eitaa logo
نمکتاب
15هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
746 ویدیو
187 فایل
💢نمکتاب: نهضت ملی کتابخوانی💢 『ارتــــباط بــــا نمکتاب🎖』 💌- @p_namaktab 『سفارش کتاب نمکتاب』 🛒 @ketab98_99 『قیمت + موجودی کتب』 『📫- @sefaresh_namaktab 『مشاوره کتاب نمکتاب』 📞 @alonamaktab 『سایت جامع نمکتاب』 🌐- https://namaktab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📚فرمانده شهر: 📘 🌀 🔖 💎معرفی: یکی از سرودهای🗣 معروف: ممّد نبودی ببینی شهر آ زاد🕊 گشته…. جوان های سینه زن چنان این نوحه را با غم 😢می خوانند که انگار پدرشان از دنیا رفته ♦️درحالی که این نوحه و گریه برای جوان رشید و خوش قیافه و بی نظیر شهر بود که... بقیه اش را در کتاب📙 بخوانید… 🍀برگی از کتاب: باید رئیس ساواک آمده باشد. با این حرف محمد بی اختیار پشتم لرزید. به محمد نگاه 👀کردم. همانطور سیخ ایستاد بود. ناگهان چند مامور دوره مان کردند. هیکل هایشان بلند و پهن بود. یکی ازآنها که کت چرمی ای به تن داشت ـ زل زد به صورت محمد ! ـ به خاطر این بچه، هوار هوار راه انداخته بودید؟! قدمی به جلو برداشت کف دست گنده اش را بالا برد و با تمام قدرت به صورت محمد کوبید. 👋با این کار مرد، انتظار فریادی دردآلود را از محمد داشتم. اما محمد همچنان ایستاده بود و به مرد نگاه می کرد. مرد نگاهی به اطرافش انداخت و سیگاری روشن کرد. صورت گنده و گوشت آلودش از سرخی کبود 😡شده بود یکی از مامورها که به نی قلیان می ماند، تته پته کنان گفت: به ..به جثه اش نگاه نکنید …. خیلی سفته … مثل سگ!ص ۲۱تا ۲۲ ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب •═•••🍃••◈🌸◈••🍃•••═• مجموعه قصه فرماندهان قیمت: هر جلد فقط ۴۰۰۰ تومان بشتابید🏃🏃🏃 از طریق👇 📦 @ketab98_99 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🌸 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
📚فرمانده شهر: نام کتاب : 🖊نویسنده: داوود بختیاری دانشور 📑انتشارات: سوره مهر 🌀 معرفی: ممّد نبودی ببینی شهر آ زاد گشته… بخوان تا بشناسی ممّد معروف را جوان های سینه زن چنان این نوحه را با غم می خوانند که انگار پدرشان از دنیا رفته درحالیکه این نوحه و گریه برای جوان رشید و خوش قیافه و بی نظیر شهر… 🍃برگی از کتاب: باید رئیس ساواک آمده باشد. 😱با این حرف محمد بی اختیار پشتم لرزید. به محمد نگاه کردم. همانطور سیخ ایستاد بود. ناگهان چند مامور دوره مان کردند. هیکل هایشان بلند و پهن بود. یکی ازآن ها که کت چرمی ای به تن داشت ـ زل زد به صورت محمد ! ـ به خاطر این بچه، هوار هوار راه انداخته بودید؟! 👣 قدمی به جلو برداشت کف دست گنده اش را بالا برد و با تمام قدرت به صورت محمد کوبید. با این کار مرد، انتظار فریادی درد آلود را از محمد داشتم. اما محمد همچنان ایستاده بود و به مرد نگاه می کرد. مرد نگاهی به اطرافش انداخت و سیگاری روشن کرد. صورت گنده و گوشت آلودش از سرخی کبود شده بود یکی از مامورها که به نی قلیان می ماند، تته پته کنان گفت: به… به جثه اش نگاه نکنید…. خیلی سفته… ص ۲۱تا ۲۲ ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   ✍ @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
(دفاع مقدس) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 . . . ۱ ۵ (شهید زین الدین) ۷(شهید ناصر کاظمی) ۷ روایت خصوصی از زندگی 🔷 @namaktab_ir
📗|فرمانده شهر ✍️|داوود بختیاری دانشور 🌀|سوره مهر ✨|معرفی 💫یکی از سرودهای معروف، ممّد نبودی ببینی شهر آزاد گشته... جوان های سینه زن چنان این نوحه را با غم می خوانند که انگار پدرشان از دنیا رفته درحالیکه این نوحه و گریه برای جوان رشید و خوش قیافه و بی نظیر شهر.... ✂️|بریده کتاب 🕵️‍♂️باید رئیس ساواک آمده باشد. با این حرف محمد بی اختیار پشتم لرزید. به محمد نگاه کردم. همانطور سیخ ایستاد بود. ناگهان چند مامور دوره مان کردند. هیکل هایشان بلند و پهن بود. یکی ازآن ها که کت چرمی ای به تن داشت ـ زل زد به صورت محمد ! 🖐🏻ـ به خاطر این بچه، هوار هوار راه انداخته بودید؟! قدمی به جلو برداشت کف دست گنده اش را بالا برد و با تمام قدرت به صورت محمد کوبید. با این کار مرد، انتظار فریادی درد آلود را از محمد داشتم. 🐶اما محمد همچنان ایستاده بود و به مرد نگاه می کرد. مرد نگاهی به اطرافش انداخت و سیگاری روشن کرد. صورت گنده و گوشت آلودش از سرخی کبود شده بود یکی از مامورها که به نی قلیان می ماند، تته پته کنان گفت: به… به جثه اش نگاه نکنید…. خیلی سفته… مثل سگ ! ◀️ادامه معرفی در 👈🏻 سایت نمکتاب ╭┅──────┅╮ 🗓 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯