم سوم.
گفتم : این کتاب ها خونه ما اضافیه چندتاشو می تونی ببری بخونی و هفته بعد بیاری و باز هم کتاب بگیری . خیلی خوشحال شد و گفت سه تا بهم بده .
گفتم اگه دوستات هم کتاب می خوان بگو بیان بگیرن.
ادامه
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
نمکتاب 🇮🇷
💌 #خاطرات_کتابخوانی جرقه💥 عصر روز عید فطر وقتی توی اتاق نشسته بودم، صدای🔔 در آمد، در همسایه پایین!
ادامه 👇👇👇👇👇👇👇
مثل برق رفت 🏃🏃🏃و دو تا از دوستاش رو آورد 👦🏻👦🏻
به اون ها هم کتاب دادم هنوز نگرفته بودن که یکیشون رفت و دست خواهرش👧🏻 که کوچک تر هم بود گرفت و آورد و گفت: خانم برای خواهرم هم میدی؟
گفتم : بله
از اینکه روز عیدی 🎉🎊به چهار تا کودک کتاب 📖دادم خیلی خوشحال بودم.
╔═ ⚘════⚘ ═╗
🍃 @namaktab_ir
╚═ ⚘════⚘ ═╝
هدایت شده از تک رنگ
💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
تو این روزای کرونایی🦠
که همه ی اجتماعات تعطیل شده😰
و میگن دور هم جمع نشید،
پرچم ما نوجوونا😎
همچنان بالاااااااااااااااست!!✌️🇮🇷
تو جمعِ باپرجامون
کلی حرفِ نوجوانانه☺️ و صمیمانه💌
داریم
که این روزها➕روز های قبل و بعدش
فکرمونو آروم
و حالمونو خوب میکنه!❣️
.
.
.
تک خوری نباشه!!😁😬 شما هم دعوتی!...😉😊
#یاران_صمیمی
#کانال_نوجوونی
🍃🌸 ما صمیمی هستیم 🌸🍃
💗🌸 https://eitaa.com/joinchat/2872705027Cbc15a2ac89
#صدقه_کتاب
فقیر و پولدار ندارد،😊
انسان که باشی✌️🏻،
فقط به راحتی خودت فکر نمیکنی💛، حتماً حواست هست که دست دیگران را هم بگیری🤝.
من فکر میکنم ماهی ۵۰۰۰ یا ۱۰۰۰۰ تومان در حرکت خیر🌱 رشد فکر و آرامش روحی مردم شریک بشیم، برکت هدایت💫 و آرامش الهی☘ هم شامل زندگیمان میشود.😇
دلتان خواست لبخندی بر لبی بنشانید،
ساعتی فکری را آرامش بدهید، در این امر سهیم شوید.💚
#نذری_کتاب
#صدقه_کتاب
🔰 شیوه پرداخت نذورات:
1⃣ واریز از طریق درگاه:
idpay.ir/namaktab
2⃣ 💳 شماره کارت نذورات:
5041721039933271
⁉️ میدونی میتونی این پیام رو برای چند نفر بفرستی و در این زنجیره ی خیر شریک باشی؟؟؟☺️
#ماه_شعبان
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
📚 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
نمکتاب 🇮🇷
هیچ کس بمن نگفت که برای سلامتی شما میشود صدقه داد و صداقت را ثابت کرد که ما صادقانه و بی ریا شما
🖼 #عکس_هنری
📚 #هیچکس_به_من_نگفت
بــــ☘ـرگی از کتــاب:
✍ هیچ کس به من نگفت:
⛅️که غیبت شما به معنای نبودن نیست، بلکه به معنای ندیدن هم نیست، چرا که تو روی فرش مجالس ما، قدم می گذاری👣، در بین مائی، ما را می بینی و میشناسی، ما هم تو را میبینیم، ولی نمی شناسیم.😔
🍃🌸 مگر نه این است که شما را تشبیه کرده اند به یوسف(ع) که برادران را دید و شناخت. ولی برادران، او را با اینکه دیدند نشناختند.
🌸🍃مگر نه این است که در دعای ندبه می خوانیم، ای غایبی که غایب از ما نیستی؛ فدایت شوم؛ ای دور از مایی که دور از ما نیستی.
🤔مگر نه این است که وقتی می آیی، خلایق انگشت به دهان می مانند که ما این آقا را نه یکبار، بلکه بارها دیده ایم. پس تو اینجایی در بین ما، ولی غایبی، یعنی ناشناخته ای، نشناختن هم گناه ماست، مشکل تو نیست، تو برای من غایبی که نمی شناسمت.
ای کاش در نوجوانی به من گفته بودند که با شناخت تو، غیبت حداقل برای خودم، تمام شدنی ست.
ای کاش بودنت را هر لحظه با تمام وجود حس می کردم🤗
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🖼 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
نمکتاب 🇮🇷
📸 #عکسنوشته 📕 #هیچکس_به_من_نگفت ✍ چه حیف شد که از همان دوران نوجوانی دنبال هوای نفس رفتم.... ╭┅───
📸 #عکسنوشته
📚 #عکسنوشته_هیچکس_به_من_نگفت
📘 #هیچکس_به_من_نگفت
✍ چقدر شاد می شوم وقتی یاد آن صحبت...
•═•••🍃••◈🦋◈••🍃•••═•
🗓 #روز_شمار_نیمه_شعبان
🌸 ۱۴ روز مانده تا نیمه شعبان
«حوݪ حـــالـنا اݪے احـسن اݪحــال»
یـعنے؛ حــالِ ما رو مــهدوے ڪـن❣
╭┅──────┅╮
📸 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
هدایت شده از به وقت تعطیلات
هر سالی فقط یک روز دارد.
آن هم روز حسین❤...
هر سال چشم میگردانیم دنبال گردش شب و روز 🌃 تا برسیم به روز تولد اربابمان حسین🌹!
جشن و لبخندهای تمام نشدنی و هیأتی که لذتش اشک میاورد به چشمانمان.
امسال اما...
ما دور هم نشستیم و بسته آماده کردیم به همان عشق👏!
تا برادران بسیج و طلبه، شب که در خانهها را میزنند برای بستههای بهداشتی و تغذیه، ذکر حسین را هم در دلهای عاشق ❤زنده کنند!
حدود هشت هزار بسته آماده میشود تا تقدیم خانههای مردم صبور قم بشود👏!
البته شهرهای دیگر هم مشغولند!
ارباب بپسندد، منت سرمان گذاشته است!💗
راستی برای شفای بیماران کرونایی بستری در منزل هم دعا کنید، امشب به آنها هم سر میزنند!👌
💎 به وقت تعطیلات
https://eitaa.com/tatilat98